میقات حج-جلد 19
مشخصات کتاب
سرشناسه : سلیمانی، نادر، - ۱۳۳۹
عنوان و نام پدیدآور : میقات حج/ نویسنده نادر سلیمانی بزچلوئی
مشخصات نشر : تهران: نادر سلیمانی بزچلوئی، ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ص ۱۸۴
شابک : 964-330-627-5۴۵۰۰ریال
یادداشت : عنوان دیگر: میقات حج (خاطرات حج).
یادداشت : عنوان روی جلد: خاطرات حج.
عنوان روی جلد : خاطرات حج.
عنوان دیگر : میقات حج (خاطرات حج).
عنوان دیگر : خاطرات حج
موضوع : حج -- خاطرات
موضوع : سلیمانی، نادر، ۱۳۳۹ - -- خاطرات
رده بندی کنگره : BP۱۸۸/۸/س۸۵م۹ ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۵۷
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۲۵۲۴
ص: 1
اشاره
حج در کلام امام راحل- قدس سره-
ص: 5
اگر انشاء اللَّه آن وحدت بین مسلمین و دولتهای کشورهای اسلامی که خداوند تعالی و رسول عظیم الشأنش خواستهاند و امر به آن و اهتمام در آن فرمودهاند، حاصل شود، دولتهای اسلامی با پشتیبانی ملتها میتوانند یک ارتش مشترک دفاعی بیش از صد ملیونی تعلیم دیده، ذخیره و یک ارتش دهها ملیونی زیر پرچم داشته باشند که بزرگترین قدرت را در جهان به دست آورند. و اکنون که این حاصل نیست، دولتهای اسلامی منطقه و حواشی آن میتوانند یک ارتش ذخیره دهها ملیونی و یک ارتش بیش از ده ملیونی تحت پرچم برای دفاع از کشورهای اسلامی داشته باشند که این نیز فوق قدرتهاست و امید است دولتهای منطقه با قطع نظر از زبان و نژاد و مذهب، فقط تحت پرچم اسلام در این امر فکر کنند و طرح آن را بریزند و از ننگ خضوع در برابر ابر قدرتها نجات یابند و شیرینی استقلال و آزادی را بچشند و برای به دست آوردن چنین قدرتی لازم است هر یک از دولتها با تفاهم با ملت خود برای دفاع از کشورشان یک چنین طرح حیاتبخشی را در دست مطالعه قرار دهند و از کشور اسلامی ایران در این امر که مدافع کشورهای خود و برادران اسلامی خویش است، الهام بگیرند ... (1) ملّت ایران اعزّهم اللَّه، راه عذرها را مسدود نموده و اثبات نموده که در مقابل قدرتهای بزرگ میتوان ایستاد و حق انسانی خود را باز پس گرفت. و با اتکال به قدرت
1- فرازی از پیام امام خمینی- قدس سره- به مناسبت عید قربان 1362 ه. ش.
ص: 6
لایزال حق تعالی که وعده نصرت به شرط آن که حق را یاری دهیم عنایت فرموده است، هراس به خود راه ندهند که «إن تنصروا اللَّه ینصرکم ویثبّت أقدامکم (1)
».
و برای تحقّق اهداف اسلامی که در مقدمه آن، کوتاه کردن دست قدرتمندان منحرف و مخالف اسلام، از کشورهای اسلامی و رفع موانع داخلی و خارجی میباشد، همّت گمارند و با احزاب و حکومتها و گروهها و اشخاصی که با نهضتهای اسلامی که بحمداللَّه تعالی در آستانه رشد و شکلگیری است مخالفند، مقابله نموده و مبارزه با آنان را در سرتاسر جهان سرلوحه برنامههای خود قرار دهند و مطمئن باشند که با وعده صریح خداوند تعالی توفیق پیشرفت حاصل شود و مظلومان از دست ستمگران نجات یابند. (2)
1- محمّد: 7
2- فرازی از پیام امام خمینی- قدس سره- به مناسبت عید قربان- 1363 ه. ش.
ص: 7
حج در کلام رهبر معظم انقلاب- مد ظله العالی-
این منافعی که در قرآن به آن اشاره شده است، فقط منفعت معنوی و مسألهی شخصی، یا فقط جنبهی روحی و روانی، یا جنبهی عبادی و یا فقط جنبه دنیایی و تجارت نیست؛ همه چیز است. سیاست، اقتصاد، معنویت، روحیهی فردی، روحیهی جمعی و اقتدار جهانی است. در این واجب، همه چیز قرار داده شده است. لذا شما ملاحظه میکنید که امیرالمؤمنین- علیه الصلاة و السلام- از جملهی وظایف مهمی که در کنار قرآن در مجموعهی اسلام ملاحظه میفرماید، یکی حج است؛ «اللَّه اللَّه فی بیت ربّکم»، همان گونه که میفرماید: «اللَّه اللَّه فی القرآن».
یک رهبر دلسوز و دین شناس که مایل است در زمان وفات خود حرفی بزند که در طول تاریخ، دنیای اسلام از آن استفاده کند، طبعاً بر روی قرآن تکیه میکند؛ چون قرآن محور اصلی این دین مقدس است، لذا میفرماید: «اللَّه اللَّه فی القرآن». اما در کنار آن، «بیت ربّکم» را هم میفرماید.
پیدا است که تأثیر حج و این اجتماع عظیم و شگفت آور و بینظیر، یک تأثیر شگفت آور، ژرف، عمیق و ماندگار است.
پس باید همهی افراد مسلمان، از خدای متعال به خاطر این که این نعمت بزرگ را به آنها بخشیده است، شاکر باشند.
البته شکر نعمت، فقط به زبان، یا به زبان و دل نیست؛ عمل هم لازم دارد. عمل
ص: 8
شاکرانه این است که انسان با نعمت خدای متعال، به طوری رفتار کند که خدای متعال اراده فرموده است تا این نعمت باقی بماند؛ والّا نعمت زایل خواهد شد.
البته مردم حج را از جهت جنبهی ظاهری، بحمد اللَّه و المنّه در طول تاریخ مسلمین حفظ کردهاند، لذا این نعمت برای مردم باقی است. لیکن از جنبهی قدر شناسی معنوی، شکر کاملی نسبت به این نعمت انجام نگرفته است. لذا این جنبه از این واجب عظیم و این برکت، از بیشتر مسلمانها سلب شده و از حج استفاده نمیکنند! ...
چرا بعضی نمیخواهند که از این نعمت الهی، آن چنان که خدا اراده کرده است، استفاده بشود. دلها نزدیک، ذهنها روشن بشوند و دشمنان اسلام معرفی بشوند و مسلمین نسبت به دشمنان اسلام، ابراز نفرت و انزجار و بیزاری و برائت بکنند؟ چرا؟ این فرصت عظیم و ذی قیمتی است؛ به نفع یک گروه مسلمان، یک ملّت خاص هم نیست.
فایدهاش برای همهی مسلمانهاست و به همه برمیگردد، همه سود میبرند.
ص: 9
اسرار و معارف حج
ص: 10
طواف بیت عتیق
سید محمدباقر حجّتی
حاجی راست که در هر یک از طوافهای «نساء» و «زیارت»، هفت شوط پیرامون کعبه، گردش را از نقطه محاذی «حجر الأسود» آغاز کرده و ادامه دهد و باید شرایط اقامه نماز؛ از قبیل طهارت از حدث و خبث و پلیدیهای ظاهری و باطنی در جامه و تن و بدن و مطاف و نیز ستر عورت را در خود احراز کند؛ هر چند که طهارتِ یاد شده در طوافِ واجب شرط است و در طوافِ استحبابی ضرورتی ندارد. باید نیت کند و از حجر الأسود آغاز کرده و طواف را بدان پایان بَرَد. باید خانه خدا در محاذی سمتِ چپِ بدن خود، به هنگام طواف قرار دهد، و طواف خود را میان کعبه و مقام ابراهیم برگزار نماید.
مستحب است طواف را با سکینه و وقار انجام دهد، و گامهای کوتاه بردارد، و خود را تا میتواند به کعبه نزدیک سازد، و بر روی «شاذروان» هنگامِ طواف گام ننهد؛ چرا که «شاذروان» یعنی برآمدگی پایین دیوارههای کعبه، جزئی از کعبه به شمار است. اگر میسور بود در هر شوطی حجر الاسود را با نثار بوسه و دست کشیدن استلام کند. و همه ارکانِ کعبه: (رکن اسود، رکن شامی، رکن غربی، و رکن یمانی) به ویژه رکن اخیر را در آغوش گرفته و بدانها چنگ آورد.
با شروع طواف، وقتی به باب
ص: 11
کعبه میرسد، خویشتن را در کنار مظهری از درگاه الهی احساس میکند، در کنار چنین درگاهی است که سزا است فقر و بینوایی و نیازمندیِ خود را در این جایگاه به خداوند متعال عرضه دارد و همت خویش را در عرضِ حاجت بر فرازد و نیازی بس بزرگ و حاجتی سترگ را با حضرت باری تعالی در میان گذارد و به خدا عرض کند:
«سائلک، فقیرک، مِسکینک ببابک، فتصدَّق عَلیه بالجنَّة. أللّهمَّ البیت بیتک، والحَرَمُ حَرَمُک، والعبدُ عبدُکَ. وَهذا مقامُ العائذ المستجیر بکَ من النّار فأعتقنی و والدیَّ وأهلی وَوُلدی وإخوانی المؤمنین مِنَ النّار، یا جوادُ یا کریم»
«خدایا! خواهنده و گدای تو، فقیر و تهی دستِ تو، مسکین و بینوای تو در کنار درگاهِ تو برای درخواستِ حاجت آمده، پس بوستان بهشتی را به عنوان صدقه و موهبتی حاکی از صداقت، بدو ارزانی دار؛ و با این عطا و بخشش بر او منت گذار. بار خدایا! خانه، خانه تواست. حَرَم، حرم تواست. وبنده، بنده تواست.
اینجا پایگاه پناهنده و خواهان امان و زینهار از آتش دوزخ، آنهم به مدد تو است. پس من و پدر و مادر و خاندان و فرزندان و برادران با ایمانم را از این آتش رهایی بخش، ای خدایی که با جود و کرامتی»
آنگاه که برابر میزاب و ناودان میرسد؛ یعنی به جایی میرسد که باران رحمت الهی با تجمع در بام کعبه از این نقطه فرو میریزد، بارانی که ارزاق و نعمتهای زمین مدیون ریزش آن است، و وسیله شست و شو از پلیدیهااست و دور ساختن ناپاکیها و ناپاکهااست، چنین بخواند:
ألّلهمَّ أعتِق رَقَبَتی من النّار، وَوَسِّع عَلیَّ مِنَ الرِّزق الحَلال، وادرأ عنّی شرَّ فسَقه العَرب والعَجم وَشرَّ فَسَقةِ الجِنَّ والإنسِ»:
«بار خدایا! وجودم را از آتش دوزخ رهایی بخش، و از روزیِ حلال برمن گسترده و فراوان گردان، و شرِّ گناه پیشگانِ عرب و عجم و جن و انس را از من دور نگاهدار، و از آسیبِ آنها مرا در حمایت خویش قرار ده.»
و در همانحال که برای طواف، گامها را به جلو میراند بگوید:
«ألّلهم إنی إلیک فقیر، وإنّی منک خائف مُستَجیر، فلا تُبدِّلِ اسمی ولا تُغیّرَ جسمی»
بار خدایا! تحقیقاً مرا به تو نیاز است و مسلماً از تو بیمناک و به تو پناهندهام؛ پس اسم و رسمم را جا به جا نفرما و جسم و تنم را دگرگون مساز.»
و به هنگام رسیدن به رکنِ یمانی که در خویشتن آمادگی بیشتری احساس
ص: 12
میکند، خدای را به اسمِ اعظمِ او یاد کند؛ چرا که اسمِ اعظمِ او برای همه امور مهم، کار ساز و نیز گشاینده هرگونه مشکل و معضلی است، سزا است این چنین خدای را بخواند:
«ألّلهم إنّی أسألک باسمک الذی یَمشی علی طَلَل الماء؛ کما یُمشی به علی جُدَدِ الأرض، وأسألُک باسمک المَخزون المَکنون عندَکَ، وَ أسألک باسمِکَ الأعظم الأعظم الأعظم، إذا دُعیتَ به أجَبتَ، وإذا سُئلتَ بِهِ أعطیتَ أن تُصلّی علی محمّد وآل محمّد»
«خداوندگارا! از تو درخواست میکنم به آن نامی از تو که بر امواجِ بلند آب چنان میتوان راه در نوردید که در جادههای هامون و هموار. و از تو میخواهم به آن نامی که از تو که نزد تو برای بشر نهان مانده و در خواستِ خود را با نامی از تو در میان میگذارم که بسی بزرگ و بسی بزرگ و بسی بزرگ از بزرگتر است، نامی که اگر بدان تو را بخوانند به در خواست کننده پاسخ مثبت میدهی و اگر از رهگذر آن به درگاه تو روی آورند خواستههایشان را بدانان اعطا فرمایی. با این نامها تو را میخوانم که بر محمد و خاندان او درود فرستی». و پس از آن هرگونه حاجتی که دارد به خداوند متعال عرضه کند.
وقتی خود را نزدیک «رکنِ یمانی» یافت در هر شوطی آن را در آغوشش گرفته ببوسدش و بر پیامبر و خاندانش درود فرستد. و میان این رکن و رکنِ اسود- که حجر الأسود بر آن نصب شده است و در آن جای دارد خیر دنیا و آخرت هر دو را از حضرت باری تعالی درخواست کند و بگوید:
«ربّنا آتِنا فی الدُّنیا حَسَنة وفی الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار»
در شوط هفتم در «مستجار»- که نزدیک رکن یمانی و محاذی باب کعبه است- درنگ کند، دستهایش را بر دیوار کعبه بگشاید و بگسترد، گونهها و شکمش را بر کعبه نهد و برای این که خاکساری و تواضع خویش را به خداوند اظهار دارد و زبان به ناتوانی خویش بگشاید، با این مقال با حضرت خداوندگار خویش گفتگو کند که:
«ألّلهم البیت بیتُک، والعبد عبدک، وهذا مقامُ العائذ بک من النار، ألّلهم انّی حَللتُ بِفنائکَ فاجعل قِرایَ مغفرتک، وهَب لی ما بینی و بینک واستوهبنی من خلقک»
«بار خدایا! این خانه، خانه تو است و این بنده بنده تو است، و اینجا پایگاهی است که به تو از آتش دوزخ از رهگذر آن باید پناه بریم. پروردگارا! من بر حریمِ تو فرود آمدم و
ص: 13
پذیرایی تو از من، آمرزشِ تو باشد، و آنچه میان من و تو است برای من ببخشای.»
به دنبال این دعا، هر چه از خدا میخواهد با او در میان نهاده و بر گناهانِ خود در برابر خداوندگارش اعتراف کند. و به دنبال دعا و درخواست و نیازِ خود همه عواملِ خوشبختی خود را از آن حضرت باری تعالی دانسته و رهایی از آتش دوزخ را به عنوان آخرین درخواست و مهمترین حاجات به خدا عرضه دارد و با خدا که برآورنده همه نیازها است این حوائج را بدینسان در میان گذارد:
«ألّلهم مِن قِبَلِکَ الروح والرّاحة والفَرجُ والعافیة. أللّهم إنّ عمَلی ضعیف فضاعِفْهُ لی واغفر لی ما اطَّلعت علیه منّی وخَفی علی خلقک، أستجیر بِکَ مِنَ النّار»
«بار خدایا! رفاه و آسایش و گشایش و سلامت از ناحیه تواست، با خدایا! تحقیقاً عمل نیکم کم رمق و ضعیف و ناچیز است آن را به نفع من دو چندان ساز و از اعمالِ بدی که بدانها دست یازیدیم و فقط تو بر آنها آگاهی و برخلقِ تو پنهان است در گذر، و به تو از آتش دوزخ پناه میخواهم.»
و هر چه بیشتر دعا کند، فراوان از خدا در خواست نماید. آنگاه به استلام «رکن یمانی» و رکنی که حجر الاسود در آن قرار دارد روی آوَرد و بر آنها بوسه زند، و طواف را با این دعا به پایان بَرَد که:
«ألّلهم قنِّعنی بما رَزَقتنی وبارِک لی فیما آتیتنی»
«بار خدایا! مرا بدانچه ارزانی داشتی قانع و راضی گردان، و در آنچه به من عطا فرمودی برکت و فزونی به هم رسان.»
وقتی از طواف فارغ گشت، مقامِ ابراهیم را آهنگ نماید و در آنجا دو رکعت نماز گزارد البته مقامِ ابراهیم را به هنگام نماز پیش رویِ خود قرار دهد و در رکعتِ اول بعد از حمد، سوره توحید و در رکعت دوم سوره جحد (الکافرون) را قرائت کند و پس از تشهد و تسلیم، خدای را سپاس گوید، و بر محمد و آل او درود فرستد، و از خداوند متعال درخواست کند طوافِ او را به شرف قبول نائل سازد و آن را آخرین کار او قرار ندهد، بلکه بارها وی را به توفیقِ زیارتِ خانهاش و طواف برگردِ آن مفتخر گرداند و در مقامِ حمد و ستایش الهی و درود بر پیامبر و آلِ او و درخواستهایش، دعایی را این چنین بخواند:
«الحَمد للَّهبمحامده کلَّها علی نعمائه کُلّها حتّی یَنتهی الحَمد إلی ما یُحبُّ و یَرضی. ألّلهم صلِّ علی محمّد وآلِ محمّد، وتَقبّل منّی وطَهّر قلبی وزکِّ عملی»
ص: 14
«سپاس از آن خدا با تمام انواع آن سپاس بر تمام نعمتهایش (سپاسی که به آنچه محبوب و مَرضیّ خدااست به فرجام رسد). بار خدایا! بر محمّد وآل او درود و نثار فرما، و از من بپذیر، و قلبم را از هر آلایشی پاکیزه گردان، و علمم را به برکات خود از هر پلیدی و پلشتی، به رشد و نموّی رهیده از آفتی سترده ساز.»
باید همه توان خود را در دعا به کار گیر، آنگاه به سوی حجر الاسود به راه افتد و آن را استلام کرده و ببوسد و یا با دستِ خود در سوی آن نشان و اشارت رود، و آنچه قبلًا به خدا عرضه داشته تکرار کند.
باید توجه داشت که «طواف» یکی از ارکانِ حج و عمره است که اگر عمداً ترک شود حج و عمره شخص باطل و فاقد اعتبار و ارزش میگردد؛ چنانچه از روی نسیان و فراموشی انجام نگرفته باشد میتواند بعد از مناسک حج با قضا، آن را جبران نماید. و اگر بازگشتِ به مکه و قضای طواف، دشوار و مستلزم تحملِ مشکلاتی گردد، میتواند دیگری را به عنوان نایب خود در این وظیفه انتخاب کرده تا به جای او طواف کند.
چنانکه اشارت رفت «طواف به منزله نماز است؛ لذا باید حجگزار، قلب خود را از تعظیم و خوف و رجاء و محبت سرشار سازد» و بایدب بداند که این طواف به سان تحیت و تهنیت به نخستین خانهای است که به منظور پرستش خدای یکتا بنا شده و تکریمی است به یکی از مظاهر توحید و یکتا پرستی.
و چون حاجی، کعبه و جلوهگاهِ معشوق و معبودِ خود را میبیند، عاشقانه همچون پروانه گرد شمعِ مظهر حقیقی پاک که خدای متعال است به گردش در میآید و آنقدر بر پیرامون این شمع به گردش و پرواز روحی ادامه میدهد تا بال و پر تمایلات عصبی به دنیا واخْلاد و دلبستگی به آن بسوزد، و چون خاکستر در تند باد جماعت انبوهِ طائفین از پیرامون دل و جانش بپراکند و هر چه ناخالصی در وجودش راه یافته زدوده و سترده شود، و وجودش سراپا عشق به خدا گردد.
حجر الاسود نقطه آغاز و مبدأ این طواف است؛ استلام و تقبیل آن عبارت از کاری است که از عشق و علاقه به مبدأ حقیقیِ عالم، یعنی آفریدگارِ جهان بازگو میکند. امتی که شبانه روز به صورتِ تکلیفِ واجب و الزامی باید پنج بار به سوی این خانه که عالیترین مظهر توحید است نماز را اقامه کند شایسته مینماید با طواف پیرامون بنائی که ابراهیم برای شرک زدایی و ترویج
ص: 15
توحید پیریزی کرده است اظهار ادب نماید.
مرحوم فیض کاشانی میگوید: «باید حاجی بداند در طواف، خود را به فرشتگان مقربی که پیرامون عرش را احاطه کرده و برگردِ آن طواف میکنند همانند ساخته است. نباید تصور کند که هدف از این طواف آن است که کالبد و بدن خود را پیرامون کعبه به گردش درآوَرَد؛ بلکه مقصود این است قبلش از رهگذر ذکر و یادِ صاحبِ خانه به گردش و چرخش افتد تا ذکر جز به او ابتداء نشود و جز به او خاتمه نیابد؛ چنانکه طواف کننده طواف را از خانه و حجر الاسود آغاز و بدان ختم میکند.
آری طواف، نشانگر اوج محبت و مُنتهای عشق الهی در عبادت و پرستش است، و پیدا است که این طواف در تنگنای حرکت فیزیکی و گردش صوری و ظاهری و مادی محدود نیست، و باید قلب و دل آدمی در پویش و گردش و در جستجوی خدا باشد خانه خدا و طواف تن و اندام نمودارِ خدا و چرخش روح و دل میباشد، و چنانکه اشاره خواهیم کرد. طواف تن و اندام در عالمِ شهود نردبانی است به عالم غیب و ملکوت.
نکته قابل توجه در انجامِ این فریضه پرشور که جلوهای نمایانگرِ کمالِ عبودیت و بندگی و محو شدن در جمال ربوبی است این است که در میانِ جمع و انبوه انسانها برگزار میشود. طوافِ جمعی جلوهای است از تجمع و همبستگی مردم با یکدیگر تا به مددِ قلبهای پاکی که با اصحاب و خداوندگارانِ آن با او همراهی میکنند بتوان در پیشگاه پروردگار قربی به هم رسانده و خواستههای او در کنارِ جمع با استجابت و پاسخ مثبت بارور شود؛ و با سپردن خود به انبوه طائفان در گردابِ انسانیت محو شده و با از خود گذشتن و به جمع پیوستن، خدای را باز یابد.
طواف نمایشی است از عبادتِ جمعی که باید طائف، خویشتن را ناگزیر از هماهنگی با برادران ایمانی خود ساخته و از تک روی بپرهیزد، تن را از تنهایی و استقلال برهاند؛ چنانکه باید دل را از استبداد و انزوا از دیگران رها سازد. او نمیتواند در جهتِ مخالفِ با دیگران بچرخد چنانکه نمیتواند راهی برای خود در جهتِ مخالفِ ایده آنان بپوید. این حرکت موزون و زیبا و دل انگیز و سامان یافته، هشداری به مسلمین است که تجمع و همبستگی و همرهی را در هیچ امری از امور زندگانی مورد غفلت قرار ندهند که تفرقه وتکروی، آنان را طعمه گرگان خونخوار قرار داده و دشمنانِ سوگند خورده
ص: 16
قرآن و اسلام چون لاشخوران و کفتارانی بر سر این طعمه روی آورده و آنها را از هم دریده و کیانِ اسلام و مسلمین را در معرض ضعف و نابودی قرار میدهند.
طواف پیرامون «بیت عتیق»، خانهای آزاد و آزاد کننده انسان از هر اسارتی انجام میگیرد، خانهای که هیچ جباری نمیتواند آنرا مقهور و مغلوب سازد؛ خانهای که خدا برای ابد آنرا از ویرانی و فرسودگی نگاهبان است، و همواره معمور و آبادان- از زمان ابراهیم و تا همیشه- و رهیده و آزاد از هر گزند و آسیبی است. مردمی که گرد چنین خانهای دوش به دوش یکدیگر هر ساله به طواف میپردازند نباید آسیب و گزندی بر آنها وارد شود و مغلوب و مقهور دشمنانشان واقع شوند. مگر این شعارها و مناسکِ دینی بدون هدف و آرمانهای سازندهای تشریع شده است. این بیت از هر جهت عتیق است، خانهای بس کهن که هرگز ویرانی بدان راه نیافت و برای همیشه بدان راه نمییابد.
مرحوم طبرسی میگوید: بیت عتیق، یعنی کعبه؛ از آنرو به «بیتِ عتیق» نامبردار شده، چون:
- هیچ بندهای مالک آن نمیگردد، و از اینکه به تملک احدی در آید آزاد میباشد.
- یا از آن جهت، از اینکه هر جباری توانمند بتواند آنرا ویران سازد آزاد و مصون است، و کسی را یارای آن نیست که بدان آسیبی وارد سازد، و هیچ جباری قبل از پیامبر- صلی اللَّه علیه و آله- آهنگ 2 تخریب و براندازی آن ننمود مگر آنکه خداوند آنرا هلاک و نابود ساخت. و اینکه حجاج آنرا ویران کرد و بار دیگر آنرا بنا نمود از برکت پیامبر ما- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- دچار هلاک نگردید؛ زیرا خداوند سبحان به برکت این خانه، امت اسلامی را از استیصال و درماندگی ایمن فرموده است.
- گویند از آنجهت «بیت عتیق» نام دارد، چون از طوفان در زمان حضرت نوح- ع- مصون ماند، در حالیکه همه نقاط گیتی جز این خانه دستخوش غرق گشت.
- و یا آنکه چون کهن و قدیمی است «بیت عتیق» نام گرفت؛ زیرا نخستین خانهای است که خداوند متعال آنرا پی نهاد و آدم ابوالبشر ساختمان آنرا بنیاد کرد، آنگاه حضرت ابراهیم- ع- بازسازی آنرا به عهده گرفت».
ابوالفتوح رازی- رضوان اللَّه تعالی علیه- گوید: «برای آن «عتیق» خواندند آنرا که:
- آزاد است، و هرگز مملوک نشود،
ص: 17
و آنرا مالک نَبوَد از آدمیان. و مجاهد همین گفت.
- ابن زید گفت: برای آنکه قدیم است؛ و قدیم «عتیق» بُوَد و دیرینه در عتْق و قِدَم او آن است که «هُوَ أوّلُ بیتٍ وُضِعَ للنّاس» و یقال: «سیفٌ عتیقٌ و دینارٌ عتیقٌ».
- بعضی دگر گفتند: برای آنکه بر خدایْ، کریم است «لکرمِ أمّته علی اللَّه، و العِتقُ، الکرم». عتق، کَرَم باشد. من قولِهِمْ:
«فَرَسٌ عتیقٌ» أی کریمٌ».
- و امام باقر- ع- گفت: برای آنکه آزاد بود در ایام طوفان نوح؛ چون همه جهان غرق شد».
بنابراین «بیت عتیق» مظهر هر گونه آزادیها و رهاییها و آسیب ناپذیریها و دارای سابقهای دیرینه و ریشهدار تا زمان حضرتِ آدم- ع- است؛ طواف بر گرد چنین بیتی باید امتی آزاده و آسیب ناپذیر را سازمان دهی کند، و باید از حقیقت نهفته در این بیت برای رهایی از یوغ استعمار و استدمار الهام گیرد؛ باید این امّت به گونهای سامان یابد که هیچ قدرت و نیرویی حتّی خیالِ تجاوز به حریمش را در سر نپروراند، و هرگز نتواند ضعف و زبونی او را موجب گردد. باید این طواف را با توجه به هدفی که در آن وجود دارد و نکات و لطائفی که بیت و کعبه حامِل آنها است برگزار کرد، صرفاً گردش و چرخش فیزیکی نباشد، بُعدهای متنافر یکی را باید در هر گامی که به هنگام طواف نهاده میشود در مدّ نظر گرفته و آنرا در محیط اندیشه خود زنده کرد.
اسلام امتی را درخواست میکند که تسلط نا پذیراند «لن یَجعَلاللَّه للکافرین علی المؤمنین سبیلًا» (1). چرا ما با داشتن چنین رموز و نکات و سمبلهای گویا و سازنده در جهانِ اسلام، شاهد بردگیِ حتی دولتمردانِ آن باشیم، دولتمردانی که عبید و بردگانی مزدرسان به اربابانِ خود هستند. واقعاً شرم آور است امتهای اسلام با داشتن ثروتهای سرشار رو و زیر زمینی بدینسان که میدانیم در فقر و ضعف وزبونی به سر میبرند، و با داشتن «بیت عتیق» و آزاد و آزادی بخش، این چنین در استیصالِ ساخته استعمارِ استدمارپیشه بازندگانیِ اسفآوری سر و کار داشته باشد.
باری، فیض کاشانی میگوید:
«ونیز باید بداند طوافِ برخوردار از شرافت و کرامت، همان طوافِ قلب در پیشگاه حضرتِ ربوبی است، و خانه خدا یعنی کعبه نمونه و مظهری است پدیدار در عالم مُلک برای حضرت ربوبی که چون در
1- نساء: 141
ص: 18
عالم ملکوت است با چشم سر رؤیت نمیشود. چنانکه بدن نمونهای ظاهر در عالم شهادت برای قلبی است که چون در عالم غیب است با دیدگان قابل رؤیت نیست، و عالم مُلک و شهادت به سوی عالم غیب و ملکوت- برای کسانی که در برای او گشوده شده است- راه دارد».
«در اشاره به همین مقایسه آمده است: بیت المعمور در آسمان، در مقابلِ کعبه قرار دارد؛ و طوافِ فرشتگان در بیت المعمور مانند طوافِ انسان بر گرد کعبه است، و چون پایه و درجه اکثر مردم از انجام طوافی این چنین، نارسا است مأمور شدند حتی الامکان طوافِ خود را همانند فرشتگان سامان دهند، و به آنها وعده دادند «هر کسی خود را شبیه گروهی سازد که با آنان محشور خواهد شد».
«اما استلام حجر الاسود باید گفت که حجر به منزله دست راست خدا است.
رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله و سلم-
ص: 19
فرمود: حجر را استلام کنید، زیرا دستِ راست خدا در میان خلق است که با خلق به وسیله آن مصافحه میکند همانگونه که عبد و بندگان خدا با هم مصافحه میکنند».
ذکر این نکته در پایانِ بحثِ مربوط به طواف ضروری است که مخالفانِ اسلام موضوعِ کعبه و حجر الاسود را بهانهای برای حمله و انتقاد قرار دادهاند؛ میگویند:
احترام به کعبه و حجر الاسود بازمانده افکار و اندیشه بت پرستی است! در حالی که آنان از حقایقِ مسلّمِ تاریخ در بی خبری به سر میبرند و یا تعمّداً این حقایق را نادیده میانگارند؛ با این که همین یاوه گویان درباره گورِ سرباز گمنام- که مظهر وظیفه شناسی و فداکاری است- انواع و اقسام تشریفات و مراسم را به اجراء در میآورند و احترام فراوانی درباره آن معمول میدارند.
علاوه بر این در اکثر شؤونِ زندگانی، به بسیاری از موهومات پای بند هستند.
ما میدانیم کعبه و حجر الاسود، مظهر مبارزه با شرک و نبردِ با پس ماندههای بت پرستی و جنگِ با موهومات به شمار میرود. و به قاطعیت میتوان گفت کعبه و حجر الاسود بازمانده آثار توحید و یگانه پرستی است که از زمانِ ابراهیمِ بت شکن و شرک ستیز تا کنون به عنوان نمودار توحید مورد احترام یکتا پرستان بوده و هست.
به تاریخ نیز باید مراجعه کرد که عربهای قبل از اسلام از مواد و اشیاء گوناگون بت و معبودی میپرداختند؛ در حالی که کعبه و حجر الاسود تنها چیزهایی بودهاند که به دور از جنبه الوهیتِ شرک آمیز قرار داشتند، و هیچ عربی قبل از اسلام آندو را به هیچوجه به عنوان معبود یا بت، موردِ پرستش قرار ندادهاند. آیا اسلامی که با بت پرستی نبرد را آغاز کرده و سخت مخالفِ بت پرستی جاهلی بوده میتوان آن را آیینی برشمرد که از شرک و بت پرستی تأیید به عمل آورده است؟! هیچ تاریخی این سخن یاوهگویان را نه تنها تأیید نمیکند، بلکه با توجه به تعالیم قرآنی- که سراسر آن به سوی توحید و نابودسازی شرک نشان رفته- آن را تکذیب مینماید. باید گفتارِ این معاندان یا نادانان را مانند سایر سخنانشان در باره اسلام کاملًا تهی از واقعیت تلقی کرد.
استلام حجر و بوسیدن و تماس با آن نباید موجب آزار دیگران گردد:
علیرغم آنکه روی مسأله استلام از رهگذر تقبیل یا دست کشیدنِ روی آن مؤکداً توصیه شده است باید در ادای این
ص: 20
وظیفه، مسأله مهم دیگری را کاملًا در مد نظر قرارداد. اصولًا طواف و همه مناسکِ دیگرِ حج باید به گونهای برگزار شود که ایذاء و مشکلی را برای دیگران موجب نگردد.
معمولًا در موسمِ حجِ تمتع، تراکم جمعیت در دوره معاصر بسیار چشمگیر و بیسابقه است. قهراً اصلِ طواف بادشواریهایی روبهرو است تا چه رسد به آنکه حجر را با بوسهزدن و یا دست کشیدن، استلام کنیم. و بنابراین نباید با اصرار بر این کار، موجبِ فزونی رنجه و آزارِ دیگران شویم، و به کاری مطلوب دست یازیم که به خاطر آن کاری مطلوب تر را- که عبارت از آزار نرساندنِ به دیگران است- از دست نهیم. در چنین شرایطی بهتر آن است که به اشاره در امر استلام بسنده کنیم، و حج ابراهیمی را با طرزی خوش آیندتر به جای آوریم. احادیث وارده از اهل البیت- علیهم السلام- نیز ما را به همین امر رهنمون است که حجاج خسته و فرسوده را که اجراء مراسم عادیِ حج آنها را کم توان میسازد با اصرار بر یک امر مستحب فرسودهتر سازیم. معمولًا در حدود حجر الاسود فشار و تنشِ جمعیت به خاطر لمس و تقبیل حجر الاسود به اوج خود میرسد که احیاناً به دشنام و ناسزاگویی پارهای از آنها منجر میگردد. علیهذا بایسته است تا میتوانیم در انجام مناسک حج از آزار و ایذاء دیگران بکاهیم، آزار و ایذائی که بسیار نا ستوده و نامطبوع و حتی گاهی بهانه به دست دشمنان اسلام میدهد که امتش در مواردی جزئی از مراسمِ مستحبِ حج، مشکلاتی غیر قابل جبران به ارمغان میآورند.
مرحوم کلینی- رضوان اللَّه تعالی علیه- آورده است: مردی به نام ابن ابی عوانه- که در لجاج و عناد نسبت به اهل البیت- علیهم السلام- شهره بود، و هر وقت امام صادق- علیه السلام- و یا یکی از بزرگان آل محمّد- علیهم السلام- بر مکه در میآمد به استهزاء و ایذاء او روی میآورد. آنگاه که امام صادق- علیه السلام- سرگرم طواف بود خود را به آنحضرت رساند و گفت: ابا عبداللَّه! رأی تو در باره استلامِ حجر چیست؟ پاسخ داد: رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله وسلم- حجر را استلام میکرد. ابن ابی عوانه گفت: ترا به هنگام طواف ندیدم که حجر را استلام کنی؟
حضرتشان فرمودند: «أکره أن أوذی ضعیفاً أو أتأذّی»؛ (برای من خوش آیند نیست فردی ضعیف و کم توان را بیازارم و یا خود نیز به خاطر [چنین کارِ مستحبی] آزار بینم).
ابن ابی عوانه گفت: تو خود میپذیری که
ص: 21
رسول خدا- صلی اللَّه علیه وآله وسلم- حجر را استلام میکرد؛ لکن خود از آن امتناع میورزی؟ امام صادق- علیه السلام- فرمود: «نعم؛ ولکن کانَ رسولُ اللَّهِ- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- إذا رأوه عرفوا له حَقَّهُ، وأنا فَلا یَعرِفُون لی حقی»: (آری؛ لکن وقتی مردم، رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- را در حال طواف میدیدند حق او را میشناختند و رعایتِ حالِ او میکردند، و حریمی برای آنحضرت برای تقبیل و استلام حجر به وجود میآوردند، نه کسی را آزار میرساند و نه خود آزار میدید. و من به گونهای مراسم طواف را برگزار میسازم که مردم حق مرا نمیشناسند، لذا از تقبیل و بوسیدن حجر یا تماس نزدیک با آن خودداری میکنم تا مردم را نرنجانم و خود نیز رنجه نگردم).
محدث نوری- رحمة اللَّه علیه- مینویسد: امام صادق- علیه السلام- را مردم دیدند که طواف را به طور عادی و طبیعی برگزار میکند، و برای نزدیک شدن به حجر الاسود تلاش و کوششی از خود نشان نمیدهد. رفتار و شیوه عمل آن حضرت در امر طواف سؤال برانگیز شده بود، لذا از آنحضرت پرسیدند پیامبر اکرم- صلی اللَّه علیه وآله و سلم- از نزدیک با دست کشیدن به حجر الاسود با آن تماس برقرار میکرد و آنرا بدین شیوه استلام مینمود؟ امام صادق- علیه السلام- پاسخ داد: «یُفرّج له، وأنا لا یُفرّجُ لی»؛ (برای آن حضرت راه را برای چنین تماسِّ نزدیکی میگشودند؛ اما من در شرایطی طواف را برگزار میکنم که راهی را فراسویم به حجر الاسود باز نمیگذارند) لذا از استلامی این چنین صرف نظر کرده و بر بارِ مشکلات و دشواریهای مردم و خود اضافه نمیکنم، و مصلحتِ جمعی را بر مصلحتِ شخصی ترجیح میدهم. و قاعده باب «تزاحمِ مصالح» مقتضی است که مصلحت فرد، فدای مصلحت جمع گردد.
پی نوشتها:
ص: 22
اسرار و عرفان حج
قادر فاضلی
ظاهر و باطن مناسک حج
وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأتُوکَ رِجالًا وَعَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِیْنَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ ثُمَلْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوْفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیْقِ- (الحجّ 29- 27).
«و در میان مردم انجام مناسک حج را صدازن تا از هر سو مردم پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوی تو آیند.
سپس مناسک حج را به انجام رسانند و به نذرهای خود وفا کرده و به طواف خانه عتیق بپردازند.»
حج از احکام مهمّ عبادی- سیاسی اسلام و یکی از فروعات آن است. این فریضه الهی در عین حال خصوصیّاتی دارد که منحصر به خود بوده و آن را بر دیگر احکام اسلامی، برتری داده است.
حج ضمن این که عملی است عبادی، سیاسی نیز هست و بلکه نه تنها عبادی- سیاسی است که عملی است اجتماعی- اسلامی بگونهای که جهان را به خود متوجّه میسازد.
مسلمانان، با ملیّتها و رنگها و زبانهای مختلف از سراسر این کره خاکی در یک جا جمع شده و همگی یک شعار سر داده و یک هدف را دنبال میکنند.
بنا بر این، میتوان حج را «رستاخیز اسلامی» نام نهاد.
حج، با توجّه به گستردگی ابعاد و
ص: 23
ویژگی خاصّش، از اسرار باطنی فراوانی برخوردار است به طوری که هیچ یک از اعمال دیگر، به آن گستردگی نبوده و باطن هیچیک به باطن حج نمیرسد.
حج همانگونه که توحید، نبوّت، امامت و معاد را دارد، نماز، روزه، جهاد، تولّی و تبرّی و نیز دیگر امور؛ همانند خلوت و جلوت، ذکر و تفکّر، سکوت و فریاد، عزلت و اجتماع و ظاهر و باطن همه را دارد. و در یک کلام میتوان گفت که: حج بخشی از آثار فقهی، فلسفی، اخلاقی، عرفانی و ... را به خود اختصاص داده است.
در این نوشته برآنیم تا گوشههایی از اسرار معنوی و عرفانی حج را، که محصول زحمات و ریاضتهای بزرگان و عرفای مسلمان در طول سالیان درازِ است، باز گوییم.
بدیهی است آنچه یک عارف گفته یا نوشته است، محصول زحمات خویش بوده و یک کشفِ فردی است که هر عارفی میتواند به اقتضای حال خود بدان برسد و آن را شهود کرده، در حدّ توان بیان و قلم خود، به دیگران نیز انتقال دهد. چه بسا عارفی از مسألهای ظاهری، معنویتی به دست آورد؟ که عارف دیگر به چیزی غیر از آن رسیده است یا طوری بیان کند که متفاوت و بلکه مغایر با بیان عارف دیگر باشد.
از گفتههای عارفان، آنچه که عقل و دل خواننده کشش دارد، برایش قابل درک و استفاده است. و آنچه که خارج از توان وی باشد، به عقل و انصاف و اخلاق نزدیکتر است که از کنار آن با کمال ادب عبور کرده، صحّتش را، به قول شیخ الرئیس ابو علی سینا، در بقعه امکان قرار دهد. و متوجّه این شعر حافظ باشد که:
ما نگوییم بدو میل به نا حق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
ابن سینا با اینکه یک فیلسوف و عقلگرای محض است، در امور عرفانی بسیار محتاط بوده و دیگران را نیز به احتیاط و ادب و پرهیز از تندروی و انکار، دعوت میکند. او در چندین جای کتاب «اشارات» خود، این مطلب را گوشزد کرده و میگوید:
«اگر با خبر شدی که عارفی به قوّت خود کاری انجام داد یا حرکتی کرد و یا حرکتی را به وجود آورد که از عهده دیگری خارج است، پس چنین کاری را به کلی انکار نکن؛ زیرا راههایی بر سبب و صحّت این امور وجود دارد.» (1) در جایی دیگر میگوید:
1- الاشارات والتنبیهات. ابن سینا نمط 10، فصل 5
ص: 24
«وچه بسا اخباری از عرفا به تو برسد که بر خلاف عادت است و تو را به سوی تکذیب سوق میدهد. پس در این امور [اگر نمیتوانی قبول کنی] توقّف کرده عجله نکن؛ زیرا که این گونه مسائل در طبیعت اسراری دارند و اسبابی.» (1) همچنین میگوید:
«مبادا که زیرکی و ذکاوت و دوری جستن تو از مردم، به روی آوردن تو بر انکار همه این امور باشد؛ زیرا که این حالت نشانه عجز و خفّت و سبک سری تو است. بلکه بر تو باد که بر طناب توقّف توسّل کنی. و اگر بعید بودن آن خبری که به گوش تو رسیده است تو را در انکار آن بیتاب کرده، تا زمانی که محال بودنش برتر یقینی و مبرهن نشده، صواب این است که اینگونه اخبار را در بقعه امکان قراردهی، مادامی که برهانِ قاطع بر آن به دست نیاوردهای و بدان که در طبیعت عجایب فراوانی است.» (2) و چه نیکو فرمود آن عارف وارسته به حق پیوسته. حضرت امام خمینی- ره- که: «خدا توفیق دهد که ما اینها را انکار نکنیم.»
یعنی اگر قدرت درک و تجزیه و تحلیل عمق کلام بزرگان عرفان را نداریم از خدا بخواهیم تا ما را، همچو جاهلان، در ورطه انکار این حقایق نیندازد و خدای ناکرده به تکفیر و تفسیق یا توهین نپردازیم.
آنچه از حقایق عرفانی به ما میرسد، اگر مربوط به انبیا و اولیای دین باشد، چه بفهمیم و چه نفهمیم باید تعبّداً قبول کرده و از خدا توفیق فهم آن را بخواهیم، بدون این که کوچکترین شک و شبههای در صحّت کلام به خود راه دهیم.
ولی اگر به انبیا و اولیا منسوب نبود.
بلکه به علما و عرفا مربوط باشد، اگر خارج از درک ما بوده و ما قادر به هضم آن نباشیم باید در بقعه امکان قرار دهیم تا این که توفیق بهرهبرداری از فیوضات عرفا از ما سلب نشود و ما در قضاوتهای خود راه خلاف یا دور از انصاف را طی نکنیم. در ضمن متوجّه این نکته هم باشیم که منبع احکام عبادی و سیاسی اسلام قرآن کریم است و خود قرآن کتاب نازل شده است.
یعنی از مقام حقیقی و عُلْوی خود تنزل کرده و پایین آمده است تا این که برای بشر قابل درک باشد، در عین حال این قرآن، ظاهری دارد و باطنی، غیبی دارد و شهادتی، صورتی دارد و سیرتی.
حرف قرآن را بدان که ظاهریست زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
1- الاشارات والتنبیهات. ابن سینا نمط 10، فصل 25
2- الاشارات والتنبیهات. ابن سینا نمط 10، فصل 31
ص: 25
زیر آن باطن یکی بطن سِوُم که دَرو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نُبی خود کس ندید جز خدای بینظیر بیندید
تو زقرآن ای پسر ظاهر مبین دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمی است که نقوشش ظاهر و جانش خفی است
مرد را صد سال عم و خال او یک سر مویی نبیند حال او (1)
با این که ظاهر قرآن کلماتی است که از حروف معمولی تشکیل یافته، ولی باطن آن همانند ظاهرش یکسان نبوده بلکه دارای مراتبی عظیم است همینگونهاند انسانها که مانند قرآن ظاهری همسان دارند ولی باطنشان مثل هم نبوده و بسیار متفاوت است.
مولوی گوید: باطن انسان همانند ظاهر فرشتگان است. چون فرشتگان ظاهراً پنهاناند ولی انسان ظاهراً آشکار و باطناً پنهان است، و این پنهان بودن به جهت پیچیدگی و عظمت بینهایت وی است؛
گر به ظاهر آن پَری پنهان بود آدمی پنهانتر از پریان بود
نزد عاقل زآن پَری که مضمرست آدمی صد بار خود پنهانتر است
آدمی نزدیک عاقل چون خفی است چون بود آدم که در غیب او صفی است
آدمی همچون عصای موسی است آدمی همچون فسون عیسی است
در کف حق بهر داد و بهر زَیْن قلب مؤمن هست بین اصبعین
وقتی باطن قرآن دارای حقایق لایتناهی است و باطن انسان نیز همانند باطن قرآن عظیم و بیانتها است بدیهی است هنگامی که این دو بینهایت به هم میرسند، استفادهها و برداشتهای بیحدّ و حصری نیز حاصل خواهد شد، که چه بسا با این فکر و اندیشه محدود و قالب گیری شده بعضیها ناسازگار باشد. پس بهتر است که در موارد سخت و پیچیده مسائل عرفانی، به جای این که عرفان یا عارف را تأویل کنیم خود را تأویل نماییم.
کرده وی تأویل حرف بکر را خویش را تأویل کن نیذکر را
هیچ بیتأویل این را در پذیر تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زآنکه تأویلست واداد عطا چونکه بیند آن حقیقت را خطا
1- مثنوی تصحیح نیکلسون، دفتر 3، ابیات 49- 44
ص: 26
آن خطا دیدن زضعف عقل اوست عقل کلّ مغزاست و عقل ما چو پوست
خویش را تأویل کن نه اخبار را مغز را بدگوی نیگلزار را (1)
ناگفته نماند که منظور از این حرف تبرئه کلّی عرفا از خطا و توجیه همه گفتار آنها نیست؛ زیرا عارف هر قدر هم عظیم باشد جایز الخطا بوده و چه بسا به قدر بزرگیش اشتباهش نیز بزرگ باشد. بلکه منظور معیار قرار ندادن خود در این امور است. در امور ذوقی و کشفی که عارف متعمّداً پوشیده سخن گفته و راز را به رمز بیان میکند نباید معلومات عمومی و محدود خود را قاضی کرده و عارف را محک بزنیم چون:
اصطلاحاتی است مر ابدال را که خبر نبود از او غفال را
هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
پیش او مدح است و در پیش تو ذمّ پیش او شهداست و در پیش تو سم
هر کسی را اصطلاحی دادهایم هر کسی را سیرتی بنهادهایم (2)
با توجّه به این گفتار خواننده عزیز توجّه دارد که آنچه در خصوص اسرار و عرفان حج گفته میشود، توجّه به باطن امور ظاهری است؛ لذا احرام، سعی، طواف، لباس احرام، حجر الاسود، کعبه و ... یک مفهوم ظاهری داشته و یک مفهوم یا مفاهیم باطنی خاصّی هم دارد که در اینجا غرض بیان آن مفاهیم باطنی است.
ارزش واقعی هر عملی، در نقش سازنده آن از راه شناخت اسرار باطنی و به کارگیری آن اسرار نهفته است.
نماز، روزه، حج و هر عمل دیگری که تنها در حدّ قالب ظاهری آن مورد توجّه بوده و به درونش پی برده نشده است، کارساز و مشکلگشا نبوده و نخواهد بود.
حج ظاهری همانگونه که برای دشمنان حج زیانی ندارد برای حاجی نیز سودی ندارد و تنها جهت رفع تکلیف به جاآورده میشود.
اگر میلیونها نفر به حج روند ولی شناخت آنها از حج تنها در حدّ مناسک صوری آن و اجرای دقیق مناسک بدون توجّه به محتوای آن باشد، نه سودی دارد و نه زیانی.
اگر از میان ملیونها زائر، حتی تنها چند هزار نفری ضمن اجرای صحیح آداب ظاهری اعمالِ حج، آنهم تا حدودی به اسرار باطنی و نقش سازنده آن واقف شده و از نور درون آن مستضییء شوند و نور بگیرند، دشمنان ضدّ نور برای خاموشی آن
1- مثنوی دفتر اوّل، ص 230
2- مثنوی کلاله خاور، دفتر 2، ص 106
ص: 27
با حاجیّان به مقابله میپردازند؛ «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَو کَرِهَ الکافِرُون» (1)
«میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنندولی خداوند نور خود را به اتمام و کمال میرساند ولو کراهت داشته باشند.»
آری چنین حجّی به ضرر آنان است و حیات استعماریشان را تهدید میکند.
همانگونه که نماز واقعی «تنهی عن الفحشاء و المنکر» و «معراج المؤمن» و «عمود الدّین» است، حج واقعی نیز چنین است؛ لیکن با کمال تأسّف بسیاری از مردم از این فیض عظما محروم و اسرار حج از آنان مکتوم است.
عارف بزرگ و بزرگمرد تاریخ معاصر حضرت امام خمینی- قدّس اللَّه نفسه الزکیه- به این حقیقت پیش از همه و بیش از هر کس دیگر پی برد و مردم را بدین مهم آگاه ساخت و از این که هنوز هم گروهی حج را فقط در اجرای احکام صوری و ظاهری محدودی خلاصه کردهاند تأسّف خورده، میگوید:
«بزرگترین درد جوامع اسلامی این است که هنوز فلسفه واقعی بسیاری از احکام الهی را درک نکردهاند و حج با آن همه راز و عظمتی که دارد هنوز به صورت یک عبادت خشک و یک حرکت بیحاصل و بیثمر باقی ماندهاست. یکی از وظایف بزرگ مسلمانان، پیبردن به این واقعیت است که حج چیست و چرا برای همیشه باید بخشی از امکانات مادی و معنوی خود را برای برپایی آن صرف کنند؟ چیزی که تا به حال از ناحیه ناآگاهان و یا تحلیلگران مغرض و یا جیرهخواران، به عنوان فلسفه حج ترسیم شده است، این است که حج یک عبادت دستجمعی و یک سفر زیارتی- سیاحتی است.
به حج چه که چگونه باید زیست و چطور باید مبارزه کرد و با چه کیفیّت در مقابل جهان سرمایهداری و کمونیسم ایستاد؟!
به حج چه که حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمین باید ستاند؟! به حج چه که باید برای فشارهای روحی و جسمی مسلمانان چارهاندیشی نمود؟! به حج چه که مسلمانان باید بعنوان یک نیروی بزرگ و قدرت سوّم جهان خودنمایی کنند؟!
به حج چه که مسلمانان را علیه حکومتهای وابسته بشوراند؟! بلکه حج همان سفر تفریحی برای دیدار از «قبله» و «مدینه» است و بس.
و حال آن که حج برای نزدیک شدن
1- صف: 8
ص: 28
و اتّصال انسان به صاحب خانه است و حج تنها حرکات و اعمال و لفظها نیست و با کلام و لفظ و حرکت خشک انسان به خدا نمیرسد. حج کانون معارف الهی است که از آن، محتوای سیاست اسلام را در تمامی زوایای زندگی باید جستجو نمود. حج پیامآور ایجاد و بنای جامعهای بدور از رذائل مادّی و معنوی است.
حج تجلّی و تکرار همه صحنههای عشقآفرین زندگی یک انسان و یک جامعه متکامل در دنیاست و مناسک حج مناسک زندگی است و از آنجا که جامعه است اسلامی از هر نژاد و ملّتی باید ابراهیمی شود تا به خیل امّت محمّد- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- پیوند خورد و یکی گردد و ید واحده شود، حج تنظیم و تمرین و تشکل این زندگی توحیدی است.
حج عرصه نمایش و آیینه سنجش استعدادها و توان مادی و معنوی مسلمانان است. حج بسان قرآن است که همه از آن بهرهمند میشوند ولی اندیشمندان و غوّاصان و دردآشنایان امّت اسلامی اگر دل به دریای معارف آن بزنند و از نزدیک شدن و فرو رفتن در احکام و سیاستهای اجتماعی آن نترسند، از صدف این دریا گوهرهای هدایت و رشد و حکمت و آزادگی را بیشتر صید خواهند نمود و از زلال حکمت و معرفت آن تا ابد سیراب خواهند گشت. ولی چه باید کرد و این غم بزرگ را به کجا باید برد که حج بسان قرآن مهجور گردیدهاست.
و به همان اندازهای که آن کتاب زندگی و کمال و جمال در حجابهای خود ساخته ما پنهان شده است و این گنجینه اسرار آفرینش در دل خروارها خاک کج فکریهای ما دفن و پنهان گردیده است و زبان انس و هدایت و زندگی و فلسفه زندگیساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کردهاست، حج نیز به همان سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتی که میلیونها مسلمان هر سال به مکّه میروند و پا جای پای پیامبر و ابراهیم و اسماعیل و هاجر میگذارند ولی هیچ کس نیست که از خود بپرسد ابراهیم و محمّد- علیهما السلام- که بودند و چه کردند، هدفشان چه بود، از ما چه خواستهاند؟ گویی به تنها چیزی که فکر نمیشود به همین است. مسلّم، حج بیروح و بیتحرّک و قیام، و حج بیبرائت، حج بیوحدت و حجیکه از آن هدم کفر و شرک برنیاید، حج نیست ...
پیامبر اسلام نیازی به مساجد اشرافی و منارههای تزییناتی ندارد. پیامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پیروان خود
ص: 29
بوده است که متأسّفانه با سیاستهای غلط حاکمان دست نشانده به خاک مذلّت نشستهاند ...
إنشاء اللَّه ما نخواهیم گذاشت از کعبه و حج، این منبر بزرگی که بر بلندای بام انسانیّت باید صدای مظلومان را به همه عالم منعکس سازد و آوای توحید را طنین اندازد، صدای سازش با آمریکا و شوروی و کفر و شرک نواخته شود و از خدا میخواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا و شوروی را به صدا درآوریم»(1)فضیلت حج
حج دارای فضیلت عارضی و ذاتی است.
الف: فضیلت عارضی
فضیلت عارضی حج به چند جهت است:
1- اجتماع مسلمانان از اطراف و اکناف عالم در آن میعادگاه است که نمونهای از رستاخیز نهایی است.
در این اجتماع ملل دنیا با فرهنگها و رنگها و زبانهای مختلف از اقصی نقاط کره خاکی گردهم میآیند و همه با زبان دل و زبان دین با هم سخن میگویند.
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو کرد چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است همدلی از هم زبانی بهترست
همچنین از اوضاع عبادی، سیاسی، اقتصادی نظامی علمی و ... همدیگر نیز مطّلع میگردند و پیامهای برادران و خواهران دینی خود از ملل دیگر را به هموطنانشان میرسانند که این مطلب دارای فواید دنیوی و اخروی فراوانی است که انشاء اللَّه در فرصت دیگر بدان خواهیم پرداخت.
2- در این ماه (ذیحجه) وقایعی رخ داده که به حج عظمت داده است. بعضی از این وقایع، پیش از اسلام واقع شده؛ مانند وقایعی که مربوط به حضرت ابراهیم ع- است؛ از قبیل قربانی فرزند و ... و بعضی دیگر به بعد از ظهور اسلام مربوط است؛ مانند مسأله «غدیر» که روز ولایت و اکمال دین و یأس کفّار است. گروهی از عرفا ماه ذیحجه را از این جهت به سایر ماهها فضیلت دادهاند؛ زیرا روز غدیر روز امامت، ولایت و وصایت است. و چون ولایت باطن نبوّت است پس روز ولایت هم باطن و سرّ همه ایّام است.
1- پیام حضرت امام در ذیحجه 1408 برابر با تیر ماه 1367
ص: 30
عارف عظیم القدر مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی استاد عرفان حضرت امام خمینی- رضوان اللَّه علیه- در این باره میفرماید:
«در این روز ولایت امیر المؤمنین را به آسمانها و زمینها و پرندگان و دریاها و صحراها و کوهها و ... عرضه داشتند و همه قبول کردند. ... مَثَل مؤمنان در قبول ایمان و ولایت امیر المؤمنین- علیه السلام- در روز غدیر مانند مثَلَ ملائکه در قبول سجده به حضرت آدم- ع- است و مَثَل کسی که ولایت امیر المؤمنین را قبول نکند مَثَل شیطان در ردّ سجده بر آدم- ع- است ... این ولایتی که به جمیع صنوف مخلوقات ارائه شده، همان ولایت مطلقی است که در رسول اللَّه و امیر المؤمنین و یازده خلیفه حضرت امیر است؛ همانطور که بعضی از محقّقین گفتهاند: ولایت باطن نبوّت مطلقه است.» (1) ب- فضیلت ذاتی:
1- خانه خدا در زمین که کعبه مکرّمه است، مقابل «بیت المعمور» خانه خدا در آسمان قرار دارد.
«در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند. آن را بیت المعمور گویند و فرشتگان روی بدان دارند. و این یکی را کعبه نام نهادند و آدمیّان روی بدان دارند. سید انبیا و رُسُل- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- گفت: شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت که ما را در این گلشن حرام دادند، چون به چهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشید است و منبع شعاع جرم شاهستارگان است به زیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرّب دیدم در جانب بیت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مخمور، از راست میآمدند و به جانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند. گویی عدد ایشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگ درختان زیادت. وَهْم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخی جبرائیل که اند ایشان و از کجا میآیند؟ گفت: یا سید «وَما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إلّا هُوَ» پنجاه هزار سال است تا همچنین میبینم که یک ساعت آرام نگیرند. هزاران از این جانب میآیند و میگذرند، نه آنها که میآیند پیش از این دیدهام نه آنها که گذشتهاند دیگر هرگزشان باز بینم نه دانیم از کجایند، نه دانیم کجا شوند. نه بدایت حال ایشان دانیم نه نهایت کار ایشان شناسیم.» (2) 2- وجود قبر منوّر پیامبر خدا صلّی
1- المراقبات متن عربی، مربوط به اعمال ماه ذیحجه.
2- تفسیر خواجه عبداللَّه کشف الأسرار چاپ أمیر کبیر، ج 1، ص 367
ص: 31
اللَّه علیه و آله- و ائمّه اطهار در مدینه و قبور انبیای عظام در مکّه.
کعبه از گذشتههای دور مورد علاقه پیامبران الهی بوده و همواره به کعبه عشق میورزیدهاند. پیامبران در شدائد و سختیها به خانه خدا پناه میبردند و از فیوضات آن بهرهمند میگشتند. این امر باعث شده است که بسیاری از انبیای الهی در شهر مکّه اقامت داشته باشند و در نتیجه در این شهر مدفون شوند.
در تفسیر خواجه عبداللَّه انصاری آمده است:
«هر پیامبری که از دست قوم خود فرار میکرد به کعبه پناه میبرد و تا آخر عمر در آن به عبادت میپرداخت ... یقیناً قبر نوح و هود و شعیب و صالح بین زمزم و مقام است ... و در اطراف کعبه قبر 300 پیامبر است ... و بین رکن یمانی تا حجر الاسود قبر 70 پیامبر است و بین صفا و مروه قبر هفتاد هزار پیامبر است.» (1) «از اینرو پیامبر اکرم- ص- فرموده است هر که در مکّه بمیرد مانند آن است در آسمان دنیا مرده است.» (2) فضیلت و اسرار کعبه:
عرفا به تأسّی از آیات و روایات، برای کعبه فضایل و اسرار بسیار بیان داشتهاند که به اندکی از آن اشاره میشود:
کعبه، مکانی که خداوند متعال در شهر مکّه (یا بکه) قرار داده است. در روایات و کتب عرفانی آمده است: اوّلین قطعه خاکی که در روی زمین ظاهر شده مکان کعبه بود و خداوند زمین را از این ناحیه گسترانید؛ از اینرو مکه را «امّ القری» نامیده است.
امام باقر- علیه السلام- فرمود:
«خداوند آنگاه که خواست زمین را بیافریند، به بادهای چهارگانه دستور داد تا بر روی آب وزیده و آن را موّاج ساخته و کفهای آن را در مکان این خانه جمع کند و تلّی (کوهی- تبّهای) از آن بسازد. پس زمین را از زیر این کوه گسترش داد و آیه شریفه «إنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً» (3)
اشاره به آن است. پس اوّلین بقعهای که در زمین خلق شد کعبه بود، سپس زمین از آن امتداد یافت.» (4) امام صادق- علیه السلام- فرموده است:
«دوست داشتنیترین جای زمین، مکّه است. در نزد خداوند هیچ خاکی محبوبتر از خاک مکّه، هیچ سنگی محبوبتر از سنگ مکّه، هیچ درختی محبوبتر از درخت مکّه، هیچ کوهی دوستداشتنیتر از
1- تفسیر کشف الاسرار، ج 2، ص 212
2- تفسیر کشف الاسرار، ج 2، ص 223
3- آل عمران: 96
4- من لا یحضره الفقیه چاپ بیروت، ج 2، باب 64، ص 184
ص: 32
کوه مکّه و هیچ آبی محبوبتر از آب آن نیست.» (1) همچنین از امام صادق- ع- است که فرمود:
«خداوند تبارک و تعالی مسجد الحرام را قبل از زمین آفرید، سپس زمین را از آن گسترانید.» (2) به بیان روایات، نگاه کردن به کعبه عبادت و موجب محو گناهان است. (3) احترام «ماههای حرام» به ایّام حج و زیارت کعبه است. جنگ در ماه ذیحجه، از آن جهت که ماه حج است تحریم گشته و در ذیقعده از آن جهت که ماه قبل از حج و ماه آماده شدن حاجیّان است حرام شده است زیرا حاجی باید آرامش خاطر و امنیّت داشته باشد. و محرّم ماه برگشت حاجیّان و اسکان یافتن و رفع خستگی آنها از سفر حج است و اگر ماه رجب را ماه حرام قرار داد از آن جهت است که ماه حج عمره است. (4) آری خداوند به احترام حج و حاجیّان، این ماهها را ماه حرام و امن قرار داد تا همگان به برکت حج مدّتی از سال را در امنیّت باشند.
محی الدین عربی میگوید:
«بدان که خداوند متعال کعبه را به عنوان گنجی به ودیعه نهاده است. رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- خواست تا آن گنج را خارج ساخته و به مرم انفاق کند ولی به جهت مصلحتی، از آن صرفنظر کرد ... و آن سرّ تا کنون باقی است. امّا روزی در سال 598 که من در تونس بودم لوح زرّین از کعبه به سوی من آمد که در آن لوح اثر انگشتی به عرض یک شبر و به طول یک شبر یا بیشتر بود. در آن لوح به قلمی که من نمیشناختم نوشتهای بود و این جریان به سبب وجهتی که بین من و خدایم بود پیش آمد. من از خدا خواستم که آن لوح را به جای خود برگرداند و این کار به جهت حفظ ادب در محضر رسول خدا بود که اگر آن لوح به مردم نشان میدادم فتنه کور در میانشان به وجود میآمد و من بدین مصلحت از افشای آن خودداری کردم. اما حضرت رسول اکرم- ص- بدین جهت آن را ترک نکردند بلکه آن را باقی گذاشتند تا حضرت قائم در آخر الزمان به امر خدا آن را خارج سازد. آن حضرتی که جهان را پُر از عدل و قسط میکند همانطور که پُر از ظلم و جور شده بود. و خبری نیز در این خصوص وارد شدهاست.» (5) ازاینرو پیامبراکرم- ص- فرمود است: «هرکه در مکه بمیرد مانند آن است که درآسمان دنیا مرده است.» (6) همچنین وی در خصوص کعبه میگوید:
1- من لا یحضره الفقیه چاپ بیروت ج 2، باب 64، ص 185
2- الوافی فیض کاشانی، ج 12، ص 69، چاپ اصفهان.
3- الوافی فیض کاشانی، ج 12، ص 39، چاپ اصفهان.
4- الوافی فیض کاشانی، ج 12، ص 38، چاپ اصفهان.
5- الفتوحات المکّیّة چاپ مصر، ج 10، ص 58 و 57
6- الفتوحات المکّیّة چاپ مصر، ج 10، ص 223
ص: 33
«خانه کعبه اوّلین خانهای است که معبد مردم قرار داده شده و نماز در آن با فضیلتتر از نماز در غیر آن است خانه کعبه از نظر زمان قدیمیترین مسجد است و این خانه از هنگامی است که خدا دنیا را آفرید.
پس این خانه همان خانهای است که خدا از تمام خانهها برگزیده است، و برای آن است سرّ اوّلیت در میان همه معبدها که 120 هزار پیامبر، غیر از اولیای الهی، بر آن طواف کردهاند.
هیچ پیامبر و ولیی نبوده است که به این خانه و بلد حرام تعلّق خاطری نداشته باشد پس یقیناً این خانه موطن ظهور دست خدا ولی حقّ و ودیعه الهی است پیامبر اکرم- ص- درخصوصاین خانه فرمود: «به خدا که تو بهترین زمین خدا و محبوبترین زمین نزد خدا هستی و اگر مرا از تو خارج نمیکردند من هرگز از تو خارج نمیشدم.» پس اگر کسی این خانه را ببیند ولی بر حالت الهی و نورانی وی نیفزاید، از برکت خانه چیزی عاید او نشده است؛ زیرا این خانه خزانه خدا از برکات و هدایت است.» (1) اسامی کعبه و سایر مناسک حج
هر یک از اسامی موجود برای کعبه یا سایر مناسک حج، وجه تسمیه خاصّی داشته و هر کدام بیانگر حقیقتی است.
از آنجا که این مناسک، اعمال عبادی و دینی است، اولیای دین میتوانند وجه نامگذاری آن را بیان کرده و به بیان حکمت و اسرار موجود در این تسمیه بپردازند. و لذا آنچه عرفا در این خصوص گفتهاند یا ترجمه و توضیح متن روایتی است و یا با توجّه به مضمون روایت، از آن برداشتی ذوقی و عرفانی کردهاند.
اکنون به بیان مضامین بعضی از اسمهای موجود و وجه تسمیه آن میپردازیم:
کعبه؛ معنای مکعّب و مربّع است، و مربّع بودن کعبه بدان جهت است که «بیت المعمور» مربع است و کعبه مقابل آن قرار دارد. مربّع بودن بیت المعمور از اینرو است که مقابل «عرش خدا» است و آن مربع است. و مربع بودن عرش بدین خاطر است که «کلمات الهی» که اسلام بر آن بنا نهاده شده چهارتا است که عبارتند از:
«سبحان اللَّه»، «الحمد للَّه»، «لا إله إلّااللَّه» و «اللَّه اکبر.»
بیت اللَّه الحرام؛ این نامگذاری بدان جهت است که مشرکان از ورود به این منع شدهاند و داخل شدن مشرکین بر آن حرام است.
البیت العتیق؛ عتیق یعنی رها شده و
1- تفسیر رحمة من الرحمان چاپ دمشق، ج 1، ص 451
ص: 34
آزاد. حکمت نامگذاری آن به عتیق، این است که خانه خدا ملک کسی نبوده و از هرگونه ملکیّتی رهاست.
بکّه؛ محلّ گریه و بکاء است. مردم در اطراف آن گریه کرده و از گناهان خود استغفار میکنند.
صفا؛ آدم- ع- برگزیده خدا (مصطفی) بر آن کوه فرود آمد و اسم او بر آن نهاده شد.
مروه؛ چون حوا که مرأة (زن) است، بر آن فرود آمد، اینجا بدین نام خوانده شد.
منا؛ آنگاه که جبرئیل- ع- به حضرت ابراهیم نازل شد، گفت: «تمنی یا ابراهیم» ای ابراهیم هر چه میخواهی تمنّا کن. از این رو آنجا منا خوانده شد.
عرفه؛ چون جبرئیل به ابراهیم- ع- گفت: دراین سرزمین به گناهان خود اعتراف کن و به مناسک معرفت پیدا کرده، آن را بشناس. این مکان نام «عرفه» را به خود گرفت. (1) قربان؛ قربانی را از آن جهت قربانی گفتهاند که موجب تقرّب آدمی به خدا میشود. (2)
در روایت نیز آمده است که «الصلاة قربان کلّ تقی»؛ «نماز نزدیک کننده- وبالا برنده- هر انسان با تقوایی است.»
اسرار و مضامین عرفانی حج
بیت ظاهر و بیت باطن
عرفا بیت اللَّه الحرام را بیت ظاهری و آشکار خدا در زمین دانسته و قلب انسان وارسته و ولیّ اللَّه را بیت باطنی میدانند. اگر محوّطه کعبه حَرَم است قلب آدمی نیز حرم است این مطلب متّخذ از روایتی است که میفرماید:
«القَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلا تُسْکِن فِی حَرَمِ اللَّه غَیرَ اللَّه»؛ (3)
«قلب حرم خداست و در حرم خدا غیر او را جای نده»
دل سرای توست پاکش دارم از آلودگی کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی
هر دل سوزان هزاران راه دارد سوی تو این همه ره را تو پایانی ندانم کیستی
صائب تبریزی
***
دلم خلوت سرای اوست غیری در نمیگنجد که غیر او نمیزیبد درین خلوتسرای دل
مولوی نیز میگوید:
هر روز به گدای شه دلدار درآیی جان را و جهان را شکفایی و فزایی
1- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 155- 151
2- الوافی، ج 12، ص 195
3- بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 67، و 25 روایت 27، باب 43
ص: 35
یا رب چه خجسته است ملاقات جمالت آن لحظه که چون بدر برین صدر برآیی (1)
محی الدّین عربی میگوید:
«اگر مردم به طواف خانه ظاهری طواف میکنند، خواطر الهی نیز به اطراف قلب عارف طواف میکنند.» (2) در مقایسه دو بیت «ظاهری» و «باطنی» گفته میشود: بیت باطنی (دل) وسیعتر از بیت ظاهری است؛ زیرا این خانه وسعت گنجایش حضرت ربوبی را ندارد اما دل انسان وارسته دارد. این مطلب با توجّه به آیهای از قرآن کریم و روایات موجود در این زمینه بیان شده است. قرآن کریم میفرماید:
«وَاعْلَمُوا انَّ اللَّهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَقَلْبِه»؛ (3)
«بدانید که خدا بین انسان و قلبش در آمد و شد است.»
در روایتی نیز آمده است: «لا یَسَعُنی ارْضِی وَلا سَمائی و لَکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِی المُؤمِن.»؛ (4)
«زمین و آسمانم گنجایش مرا ندارند ولی قلب بنده مؤمن من دارد.»
محی الدّین در این خصوص کلامی از «بایزید» آورده، سپس نظر خود را چنین بیان میکند:
«ابو یزید در مقام قلب میگوید: اگر عرش الهی و هر آنچه در آن است صد هزار هزار (صد میلیون) بار در زاویهای از زوایای قلب عارف قرار گیرد، عارف آن را احساس نخواهد کرد.
این وسعت قلب ابو یزید در عالم اجسام است بلکه من میگویم: اگر آنچه که وجودش بی نهایت است به همراه آنچه که به وجود آورنده این وجود لانهایی است، به قلب عارف عرضه شود و در زاویهای از زوایای قلبوی قرار گیرد باز او احساس نخواهد کرد. (5) و (6) این مطلب بیان مضمون روایت دیگری است که میگوید: «قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن»؛ (7)
«قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است.»
محی الدّین عربی میگوید: چون حج معنای قصد است و حاجی در همه اعمال خود قصد تقرّب به خدا را دارد، پس حج در واقع تکرار مدام قصد حاجی در ایّام حج است قلب مؤمن هم که متذکّر اسماء الهی میشود و آنها را در خود حاضر میسازد و در آن حال مخصوص، اسمهای الهی را تکرار میکند، این اسمها قلب را طواف میکنند. همانگونه که جن و انس و ملک خانه کعبه را طواف میکنند. اسمهای الهی نیز خانه دل را که خانه خداست طواف میکنند. (8)
1- کلیّات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر، ص 975
2- الفتوحات المکیّه، ج 10، ص 52
3- انفال: 24
4- بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 55، ص 39 روایت 61 باب 4
5- یقول ابو یزید فی هذا المقام: لو أنّ العرش و ما حواه مأة ألف ألف مرّة فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احسّ به وهذا وسع أبی یزید فی عالم الأجسام بل أقول لو أنّ ما لا یتناهی وجوده یقدّر انتهاء وجوده مع العین الموحّدة له فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احسّ بذلک.
6- برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب اندیشه عطار فصول الحکم فصل السحفی تالیف قادر فاضل، فصل 9
7- بحار الانوار، ج 55، ص 39، روایت 61، باب 4
8- الفتوحات المکیه، ج 10، ص 64
ص: 36
با توجّه به این مطالب است که بعضی از عرفا گاهی حرفهایی زدهاند که تحمّلش برای اهل ظاهر مشکل بوده ولی برای اهل معنا قابل درک و تحمّل بوده است. مانند مطلبی که عطّار در کتاب «تذکرة الاولیا» از عارفی نقل میکند که روزی شخصی خرج سفر مهیا کرده، عزم زیارت خانه خدا نمود. در راه به عارفی رسید و او از وی پرسید که کجا میروی؛ گفت: خرج سفر فراهم ساخته و عازم زیارت خانه خدا هستم. عارف گفت: پولهایت رابه من ده، او پولها را داد. سپس عارف گفت: اکنون هفت بار به دور من طواف کن که حجّت مقبول است.
البته غرض عطّار از ذکر چنین مطلبی این نیست که او راه حج را بر مردم ببندد و مردم را به سوی عرفا گسیل دارد بلکه منظور کشف یک حقیقت است و آن این که خانه حقیقی خدا دل مؤمن است و نباید از آباد کردن این دل غافل ماند که فهم عظمت خانه کعبه در گرو فهم عظمت این خانه است و خدا همیشه در این خانه است که «أَنَا عِنْدَ مُنْکَسِرَةِ قُلُوبِهِم.»
خداوند نزد دلهای شکسته است.
پس ما قبل از تشرّف به آن خانه، باید این خانه را تطهیر کنیم و به قول ملای رومی:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار بدیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یکبار از این خانه برین بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید (1)
منظور از این مطالب، آگاه ساختن مردم از مقام خود و مقام و منزلت جایی است که انسان قصد زیارت آن را دارد تا با این خود آگاهی و معرفت الهی، آدمی بتواند حج واقعی به جا آورد؛ به عبارت دیگر انسان به همراه مقام انسانیش به پیشگاه حضرت ربوبی حاضر شود و چون انسانیّت انسان به قلب اوست، لذا تنها در زمانی به چنین توفیقی نایل میآید که به عظمت قلب تا حدودی واقف شود.
یکی از مقامات عظمای قلب، بیت اللَّه بودن قلب است. انسان روشن دل
1- کلیات شمس تبریزی، غزل 648، ص 274
ص: 37
میداند که به همراه خانه خدا به زیارت خانه خدا میرود. خدا خانهای در درون دارد و خانهای در برون. اگر ما میهمان خداییم، خدا هم میهمان ماست.
زین حکایت کرد آن ختم رُسُل از ملیک لا یزال و لم یزل
که نگنجیدم در افلاک و خلا در عقول و در نفوس با عُلا
در دل مؤمن بگنجیدم چو ضیف بیزچون و بیچگونه بیزکیف
بیچنین آیینه از خوبی من برنتابد نه زمین و نه زمن
بر دوکَوْن اسب ترحّم تا ختم بس عریض آیینهای برساختم
هر دمی زین آینه پنجاه عُرس بشنو آیینه ولی شرحش مپرس (1)
هدف این است که اگر صورت صورت انسانی است قلب هم قلب انسانی باشد، بر خلاف آنهایی که به فرموده علی- علیه السلام- صورتشان صورت انسانی ولی سیرتشان سیرت حیوانی است؛ «الصُّوْرَةُ صُوْرَةُ انْسَانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیْوان.» (2)
این حقیقت در بیان حضرت سجّاد- علیه السلام- با زهری به گونه دیگر آمده است؛ زهری به امام زین العابدین- ع- عرض کرد: «ما اکثر الحجیج» «چقدر حاجی فراوان است!» امام فرمود: «ما اکْثَرَ الضَّجیج و اقَلَّ الحَجِیْج» (3)
«چقدر ضجّه کننده زیاد است و حاجّی اندک. آنگاه امام- ع- تصرّفی در دیده وی کرد و چشم برزخی او باز شد و پردههای مادیّت کنار رفت و دید که عدهای به شکل انسان و عده زیادی به شکل حیوانات گوناگون هستند.
آن حاجیی که دلش زنده و خدای خود را بنده بوده است صورتاً و سیرتاً انسان است. او به همراه خانه خدا به زیارت خانه خدا آمده است. سفر او به قول حکما و عرفا؛ «سفر فی الحقّ بالحق» است. چه بسا که ظاهراً به دیدن خانه خدا رفته و لی باطناً خانه خدا به دیدن وی آمده باشد. امّا دیدن چنین چیزی برای همگان میّسر نیست مگر قلیلی از اولو الألباب.
عطار نیشابوری در خصوص «رابعه عدویه» چنین ماجرایی را نقل میکند:
«نقل است ابراهیم ادهم- رضی اللَّه عنه- چهارده سال تمام سلوک کرد تا به کعبه شد، از آنک در هر مصلایی جایی دو رکعت میگزارد تا آخر بدانجا رسید خانه ندید، گفت: آه چه حادثهای است؟! مگر چشم مرا خللی رسیده است. هاتفی آواز داد که چشم تو را هیچ خلل نیست امّا کعبه به
1- مثنوی نیکلسون، دفتر 6، ص 447
2- نهج البلاغه، خطبه 87
3- صهبای صفا، چاپ مشعر، آیت اللَّه جوادی آملی، ص 69
ص: 38
استقبال ضعیفهای شده است که روی بدینجا دارد. ابراهیم را غیرت بشورید گفت:
آیا اینکیست؟! بدوید رابعه را دید که میآید و کعبه با جای خویش شد.
چون ابراهیمآن بدید، گفت: ای رابعه، این چه شور و کار و بار است که در جهان افکندهای؟! گفت: شور، من در جهان نه افکندهام، تو شور در جهان افکندهای که چهارده سال درنگ کردهای تا به خانه رسیدهای. گفت: آری چهارده سال در نماز بادیه قطع کردهام. گفت: تو در نماز قطع کردهای و من در نیاز. رفت و حج بگزارد و زار بگریست، گفت: ای بار خدای، تو هم بر حج وعده نیکو دادهای و هم بر مصیبت اکنون اگر حج پذیرفتهای ثواب حجّم گو اگر نپذیرفتهای این بزرگ مصیبتی است ثواب مصیبتم گو. پس بازگشت و به بصره باز آمد و به عبادت مشغول شد تا دیگر سال.» (1) مولوی نیز شعری دارد که بیانگر این حقیقت است او میگوید: آنکه به مکه میروند نیز مدیون لطف الهیاند. او «تن آدمی» رابه «مشک»، «معنویت حج» رابه «آب» و «خدا» رابه «سقا» تشبیه کرده است. می گوید: اگر خواجه سقا جَهد سقایی نکند، هیچ گاه پُر از آب نمی شود. لیکن گاه آب را به مشک می رساند و گاه مشک را به آب.
این مشک به خود چون رود و آب کشاند تا خواجه سقّا نکند جهد سقایی
آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید گوید برِ ما آی اگر حاجیِ مایی
این کعبه نه جا دارد و نه گنجد در جا میگوید العزّة والحسن ردایی
هین غرقه عزّت شو و فانی ردا شو تا جان دهدت چونکه ببیند که فنایی (2)
سفر قلب (دل) و سفر جسم
عرفا سفر را دوگونه دانستهاند: الف:
سفر دل. ب: سفر جسم.
سفر جسم؛ انتقال از مکانی به مکان دیگر است.
سفر قلب؛ انتقال از یک حال به حال دیگر و از صفتی به صفت دیگر است.
بعضیها اگر سفر جسمانی دارند، سفر روحانی هم دارند؛ یعنی با رفتن به حج اوصاف زشت را از بین برده و به اوصاف نیک متخلّق میشوند؛ به عبارت دیگر، انسان دیگری میشوند.
استاد حسنحسن زاده آملی- روحی له الفدا- میفرمود:
روزی یکی از مؤمنان که قصد سفر حج داشت، جهت خداحافظی به خدمت
1- تذکرة الأولیاء، باب 8
2- دیوان شمس تبریزی، ص 975
ص: 39
حضرت استاد علامه ابو الحسن شعرانی- رضوان اللَّه علیه- شرفیاب شد و از وی خواست تا در حقّ او دعایی بکند. علامه شعرانی فرمود: انشاء اللَّه بروی و برنگردی.
منظور این است که تو با این حال عادی که به سفر میروی، وقتی مناسک را انجام دادی باید به قدری تعالی و تکامل داشته باشی که دیگر در برگشت از حج انسان دیگری بشوی. در واقع معنویت حج به قدری در تو اثر نهاده باشد که به انسان جدیدی [از حیث معنویت] مبدّل شده و به قول عرفا تولّد جدید وتولّد دومی داشته باشی.
مولوی میگوید:
چون دوّم بار آدمی زاده بزاد پای خود بر فرق علّتها نهاد
میپرد چون آفتاب اندر افق با عروس صدق و صفوت بر تتق
بلکه بیرون از افق و زچرخها بیمکان باشد چو ارواح و نهی
این عقول ما چو سایهای عمو میفتد از هر طرف بر پای او (1)
خواجه عبداللَّه قشیری در خصوص سفر روحانی و عادی میگوید:
«از ابو علی دقّاق شنیدم که میگفت: در قریه فرخک نیشابور از یکی از شیوخ عرفا پرسیدند: ای شیخ، آیا مسافرت رفتهای؟ شیخ گفت: مسافرت زمینی یا آسمانی؟ سفر زمین نداشتهام امّا سفر آسمانی داشتهام.» (2)
ای مقیمان درت را عالَمی در هر دمی رهروان راه عشقت هر دمی در عالَمی
قشیری در ادامه گفتار از قول ابو علی دقّاق میگوید:
«و من در مرو بودم که بعضی از متصوّفه نزد من آمدند. یکی از آنها به من گفت: من از راه دور مسافت طولانیی را جهت زیارت تو طی کردهام. من بدو گفتم:
کافی بود که به جایی این همه طی مسافت طولانی، یک قدم از نفس خود مسافرت کرده و دور میشدی.» (3) البته اینگونه مسافرت بسیار خوب است ولی کسی نباید به این بهانه که «ما نمیتوانیم سفر روحانی داشته باشیم پس سفر حج را ترک کنیم» آن را ترک کند بلکه باید به هر حال، حتی الامکان، به حج رفت ولی بهترین سفر این است که در آن سعی در خودسازی و به جا آوردن حج عرفانی و ابراهیمی بشود.
یکی از عرفا در این مورد میگوید:
«اندر بادیه بودم تنها بمانده، دست برداشتم، گفتم ضعیفم و رنجور یا رب، یا
1- مثنوی کلاله خاور، دفتر 3، ص 194
2- رساله قشیریه، متن عربی چاپ بیدار، ص 411
3- رساله قشیریه، متن عربی چاپ بیدار، ص 411
ص: 40
رب به مهمانی تو میآیم. اندر دلم افتاد که، گویند: «که خوانده تو را؟ گفتم یا رب این مملکتی است فراخ که طفیلی بردارد. آوازی شنیدم از پس پشت. بازنگریستم اعرابیی را، دیدم بر اشتری نشسته، مرا گفت: یا عجمی تا کجا؟ گفتم به مکّه خواهم شد. گفت:
خواندهاند تو را؟ گفتم ندانم. گفت: نگفته است؛ «من استطاع إلیه سبیلًا»؛ «آنکس به مکّه شود که تواند او را.» گفتم مملکت فراخ است و طفیلی برتابد. گفت نیک طفیلی تو.
گفت: این شتر را خدمت توانی کرد؟ گفتم توانم. از شتر فرود آمد و اشتر به من داد و گفت برین برو.» (1) بنابراین، ما ضمن این که نباید به خود مغرور باشیم. باید به رحمت واسعه خدا نیز نظر داشته و دل خوش داریم. آدمی هراندازه خود ساخته باشد باز باید احساس شرمندگی در بارگاه ربوبی داشته و از خدا طلب عفو کند. از طرفی انسان به هر مقدار گناهکار و مقصّر باشد باز باید به رحمت واسعه خدا امیدوار باشد که مملکت فراخ است و رحمت واسع.
سفر حج و سفر آخرت
عرفا سفر حج را از جهاتی به سفر آخرت تشبیه کردهاند؛ همانطور که در سفر آخرت، آدمی همه ملک و مال و همسر و عیال و پدر و مادر و موطن خود را ترک کرده و تنها راهی دیار ابدیّت میشود، در سفر حج نیز گاهی آدمی همه را ترک کرده و به سوی یار میشتابد. لباس احرام یاد آور کفنپوشی آدمی در سفر آخرت است. طی منازل متعدّد، جهت رسیدن به کعبه مقصود را به طی منازل مرگ مانند قبر و برزخ و ...
تشبیه کردهاند.
جمع آمدن در مسجد الحرام و راز و نیاز و طلب عفو در آن به روز حشر ماند که همه در آن روز با همان لباس قبر دور هم جمع میشوند و هر کسی به فکر خویش است.
در تفسیر «کشف الاسرار» آمده است:
«بدانکه سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هرچه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ در رستاخیز، نمود کار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند به هر چه رسند و هرچه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند. و عبرت گیرند و زاد و ساز آن به دست گیرند که صعبتر است و عظیمتر. اوّل آن است که چون أهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال
1- ترجمه رساله قشیریه، انتشارات علمی فرهنگی، باب 44
ص: 41
سکرات مرگ است. آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وی درآیند و او را وداع کنند.
سار الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا یوم الوداع فدمع العین مدرار
و آن که زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن به جای آرد تا هر چه به زودی تباه شود برنگیرد. داند که آن بادی نماند و زاد بادیه نشاید.
در یابد و به جای آرد که طاعت با ریا و تقصیر زاد آخرت را نشاید و به قال النبی «لا یقبل اللَّه تعالی عملًا فیه مقدار ذرّة من الریا» و آن گه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نقش گویند یاد آورد.
و بعد رکوبه الافراس تبها یهادی بین اعناق الرجال
و چون عقبهها و خطرهای بادیه بیند از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند. و به حقیقت داند که از لحد تا حشر بادیهای عظیم در پیش است که بی بدرقه طاعت بریدن آن دشوار است. اگر درین بادیه بدین آسانی بدرقهای به کار است پس در بادیه قیامت بی بدرقه طاعت چون رستگار است؟!
راستکاری پیشهکن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشمحقجز راستکارانرستگار» (1)
پی نوشتها:
1- تفسیر کشف الاسرار، ج 2، ص 225 و 226
ص: 43
فقه حج
ص: 44
استفتاءات جدید- 2
12 صفحه است از ص 44 تا 55
ص: 57
تاریخ و رجال
ص: 58
جغرافیای مدینه منوّره
رسول جعفریان
دلایل انتخاب مرکز مدینه برای مسجد
بیشتر مورخان مسلمان بر آنند که فرود آمدن رسول خدا- ص- در منطقه بنیمالک ابن نجار تصادفی و بدون نقشه قبلی بوده، همانگونه که خروجش از قبا بر پایه تدبیر و اندیشه خاصی استوار نبوده است. این سخنان حاصل اجتهاد ما از نقلهای مورّخان مسلمان نیست؛ زیرا خود رسول خدا- ص- به انصار، که سر راه شتر وی قرار گرفته و از آن حضرت میخواستند تا در میان آنها بماند، فرمود: «خلُّوا سَبیلَها فانّها مأمورة» (1)؛ «راه شترم را باز کنید که خودش دستور دارد.»
ابن اسحاق در این باره مینویسد:
آنگاه شتر پیامبر به محله بنی مالک بن نجار در آمد، بر در مسجد (که آن زمان مَرْبدی بود از آنِ دو کودک یتیم از بنی نجار با نام سَهْل و سُهَیل فرزندان عمرو که تحت تکفل مُعاذ بن عَفْراء بودند) وقتی زانو زد، در حالی که رسول خدا- ص- بر آن بود، أمّا ننشست بلکه ایستاد و اندکی رفت. در این حال رسول خدا- ص- افسار او را آزاد گذاشته بود. آنگاه برگشت و در همان جای نخست زانو زد، و نشست و شکم خویش را بر زمین نهاد؛ رسول خدا- ص- از شتر پایین آمد و ابوایوب انصاری (خالد بن زید خزرجی) بار سفر آن حضرت را به خانه خود برد. پیامبر- ص- از صاحب آن زمین
1- السیرةالنبویه، ج 2، ص 343
ص: 59
پرسید. معاذ بن عفراء گفت: ای پیامبر! این زمین از آنِ سهل و سهیل فرزندان عمرو است، یتیمانی که در تکفّل من هستند. من آنها را از بابت این زمین راضی خواهم کرد.
پس آن زمین را مسجد کردند. (1) در پذیرش صحت این روایت، مانعی وجود ندارد که فرض کنیم رسول خدا- ص- اندیشه تمامی در این باره نداشته و از زمین مدینه و موقعیت آن آگاه نبوده است، چرا که تا قبل از هجرت، خود بشخصه طبیعت و واقعیت این سرزمین را مشاهده نکرده بوده؛ به همین دلیل در برابر انصار رأی نهایی خود را از موقعیتی که پایه مرکزی برای محله مهاجرین باشد ابراز نفرمود، چون ممکن بود در مسیر قبا به این سو، مسأله جدیدی مطرح شده و تغییری در رأی پیشین به وجود آید. (2) نکته قابل ذکر آن که برخی از مورّخان مسلمان نوشتهاند: وقتی پیامبر- ص- در قبا بود، در پی بنی نجار فرستاد و آنها شمشیر به دست حاضر شدند و از آن حضرت خواستند تا در حالی که در امان آنهاست و آنان مطیع وی هستند، به محله آنان بیاید. (3) از این نقل میتوان نتیجه گرفت که اندیشه اولیهای در باره انتخاب محل مسجد، در پیامبر- ص- وجود داشته و به همین دلیل در پی بنی نجار فرستاده است؛ کسانی که داییهای جدش عبدالمطلب بودهاند. (4) و بدون شک به آنها به عنوان یک پشتوانه قبیلهای، که در موقع لزوم میتوانست از ایشان بهره ببرد، نظر داشت، به ویژه که برخی از رؤسای خزرج؛ مانند عبداللَّه بن ابی، موافق ماندگاری آن حضرت- ص- در مدینه نبودند. (5) به باور ما تعارض میان این دو سخن؛ یکی آن که تصور کنیم انتخاب این موقعیت برای مسجد و پایگاهی برای مهاجرین، ناشی از یک اندیشه قبلی بوده که پیش از آن در فکر رسول خدا- ص- وجود داشته و دیگر آن که رسول خدا- ص- بفرماید: «خلّوا سبیلها فإنّها مأمورة» وجود ندارد. به باور ما این مسأله خود از شواهد نبوّت آن حضرت است به طوری که شتر در میان خانههای بنی نجار زانو میزد، درست همان کسانی که شمشیر به دست [در قبا] نزد رسول خدا- ص- آمدند و از آن حضرت خواستند تا «آمناً مطاعاً» نزد آنان در آید. (6) اگر ما به آنچه در هجرت رسول خدا- ص- انجام گرفته بنگریم، خواهیم دید که آنچه انجام شده، با همه جزئیاتش، طبق برنامهریزی دقیق بوده و برای هر نوع حادثه احتمالی راه حلی در نظر گرفته شده. (7)
1- همان، ج 2، ص 343 و 344
2- از رسول خدا- ص- روایت شده است که زمانی به عقیق رفتند و پس از بازگشت به عایشه فرمودند: جایی راحتتر از عقیق و آبی گواراتر از آب آن نیست. عایشه گفت: آیا بهتر نیست به آنجا منتقل شویم؟ حضرت فرمودند: چگونه؟ در حالی که دیگران خانه بنا کردهاند نک: التعریف، ص 65؛ الدرة الثمینة، ص 30. همچنین از آن حضرت نقل شده که فرمود: اگر از اول آنجا را میشناختیم آنجا را منزل میساختیم نک: مختصرالبلدان، همدانی، ص 25
3- فی سیرةالرسول مؤلف:؟ برگ 42؛ التاریخ الخمیس، ج 1، ص 339
4- فی سیرةالرسول، برگ 42
5- السیرةالنبویه، ج 2، ص 422 و 423. گفته شده که پیری از بنیعمرو بن عوف که او را ابوعَفَک مینامیدند و عمرش بالغ بر یکصد و بیست بوده، پس از هجرت پیامبر، مردم را بر دشمنی با آن حضرت تحریک میکرد و اسلام را نپذیرفت نک: المغازی، واقدی، ج 1، ص 174
6- فی سیرة الرسول، برگ 42
7- نک: السیرةالنبویه، ج 2، ص 335 و 336
ص: 60
در واقع چنین نبوده که پیامبر خدا خود را در برابر خطرها، بیتدبیر رها کرده و به تهلکه انداخته باشد. او فرستاده خدا و مبلغ پیام و دعوت الهی بود. افزون بر آن، یاری و نصرت خداوند را به همراه داشت. بدون شک سیاست اسکان مهاجرین در مدینه، کاملًا مورد عنایت رسول خدا- ص- بوده و اهتمامی تمام بدان داشته است. و بعید نمینماید که این مسأله خود در طرح هجرت بوده؛ طرحی که رسول خدا- ص- آن را طراحی کرده بود، آن هم درست از لحظهای که تصمیم به رفتن به یثرب گرفته و نقشه و تدبیر مربوط به آن را به اجرا گذاشته، پایههای آن را محکم کرده بود.
عقیده مطری نیز با آنچه ما بر آنیم موافق است؛ یعنی بر این که کار انتخاب مسجد در میان بنینجار، ناشی از یک طرح قبلی بوده که در ادامه، پیش از انتخاب نهایی، رغبت و تأکید بیشتری، به دلیل صلاحیت آن منطقه، به وجود آمده است.
مطری آورده است که زبیر بن بکار از محمد بن حسن بن زباله و او از محمد بن طلحه، او نیز از عبدالرحمن بن عتبه و وی از پدرش حکایت کرده است که گفت: «اختار رسول اللَّه- ص- عَلی عینه، فنزل منزله و تخیره و توسط الانصار.» مطری میافزاید: این منافاتی ندارد با آن روایتی که گفته است: وقتی حضرت در روز جمعه از قبا حرکت کرد، به هر محلهای از انصار که میرسید، آن حضرت را به ماندن دعوت کرده و میگفتند: «ای پیامبر! نزد قدرت و حمایت ما بشتاب و آن حضرت میفرمود:
«خلّوا سبیلها فإنّها مأمورة» و خود افسار شتر را سست گرفته و آن را حرکت نمیداد. (1) پیش از این اشاره کردیم که مناطق قبا، عصبه و عالیه، در مقایسه با دیگر نقاط مدینه، از جمعیت بیشتری برخوردار بوده؛ به علاوه زمانی که مهاجران نخست، پیش از هجرت رسول خدا- ص- به مدینه آمدند، در قبا و عصبه سکونت گزیدند؛ (2) امکان سکونت و استقرار برای خودِ رسول خدا- ص- هم در قبا بود (3)، جز آن که موقعیت قبا به لحاظ قرار داشتن در جنوب، در مقایسه با زمین مسطح مدینه که به سمت شمال کشیده شده بود (4)، به باور ما، مانع از آن بود که قبا مرکزیتی برای فعالیت در حد یک شهر اسلامی برای تمام مهاجران و انصار درآید؛ زیرا زمین فراخ و مسطح آن به سمت جنوب یا شرق امتدادی نداشت. طبعاً در این دو سو امکان توسعه سکونت وجود نداشت و این ناشی از
1- التعریف، ص 43
2- طبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 87- 85
3- گفته شده: وقتی رسول خدا- ص- از قبا خارج میشد، بنیعمرو بن عوف اجتماع کرده، گفتند: آیا از ما نگران شدید کهاز قبا میروید یا محلهای بهتر از محله ما سراغ دارید؟ حضرت فرمودند: «إنّی امِرتُ بقریةٍ تأکل القری»؛ «من مأمور به قریهای هستم که نسبت به دیگر قرا بزرگتر است.» فی سیرةالرسول، برگ 42؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 339 مقصود از «تأکل القری»، وجود جمعیت زیاد و بزرگی مکان اطراف آن بوده است.
4- جغرافیة شبه جزیرةالعربیه، کحاله، ص 174
ص: 61
عوامل طبیعی شامل عوامل جغرافیایی و زیستی بود؛ همان چیزی که مدینه را از لحاظ شکل جغرافیایی تقریباً به صورت مستطیل در آورده و از این جهت متمایز با دیگر شهرها میکرد. (1) نکته قابل توجه آن که، با توجه به صلاحیت انتخاب مرکز مستطیل مزبور برای سکونت مهاجرین، شرایط جغرافیایی و زیستی نقش بزرگی در ایجاد توازن و اعتدال اقتصادی داشته است، به طوری که تساوی اضلاع شکل مزبور از مرکز، بدون شک به ایجاد یک توسعه قابل انتظار در تنظیم محلات قبایل مختلف در مدینه کمک میکند، همانگونه که کار توسعه در خارج از مدینه را در سمت شمال و غرب، همچون وادی عقیق به صورت کاری سودمند از حیث اجتماعی و اقتصادی در میآورد. این انتخاب، فشار مشکل سکونت مهاجرین را در انتخاب هر محله بر محلات انصار کاهش میداد، همانطور که بر رشد عمرانی و زراعی مدینه میافزود (2) چرا که سبب آبادی زمینهای بایری میشد که قابلیت و استعداد زراعت داشت. (3).
این را نیز باید بر گفتههای پیش افزود که بخشهای مرکزی مدینه جمعیت کمتری را در خود جای داده بود و قابلیت جذب ساکنان جدید را داشت و این به دلیل وجود زمینهای فراوانتر در محلات انصار در مقایسه با دیگران بود. (4) بر پایه آنچه گذشت، محل مسجد جامع، که همان مسجد نبوی است، به طور تقریبی در مرکز مدینه یا به تعبیر رایج، در «باطن» مدینه (5) و به عبارت دیگر در «وسط» مدینه (6) انتخاب شد تا مسلمانان بدون زحمت و رنج بتوانند با رسول خدا- ص- در ارتباط باشند، آن گونه که مسجد نقطه آغازین محله مهاجرین و انصار شد که از هر سو بر آن حلقه زده بودند. (7) عدوی دلایل انتخاب مدینه را برای اقامت مهاجرین به اختصار در این سخن خود آورده است که محله بنی نجار وسطترین محلات انصار و بهترین آنها بود. (8) 3- تطور در ساختار مدینه
مسجد النبی نخستین بنایی بود که در ساختار جدید، در مرکز شهر مدینه بنا گردید و این بعد از ورود رسول خدا- ص- از قبا به مدینه بود. (9) این مسجد در شکل نخستش نقطه آغازی شد برای توسعههای بعدی، از زمان حضرت رسول- ص- تا زمان ما؛ (10)
1- آنچه را که در باره شکل مدینه آوردیم، اجتهاد ما بر پایه نقلهای مورخان مسلمان است. چه، گفته شده که حرم بریدی در برید بوده، ما بین دو کوه عیر تا ثور در شمال احد در بخش شمال و جنوب، و در غرب و شرق ما بین دو حره شرقی و غربی الجوهر الثمینه، محمد کبریت بن عبداللَّه الحسینی، نسخه 177 کتابخانه اوقاف بغداد، برگ 8
2- روایاتی از رسول خدا- ص- نقل شده که سکونت در عقیق را تحسین میکند، یکی همان است که پیش از این نقلشد، گفتگوی رسول خدا- ص- وعایشه، که راوی آن عامر بن سعید بن ابیوقاص است التعریف، ص 65. روایت دیگر از عبداللَّه بن مطیع است که میگوید: دو نفر در عقیق شب را به صبح رساندند، پس از آن نزد رسول خدا- ص- آمدند. حضرت پرسید: کجا خوابیدید؟ گفتند: در عقیق. حضرت فرمود: در وادی مبارک شب را به صبح رساندهاید الروض المعطار، حمیری، ص 418. برخی از صحابه در عقیق خانه بنا کردند. در آنجا آب شیرین و گوارا و قصرهای استواری همچون قصر سعید بن عاص، قصر عروة بن زبیر و قصر مروان بن حکم و جز آنهابوده است مختصرالبلدان، همدانی، ص 26؛ الاصابه، ابن حجر، ج 2، ص 48- 46؛ الدرة الثمینة، ابن النجار، ص 31
3- .؛،. 1.. 14
4- فتوح البلدان، بلاذری، ج 1، ص 5
5- فی سیرة الرسول، برگ 42؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 341
6- المسالک و الممالک، اصطخری، ص 23
7- طبقات الکبری، ج 1، ص 240؛ التعریف، ص 37- 43؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 717 و بعد از آن.
عادت بنای خانه در اطراف مکانهای عبادت در مکه سابقه داشت. گفته شده است که قریش و دیگران، در آغاز، در اطراف کعبه خانه نمیساختند و این را احترام به کعبه میدانستند. قصی به آنان گفت: اگر شما در اطراف کعبه خانه بنا کنید، مردم از شما پرهیز خواهند داشت و کشتن شما را روا نخواهند شمرد و بر شما هجوم نخواهند آورد. او خود این کار را آغاز کرد و دارالندوه را ساخت و آنگاه اطراف آن را میان طوایف قریش تقسیم کرد، پس از آن قریش خانههایشان را در اطراف کعبه ساختند نک: اخبار مکه ازرقی، ج 1، ص 115- 103؛ باسلامه، حسن عبداللَّه، تاریخ عمارة المسجد الحرام، ص 5 و 6 چاپ اول، جده، 1354 ق.
8- احوال مکه و المدینه، ج 2، برگ 134. از رسول خدا- ص- نقل شده است که بهترین خانهها، خانههای بنینجار، پس از آن بنیعبداشهل، بنیحرث بن خزرج و سپس بنیساعده است و خیر در همه انصار هست الاستبصار، ابنقدامه، برگ 3. گویا مقصود رسول خدا- ص- از منازل، منزلگاه است، چرا که اگر مقصود اهلمنزل بود از تیرههای مهاجران نیز یاد می کرد. چه، در میان آنها شماری از نخستین مسلمانان که در ایمان و نیت آنها تردیدی نیست بودند؛ کسانی که در جنگها نقشی غیر قابل انکار داشته و در کنار رسول خدا- ص- در دفاع از اسلام و نشر دعوت قرار داشتند، مثل تیره قریش، ثقیف، غفار، سلیم و جز آنها.
مترجم: گفتنی است که این برداشت مؤلف است، چه رسول خدا- ص- رسما به مؤذن خود دستور داده بود تا پس از اذان به قریش نفرین کند. وضع ثقیف و سایرین بهتر از آنها نبود. مهاجرین مورد نظر شمار اندکی از تیرههای یاد شده را تشکیل میدادند و در اندازهای نبودند که رسول خدا- ص- مانند آنچه از انصار یاد میکند از اینها هم یاد کند.
9- السیرة النبویة، ج 2، ص 344؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 322
10- مسجد نبوی در زمان پیامبر- ص- از خشت ساخته شده و سقف آن از شاخههای نخل بود. سیرهنویسان گویند: رسولخدا- ص- دو بار مسجد را بنا کرد؛ یکبار زمانی که به مدینه وارد شد که طول و عرض آن کمتر از صد ذراع در صد ذراع و بنا به نقلی هفتاد در شصت یا اندکی بیشتر بود. زمانی که خیبر فتح شد، مسجد را تجدید بنا کرده درهای دیگری برای آن قرار دادند. این بار سه در برای مسجد گذاشته شد؛ یکی در انتهای آن، جهت قبله که عامه اصحاب از آنجا به مسجد میآمدند. دوم باب عاتکه که اکنون بابالرحمه نام دارد. سوم دری که خود رسول خدا- ص- از آن وارد میشد و اکنون معروف به باب جبرئیل است. این دو در، در جریان تغییر قبله، تغییری نیافته بود، اما دری که طرف قبله بود، با تغییر قبله به نقطه مقابلش انتقال یافت. فی سیرة الرسول، برگ 7- 5؛ التعریف، ص 32؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 334. از بعد از رحلت رسول خدا- ص- تاکنون اضافات زیادی در مسجد صورت گرفته است نک: آثار المدینة المنوره، ص 113- 92؛ المدینة بین الماضی و الحاضر، ص 208 و بعد از آن.
ص: 62
به طوری که این مسجد بهترین بنایی بود که ممکن بود از آن برای تعیین محلات مهاجرین در مدینه، پس از هجرت استفاده کرد؛ محلاتی که بخش عمدهاش زمینها یا بناهای واگذار شدهای بود که انصار در هر محله آنچه را اضافه داشتند به مهاجرین واگذار میکردند (1) و یا اصولًا در زمینهای بدون مالک بود که رسول خدا- ص- به اصحاب خود واگذار میکردند. (2) گویا نخستین بناها در محدوده خانههایمهاجرین، خانه زنان پیامبر- ص- بود، که در جمع نُه خانه در زمانهای مختلف ساخته شده است. (3) این خانهها، مجموعهای از حجرهها بود که به صورت دایرهوار سه جهت از مسجد را در بر میگرفت. ابتدا از قسمت جنوبی آغاز شد، پس از آن شرق و سپس در شمال. (4) این حجرهها به دیوار مسجد نچسبیده بود، آنگونه که درهای آن به مسجد باز شود.(5) فاطمه دختر رسول خدا- ص- و همسرش علی- ع- هم در یکی از خانههایی که چسبیده به حجره پدرش، در قسمت شرقی، بود زندگی میکردند. (6) زمانی که رسول خدا- ص- به ساختن حجرهها پرداخت، در آن وقت چنین کاری برای بیشتر مهاجرین انجام نپذیرفت؛ بلکه آنها در محلات انصار در عالیه، مدینه و قبا بر هر کسی که وارد شده بودند، سکونت گرفتند. (7) ابن سعد مینویسد: مقداد بن عمرو و خباب بن ارت، وقتی به مدینه هجرت کردند، بر کلثوم بن هِدْم وارد شده و تا زمانی که او درگذشت، یعنی اندکی قبل از عزیمت رسول خدا- ص- به سوی بدر، از خانه او در نیامدند، پس از آن بر سعد بن عباده وارد شدند و تا فتح بنی قریظه نزد او ماندند. (8) ابوبکر هم بر خارجة بن زید بن ابی زهیر از بنی الحارث به خزرج در منطقه سنح وارد شد و دختر او را به زنی گرفت و همانجا ماند تا زمانی که رسول خدا- ص- وفات کرد (9)، چنانکه برخی از بنی زهره، در قبا بر بنی عمرو بن عوف وارد شدند. (10) گاه میشد که رسول خدا- ص- در محلات انصار، زمینهایی را به مهاجران واگذار میکرد. به عنوان نمونه زمینی در بنی جدیله، در شمال مسجد نبوی، به مقداد بن عمرو واگذار شد و این پس از آن بود که ابی ابن کعب او را به این محله فرا خواند. (11) همچنین گفته شده که گروهی از حضرمیها در مدینه زندگی میکردند و محله به نام آنها معروف شد که در محدوده بنی جدیله بود. (12) چنانکه برخی از کندیان در منطقه
1- 1- فی سیرة الرسول، برگ 4
2- مختصر البلدان، همدانی، ص 24؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 718
3- نک: مسالک الابصار، ج 1، ص 126. گفته شده است که حارثة بن نعمان انصاری منازلی در اطراف مسجد داشتهو هرچه بر اهل رسول خدا- ص- افزوده میشده، او به جای بعدی منتقل میشده تا آنجا که همه آنچه را داشته تعلق به رسول خدا- ص- گرفته است فی سیرة الرسول، برگ 7. پیامبر قبل از ساختن مسجد و خانه، در منزل ابوایوب انصاری خالد بن زید انصاری نجاری سکونت داشته است السیرة النبویه، ج 2، ص 344 به طوری که هفت ماه در آنجا بوده فی سیرةالرسول، برگ 6. خانه ابوایوب در سمت جنوب شرقی مسجد بوده و میان خانه او و خانه عثمان کوچهای بوده که نامش کوی حبشه بوده است التعریف، ص 43؛ آثار المدینةالمنوره، ص 28 و 29.
4- فی سیرة الرسول، برگ 7. چهار خانه از خشت بنا شده که در دیوار آنها شاخههای خرما بود که روی آنها کاه و گِل بود .. پنج خانه هم گلی بوده و شاخه خرما در آنها به کار نرفته بود و بالای دربهایش پردهای با موی سری که با شانه کردن از سر جدا شده بود، وجود داشت. اندازه این پرده مویین سه ذراع در یک ذراع بوده است. نک: طبقات الکبری، ج 1، ص 499، 500؛ احوال مکة و المدینه، برگ 137- 115
5- احوال مکة و المدینه، برگ 137- 135. یکی از نویسندگانی که در زمینه معماری اسلامی کار کرده، در باره چگونگیحجرههای پیامبر- ص- مرتکب اشتباه شده؛ زیرا گمان کرده که همه آنها در قسمت شرقی مسجد بوده است نک: العمارة العربیه، شافعی، د، فرید، ج 1، ص 67- 64. اشتباه بزرگ دیگر او این است که گمان کرده مسجد النبی قصری بزرگ بوده که پیامبر- ص- برای خود و خانوادهاش بنا کرده، آن گونه که خانههایی با حیاط وسیع بوده که دیوارهایی به قامت یک انسان اطراف آنها قرار داشته و در گوشه هر یک از خانهها صفه و سایبانی ساخته که فقرای اصحاب را در آنجا پذیرایی میکرده است همان کتاب، همان صفحه. به نظر میرسد که او با این تصویر ناروا، خواسته است تا اندیشه خود را از این بابت که گمان میکرده همه بنا در یک زمان انجام یافته راحت کند. گویا اندیشه نخست این نویسنده این بوده که هدف اصلی پیامبر- ص- ساختن خانه بوده و تبدیل آن به مسجد تنها پس از تغییر قبله مطرح شده است نک: همان کتاب، ص 65. شواهدی که در دسترس ماست، افزون بر آنچه در خلال مباحث گذشته آمد، همگی تأکید بر آن دارد که اندیشه مسجد، از همان ابتدای اقامت رسول خدا- ص- در میان بنیالنجار توسط آن حضرت مطرح شد، حتی برخی از نصوص اشاره به آن دارد که این محل، پیش از آمدن رسول خدا- ص- از سوی برخی از انصار به عنوان محلی برای نماز استفاده شده بود نک: فی سیرةالرسول، برگ 4.
6- فی سیرةالرسول، برگ 7؛ التعریف، ص 36 و 37
7- إمتاع الأسماع، ج 1، ص 50. برخی از مهاجران که در خانههای انصار سکونت کردند، عبارتند از: ابیحذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبدشمس و مولای او سالم. عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب که همپیمان بنینوفل بن عبدمناف بود، زبیر بن عوام بن خویلد، حاطب بن ابیبلتعه و سعد که مولای او بود و هر دو همپیمان بنیاسد بن عبدالعزی بن قصی بودند و شماری دیگر نک: طبقات الکبری، ج 3، در صفحات مختلف.
8- طبقات الکبری، ج 3، ص 165 و 166
9- طبقات الکبری، ج 3، ص 174. گفته شده که ابوبکر خانهای نزدیک خانههای پیامبر- ص- در شرق مسجد داشت کهرسول خدا- ص- به او داده بود نک: وفاءالوفا، ج 2، ص 718 و 719. محل خانه ابوبکر اکنون در خیابان عبدالعزیز است که بخشی از آن در صحنی که برابر باب النساء است افتاده است نک: آثار المدینة المنوره، ص 37.
10- گفته است که سعدبن ابیوقاص بن عبدمناف بن زهره و برادرش عمیر بن ابیوقاص، زمانی که از مکه به مدینه هجرت کردند، در خانه برادرشان عتبة بن ابیوقاص که در میان بنیعمروبن عوف بناکرده و باغ او سکونت گرفتند. عتبه خونی در مکه ریخته و به مدینه گریخته بود و این قبل از «روز بعاث» که حوالی پنج سال پیش از هجرت رخ داده بوده است.
11- طبقات الکبری، ج 3، ص 160
12- انساب الاشراف، ج 1، ص 10. سمهودی مینویسد: کوچهای در مدینه بود که آن را کوچه حضارمه میگفتند و بخششرق انتهای بازار مدینه به سمت شمال قرار داشت نک: وفاءالوفا، ج 2، ص 261
ص: 63
بنی ساعده (1) و نیز بنی زریق سکونت کردند. (2)
چنین مینماید که شکل گیری محله یک قبیله، بدین صورت بوده که ابتدا یکی از برجستگان و شریفان قبیله زمینی در جایی میگرفته و پس از آن، دیگر مردمان آن طایفه یا همپیمانان آنان، در اطرافشان خانههایی میساختند. محله بنی زهره، در شمال مسجد، از زمانی شکل گرفت که زمینی [حشّ: نخل کوچکی که آب داده نمیشود] به عبدالرحمان بن عوف واگذار گردید، (3) پس از آن، در اطرافش خانههای دیگری از سوی وابستگان به آن طایفه ساخته شد، (4) تا آنجا که خانههای بنی زهره یا محله اختصاصی آنها، مشتمل بر برخی از اراضی شمالی مسجد تا سمت غربی آن میشد. (5) آنچه در این رابطه قابل یادآوری است این که اسکان محلی قبایل در مدینه، در عصر رسول خدا- ص- صرفاً قبیلهای نبود، بدان صورت که در یک محل، تنها افراد یک قبیله زندگی کنند. پیش از این اشاره شد که چگونه مهاجرین در محلات انصار اسکان مییافتند. زمانی که رسول خدا- ص- زمینها را به صحابه واگذار میکرد خانه ابوسلمه مخزومی را نزدیک محله بنی عبدالعزیز (از زهریهای امروزین) قرار داد. (6) به همین دلیل کمتر گفته میشد «خطة بن فلان» به معنای محله بنی فلان، بلکه تعبیر شایع مثلا این بود: «دار آلعمر» (7) یا «حیّ بنی فلان» (8).
خانههای ایجاد شده در اطراف مسجد، به گونهای در آمد که شبیه یک محله مستقل شد، محلهای که شماری از افراد قبایل از مهاجرین و برخی انصار را در بر میگرفت. بعد از این، در این باره توضیح خواهیم داد.
بخش عمده این محله را اقطاعات فردی تشکیل میداد که از زمینهای اضافی موجود در محلات انصار شکل گرفته بود (9)؛ در حالی که پیش از هجرت تنها شماری از خاندانهای خزرجی مقل بنی نجار، بنی جدیله، بنی خدره، بنی خداره و بنی ساعده در آنجا زندگی میکردند. (10) از جمله خانههای اطراف مسجد، خانههای بنیزهره بود که از مرکز آن یاد کردیم و دیگر خانههای بنیعدی بود که مشهورترین آنها دار آل عمر بن خطاب در جنوب مسجد بود (11) و خانههایشان از سمت شرق تا بقیع (12) و از سمت غرب تا بازار (13) ادامه داشت. نزدیک بنی عدی در سمت جنوبی مسجد، خانههایی از مهاجرین
1- الاصابه، ج 3، ص 650
2- همان، ج 2، ص 143
3- طبقات الکبری، ج 3، ص 126؛ اخبار المدینه، ابن شبه، برگ 75 و 76؛ الاصابه، ج 2، ص 356؛ وفاء الوفا، ج 2، ص 717 و 718
4- گفته شده که عبداللَّه و عتبه فرزندان مسعود هذلی که همپیمان بنیزهره بودهاند، خانههایی برای خود در میانبنیزهره قرار دادند. طایفهای از بنیزهره که به آنها بنوعبد بن زهره میگفتند، به رسول خدا- ص- گفتند، ابنامعبد یعنی ابن مسعود را از ما دور کن. رسول خدا- ص- آنها را با این سخن خود سرزنش کرده «إنَّ اللَّه لایقدس قوما لایعطی الضعیف منهم حقه». نک: طبقات الکبری، ج 3، ص 152
5- وفاءالوفا، ج 2، ص 728
6- طبقات الکبری، ج 3، ص 240
7- وفاء الوفا، ج 2، ص 717 و 718
8- الاصابه، ج 3، ص 246
9- فی سیرة الرسول، برگ 4
10- وفاءالوفا، ج 2، ص 372 و 373
11- التعریف، ص 37- 40؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 720- 718
12- الموطأ، ج 1، ص 72
13- الاصابه، ج 3، ص 448 و 449. خانه آلعمر مربدی بود که زنان پیامبر- ص- در آن وضو میگرفتند. پس از درگذشتپیامبر، حفصه با پرداخت سیهزار درهم آن را از آنِ خود کرد و پس از او عبداللَّه بن عمر از وی به ارث برد نک: وفاءالوفا، ج 2، ص 718
ص: 64
قبیله ثقیف بود، (1) در همسایگی دار آل عمر، در جنوب غربی مسجد (2) دارالقضا بود که متعلق به عمر بن خطاب بود و پس از مرگ وی برای پرداخت بدهی او فروخته شد. (3) برخی دیگر از خانههای این بخش از نحام- یعنی نعیم بن عبداللَّه از بنی عدی- و قسمتی از آن دار عباس بن عبدالمطلب بود. (4) در نزدیکی محله (دار) بنی عدی، محله عبداللَّه بن مکمل زهری بوده (5) که خود گذری در صحن دارالقضا (6) در غرب مسجد نبوی (7)بوده است.
بنی تیم خانههای آبادی در سمت جنوب غربی مسجد، که روی آنها به غرب بود، داشتهاند. (8) این قسمت منازل بنی نجار، به ویژه بنی مالک بن نجار بوده است. (9) گفته شده که طلحة بن ابی طلحه انصاری باغچهای (حش) داشته که در سمت شامی مسجد بوده است. (10) در کوچه بقیع در شرق مسجد، بنی تیم خانههایی داشتهاند؛ (11) از جمله خانههای مهاجرین در محلهای که محیط بر مسجد بوده، خانههای بنی مخزوم در ابتدای سمت شرقی از طرف شمال؛ یعنی در بنی جدیله (12) بوده است؛ به طوری که در جنوب خانههای آنان، خانه عثمان بن عفان قرار داشته (13) و به دار «مشیخةالحرم» شناخته میشده است. (14) در سمت غربی مسجد، به سمت مصلای عید، تا برسد به منازل بنی زریق از انصار، شماری خانهبرای طوایفی چون بنی مخزوم یا بنی زهره، بنی عامر بن لؤی، بنیاسد، بنیدوسی و برخی از مردمان یمن بوده است. (15) همانطور که گفتیم، بخش اعظم محله محیط به مسجد، قطایع فردی بوده، درست عکس برخی بخشهای دیگر در آن سوی مسجد [ظاهر المسجد]، چرا که در آن نواحی، بخشی وسیع به دستهای از یک طایفه اختصاص مییافته که احیاناً افرادی غیر آن خاندان هم در آنها زندگی میکردهاند. به عنوان نمونه میتوان به محله بنی غفار- بنی غفار بن ملیل بن ضمرة بن بکر بن عبد مناف بن کنانه- اشاره کرد که رسول خدا- ص- به آنها واگذار کرده و در بخش غربی بازار مدینه و مصلای عید تا وادی بطحان قرار داشته است. (16) دلیل آن که اینان میتوانستند منطقهای اختصاصی داشته باشند، زندگی آنها در ناحیهای دور از مسجد بود. آنها در خیمههای اطراف مسجدشان زندگی میکردند. (17) فاصله میان محله بنی غفار در شمال و محله لیث بن بکر، راهی بود که به
1- 1- الاصابه، ج 1، ص 522
2- وفاءالوفا، ج 2، ص 720
3- المغانم المطابه، ص 18.
«دارالقضاء»: در میانه قرن اول، دارالقضاء در ملکیت مروان بن حکم که امیر مدینه بود درآمد و به نام «دار مروان» شناخته شد. این محل تا پیش از خراب شدن، چسبیده به مسجد النبی در جهت جنوب غربی، در شرق بابالسلام بود. در جریان توسعه مسجد در دوره سعودیها، بخشی از زمین آن در خیابان جنوبی مسجد و قسمتی از زمین آن در ساختمان عدلیه افتاد وفاءالوفا، ج 2، ص 720 و 721؛ آثار المدینة المنوره، ص 43
4- وفاءالوفا، ج 2، ص 720
5- وفاءالوفا، ج 2، ص 724؛ الاصابه، ج 2، ص 373
6- وفاءالوفا، ج 2، ص 724
7- وفاءالوفا، ج 2، ص 725
8- 8- وفاءالوفا، ج 2، ص 726 و 727
9- وفاءالوفا، ج 2، ص 725؛ الاصابه، ج 1، ص 326
10- وفاءالوفا، ج 2، ص 727؛ عمدةالاخبار، ص 307
11- طبقات الکبری، ج 3، ص 175؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 731 و 732
12- وفاءالوفا، ج 2، ص 729 و 730
13- وفاءالوفا، ج 2، ص 732
14- «مشیخةالحرم»: این محل ویژه اقامت شیخ حرم نبوی در دوره حکومت عثمانیهاست. در طرف شمال به راه بقیعو سمت جنوب آن به کوچه حبشه با عرض دو متر است. بخشی از این خانه در خیابان جدیدی که پس از توسعه مسجد در دوره سعودیها، در شرق مسجد احداث شده، افتاده است. آثار المدینة المنوره، ص 36- 34. مطری مینویسد: که باب جبرئیل بابی که رسول خدا- ص- از آن وارد میشدند در دیوار شرقی مسجد مقابل خانه عثمان بوده است. عثمان زمینهای اطراف آن را تا جنوب و شرق و شمال آن خانه، راهی که از باب جبرئیل به بقیع منتهی میشود، خرید التعریف، ص 38
15- التعریف، ص 54؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 747- 740؛ الاصابه، ج 1، ص 490، ج 2، ص 471 و 472
16- وفاءالوفا، ج 2، ص 759- 757
17- التعریف، ص 76؛ تاریخ هجرة المختار، برگ 157
ص: 65
نام راه بنیلیث و و کسانی که شریک آنها بودند، شناخته میشد. (1) خانههای بنیلیث از سمت غربی مصلی تا وادی بطحان قرار داشت (2) و گاه تا شمال شرق بازار مدینه و شمال محله بنی ساعده (3) یعنی شمال غربی مسجد امتداد مییافت. در شمال خانههای لیث، طایفه بنی ضمرة بن لیث ساکن شدند. محله آنها که به آن ضمره گفته میشود در ثنیة الوداع بوده است. (4) در شمال غربی آنها بنوالدیل بن بکر سکونت گزیدند که محله آنها تا کوه المستندر (5)امتداد داشت. چنین مینماید که بنی ضمره و بنی الدیل با طایفه اسلم و مالک فرزندان افصی بن حارثة بن عمرو بن عامر در یک محله بودهاند. هذیل بن مدرکه نیز در این محله همراه آنان بوده است. گفته شده که منازل اسلم و مالک، در تمامی این حدود تا شمال ثنیة عثعث (6) و شرق انتهای بازار مدینه در سمت شمال بوده است. (7) منازل هذیل هم در پایین سمت جنوب شرقی کوه سلع در میان شمال منازل بنی أشجع (ابن ریث بن غطفان) تا جنوب ثنیه عثعث قرار داشته است. (8) منازل أشجع از ثنیة الوداع تا داخل شعب کوه سلع بوده، جایی که در پایین سمت شرقی کوه سلع به شعب أشجع شناخته شده است. (9) منازل مزینه که همان بنی هدبة بن لاطم بن عثمان بن عمروند، (10) در غرب مصلای عید تا عدوه وادی بطحان شرقی امتداد دارد (11) و گاه در گستره خود تا سمت جنوبی خانههایی که در مصلا و محله بنی زریق است را شامل میشد. (12) طوایف دیگری هم در محله آنان ساکن شدند؛ مانند بنی شیطان بن یربوع از بنی نصر بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمة بن خصفة بن قیس بن عَیْلان بن مُضَر، و بنی سلیم بن منصور، و عدوان بن عمرو بن قیس. (13) چنین مینماید که فزونی شمار مزینه و دیگر طوایف همراه، آنان را بر آن داشت تا منازل خود را به سمت شرق توسعه دهند تا به حدی که به نزدیکی بقیع برسد. (14) منازل جهینه (ابن زید بن السود بن الحارث بن قضاعه) و بَلی (ابن عمرو بن حاف بن قضاعه) محله واحدی را تشکیل میداد که در سمت شمال تا محله اسلم، جایی بین اسلم و جهینه تا محله بنی حرام در بنی سلمه در غرب مساجد فتح، برابر دامنه غربی کوه سلع، امتداد داشت. (15) خود رسول خدا- ص- محل مسجد جهینه و کسانی که از بلی مهاجرت کرده بودند را در
1- وفاءالوفا، ج 2، ص 2، ص 759
2- همان
3- المدینة بین الماضی و الحاضر، ص 411- 412
4- وفاءالوفا، ج 2، ص 760؛ المدینة بین الماضی و الحاضر، ص 414
5- وفاءالوفا، ج 2، ص 760؛ المدینة بین الماضی و الحاضر، ص 415
6- اخبار المدینه، ابن شبه، برگ 85؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 760
«ثنیة عثعث»: منسوب به تپهای است به نام سُلیع- مصغر سلع-. ثنیه در میان آن و کوه سلع، در جنوب شرقی کوه سلع و در جنوب ثنیة الوداع که ذکرش رفت قرار دارد عمدةالاخبار، ص 284
7- وفاءالوفا، ج 2، ص 761
8- همان
9- عروة بن زبیر میگوید: قبیله اشجع با هفتصد نفر به فرماندهی مسعود بن رخیله به مدینه درآمدند و در شِعْبشان اقامت کردند. رسول خدا- ص- با بارهای خرما نزد آنان رفت و فرمود: ای اشجعیان چه سبب آمدنتان شده؟ گفتند: نزدیکی دیارمان با تو سبب آمدن شد و این که نمیخواستیم با قوم خود مقاتله کنیم چرا که خون ثار در میان میبود وفاءالوفا، ج 2، ص 763؛ الاصابه، ج 3، ص 410
10- جمهرة انساب العرب، ابنحزم، ص 480 و بعد از آن
11- وفاءالوفا، ج 2، ص 761 و 762
12- همان؛ الاصابه، ج 2، ص 303 و 304
13- گفته شده که همه آنها یکجا سکنا گرفتند چرا که خانههای آنان در بادیه یکجا بود وفاءالوفا، ج 2، ص 761
14- وفاءالوفا، ج 2، ص 762
15- التعریف، ص 76؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 763
ص: 66
میان خیمههای آنان معین فرمود. (1) بنی جشم بن معاویة بن بکر بن هوازن در محلهای ساکن شدند که به آن «بنی جشم» گفته میشد. (2)این محله در سمت شرقی خود در کنار بنی زریق بود؛ یعنی در جنوب غربی مسجد. (3) محله بنی فزاره (از ذبیان بن بغیض از غطفان) در سمت شمال از محله اشجع در ادامه دامنه شمال شرقی کوه بود؛ در این ناحیه بنی مالک بن حماد و بنی زنیم و بنی سکین از فزارة بن ذبیان سکونت گرفتند. (4) آنچه پس از شرح حدود قرای قبایل مدینه باید یادآور شد این که: ساختمانهای مدینه در تمامی منطقه وسیع مدینه که یک برید در یک برید است، (5) نبوده، به همین دلیل جغرافیدانان مسلمان بر این باورند که مساحت مدینه نصف مساحت مکه بوده است. (6) مناطق مسکونی مدینه در چند قسمت؛ شامل عالیه، قبا، عصبه، یثرب قدیم به علاوه قسمتهای محیط به مسجد پراکنده بوده است، این در حالی است که دیگر قسمتهای مدینه، در زمان رسول خدا- ص- چنین نبوده، به ویژه ناحیه غربی که بعدها مسکونی شد. (7) این مطلب را میتوانیم از روایتی که اسید بن علی بن مالک انصاری نقل کرده، بدست آوریم.
پیامبر فرمود: زمانی که دیدی ساختمانها تا کوه سلع رسید به شام برو و بمان؛ اگر نتوانستی به فرمان باش و مطیع. (8) صرفنظر از این که حدیث ضعیف باشد یانه، مهم آن است که ما را به حقیقتی رهنمون میکند که مربوط به زمان رسول خدا- ص- است و آن این که ساختمانهای مسکونی به کوه سلع نرسیده بوده است، این در حالی است که کوه سلع از منطقه آباد اطراف مسجد در سمت زاویه شمال غرب آن، چندان دور نیست؛ به دلیل همین نزدیکی است که کنیزکان انصار برای چراندن گوسفندان صاحبان خود، به سلع میرفتهاند. (9) پیش از این گفتیم که خانههای قبایل در ناحیه سلع چیزی جز خیمه و اخبیه (شبیه خیمه از پوست) نبوده است. (10) به همین دلیل است که مسلمانان در جریان جنگ احزاب، وقتی به طرح خندق اندیشیدند، آن را در این منطقه باز و خالی از ساختمان کندند؛ زیرا سایر بخشهای مدینه با بنا پوشیده شده بود، (11) این نشانگر آن است که محلات این بخش از مدینه، در سمت غرب، بعد از کندن خندق و اندکی پیش از فتح مکه (12) ایجاد شده است؛ چرا که از رسول خدا- ص- نقل شده
1- التعریف، ص 76؛ تاریخ هجرةالمختار، برگ 157 و 158
2- وفاءالوفا، ج 2، ص 764
3- همان
4- وفاءالوفا، ج 2، ص 764 و 765
5- التعریف، ص 15، 16 و 68؛ الدرة الثمینه، ص 28، 29 و 40
6- المسالک و الممالک، اصطخری، ص 23
7- گفته شده که سعد بن ابیوقاص در قصر خود در عقیق، در ده کیلومتری مدینه در گذشت. از آنجا او رابه مدینه آوردندو مروان بن حکم، که حاکم مدینه بود، در سال 55 بر او نماز گزارد طبقات الکبری، ج 3، ص 149- 139 از این خبر میتوان دامنه آبادی ایجاد شده در مدینه را در عصر پیامبر- ص- دریافت.
8- الاصابه، ج 4، ص 8
9- الاصابه، ج 3، ص 428
10- التعریف، ص 76؛ تاریخ هجرة المختار، برگ 157 و 158. این اخبیه از پوست بوده است. اممسلم اشجعی میگوید: رسول خدا ص- بر من وارد شد و من در قبهای از پوست بودم. حضرت فرمود: چه زیباست اگر از میته در آن نباشد الاصابه، ج 4، ص 496
11- المغازی، واقدی، ج 2، ص 446
12- الاصابه، ج 2، ص 403 و 404
ص: 67
که فرمود: «لاهجرة بعد الفتح.»؛ چنانکه روایت شده است که طایفه اسلم در راه فتح مکه در غدیر اشطاط، نزد آن حضرت آمدند.
بریدة بن حصیب از طرف آنها نزد رسول خدا- ص- آمد و گفت: ای رسول خدا! این اسلم و این هم قرای آنهاست؛ شماری از آنها هجرت کردهاند و برخی نزد گوسفندان و اموال خود ماندهاند. رسول خدا- ص- فرمود: شما هر کجا باشید مهاجر هستید. (1) این بدان معناست که در آن موقعیت، آنان را تحریک به هجرت به مدینه نکرد. استدلال دیگر بر این که هجرت بخش اعظم قبایل به مدینه اندکی پیش از فتح مکه بوده. نقلی است در این که رسول خدا- ص- قبل از خروج از مدینه، وقتی جنگ و مسأله فتح مکه مطرح شد، فرستادگانی را به بادیه و نقاطی که در آن حدود مسلمان داشت فرستاد تا اعلام کنند: کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند ماه رمضان را در مدینه حاضر باشند. پیامبر نمایندگانی را به نقاط مختلف فرستاد تا آن که اسلم و غفار و ضمره و مزینه و جهینه و أشجع آمدند.
کسانی را هم نزد بنی سلیم فرستاد که در قدید- در نزدیکی مکه- با پیامبر- ص- برخوردند. دیگر قبایل عرب از مدینه به راه افتادند. (2) خندق از بالای وادی بطحان، در غرب وادی، در کنار حره تا غرب مصلای عید به سمت مسجد الفتح تا دو کوه کوچکی که در ناحیه غربی وادی است حفر شد. (3) چنین مینماید که اندکی ساختمان و توسعه بناها تا کوه سلع و اکتفای عمده مهاجرین به سکونت در خیمه یا اخبیه مربوط به شرایط دشوار اقتصادی مسلمانان در آغاز هجرت باشد.
روایت شده که امّسلمه همسر پیامبر- ص-، وقتی رسول خدا- ص- در غزوه دومةالجندل بود، خانهاش را با خشت بنا کرد، در حالی که قبل از آن با شاخههای درخت خرما بود. وقتی رسول خدا- ص- بازگشت به دیوارهای خشتی نگاه کرد.
پرسید که اینها چیست؟ گفت: خواستم از چشم مردمان در امان باشم. حضرت فرمود:
ای امّسلمه! بدترین موردی که مال مردمان در آن به کار میرود ساختمانسازی است. (4) 4- تأثیر ساختار شهری مدینه بر سایر شهرها
در اینجا پس از بیان دلایل انتخاب مدینه به عنوان مرکزی برای هجرت و بنای مسجد در میانه آن به عنوان نقطه
1- المغازی، واقدی، ج 2، ص 782
«غدیر الأشطاط»: سه میل از عسفان به سمت مکه فاصله دارد وفاءالوفا، ج 2، ص 352
2- المغازی، واقدی، ج 2، ص 799
3- التعریف، ص 65؛ تاریخ هجرةالمختار، برگ 116. دو کوه مورد نظر، کوههای بنیعبید است. مطری مینویسد: یکی را رابح و دیگری را کوه بنیعبید مینامند التعریف، ص 65
4- طبقات الکبری، ج 1، ص 499
ص: 68
آغاز ساختار جدید شهر مدینه، شایسته است تا میان مدینه و دیگر شهرهای اسلامی مقایسهای انجام دهیم و وجوه مشابه و موارد اختلاف را بشناسیم. عنایت ما در این بحث بیشتر به شهر بصره، کوفه و فسطاط است. دلیلش این است که بسیاری از قبایلِ شهر مدینه در قالب سپاه اسلام به این شهرها مهاجرت کردند. اینان کسانی بودند که در شهرهای مزبور نقش محوری داشته و جمعیت زیادی از این شهرها را به خود اختصاص داده بودند. (1)طبری عبارتی را آورده که میتوان از آن، شیوه شکل گیری شهرهای اسلامی را به دست آورد و آن این که از مدینه دستورات برای ولایت شهرها ارسال میشده و آنان بر اساس دستور العمل مزبور عمل میکردهاند. (2) به همین دلیل میتوان گفت که مدینه یک نمونه و الگو به شمار میآمده است، به گونهای که بر اساس آن، شهرهایی همچون کوفه، بصره و فسطاط شکل گرفته است. (3) در آغاز این بحث اشاره کردیم که مشابهت فراوانی میان بصره و کوفه از یک طرف و مدینه از طرف دیگر در بعد جغرافیای معماری وجود دارد، زیرا هر شهری قبل از آن که ساختاری اسلامی پیدا کند، سکنه داشته و از قدیم مسکونی بوده چنانچه از عمران و زراعت خالی نبوده است. (4) این بدان معناست که شرایط ساختاری هریک از شهرهای مدینه، بصره و کوفه، تقریباً مشابه بوده و کسی که موارد مشابهت بین مدینه و سایر شهرهای اسلامی از حیث نظام بندی و انتخاب اماکن ملاحظه کند، خواهد دانست که مسأله وجود آب و زرع و مرغزار در حد کافی و شافی مورد توجه کامل بوده است.
نسبت به شهر مدینه، میدانیم که شهرت به فراوانی آب و گستردگی نخلستانها داشته (5)، به علاوه که مناطقی برای چراندن احشام (6) و حتی هیزم (7)هم داشته است.
زمانی که عتبة بن غَزَوان در منطقه خریبه از سرزمین عراق فرود آمد، خبر فرود خود را در این ناحیه به عمر داده، چنین نوشت: «مسلمانان جایی را نیاز دارند که وقت زمستان، زمستانشان را بگذرانند و پس از پایان جنگ در آنجا سکونت کنند.» (8) عمر در پاسخ وی نوشت: «خود و یارانت را در یک جا فرود آر، آن هم جایی که نزدیک آب و مرغزار باشد، وصف آن را نیز برایم بنویس.» عتبه نیز نوشت: من زمینی را یافتم که در دو سوی خشکی
1- نک: الاصابه، ج 2، ص 33، 47- 48؛ الخطط المقریزیه، ج 7، ص 3، 5 و 52؛ خططالکوفه، ماسینیون، ص 14- 9؛ تخطیط مدینةالکوفه، الجنابی، ص 1، 42 و 80- 78؛ دائرة المعارف الاسلامیه، ترجمه عربی از گروهی از مترجمان، ج 3، مورد «بصره». گفته شده که عمر به عثمان بن حنیف که حاکم کوفه بود نوشت: عطایای مردم مدینه را بفرست، اینها شرکای آنها هستند. آنچه که ارسال شد میان بیست میلیون تا سی میلیون درهم بود. نک: تاریخالیعقوبی، ج 2، ص 152
2- طبری در باره تأسیس کوفه به دست سعد وقاص در سال 17 هجری مینویسد: سعد در محلی که برای قصر تعیینشده بود، محلی را که اکنون پهلوی محراب مسجد کوفه است، قصری برآورد و بنیان آن را محکم کرد و خزینه را در آن جا داد و یک طرف منزل گرفت و چنان شد که به خزانه نقب زدند و از مال آن ببردند. سعد ماجرا را برای عمر نوشت و محل خانه و خزاین را نسبت به صحن که پشت خانه بود به او خبر داد. عمر به او نوشت: مسجد را جابجا کن که مجاور خانه باشد و خانه روبروی آن باشد که شب و روز در مسجد کسانی هستند و مال خویش را حفظ میکنند، سعد مسجد را جابجا کرد. نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 46
3- العمارة العربیه فی مصر الاسلامیه، د. فرید الشافعی، ج 1، ص 67 و 68
4- طبری مینویسد که پیش از تأسیس کوفه از سوی مسلمانان، سه دیر وجود داشت: دیر حرقه، دیر امعمرو و دیرسلسله نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 41. بصره هم در زمانی که عتبة بن غَزَوان در آنجا فرود آمد همینطور بوده است، در آنجا هفت دسکره مزرعه یا روستایی که زارعین در آن سکونت دارند در زابوقه، خریبه، و موضع بنیتمیم و ازد بوده است تاریخ الطبری، ج 3، ص 590 و 591؛ خطط الکوفه، ماسینیون، ص 10، پاورقی ش 1، همانجا
5- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 320
6- رسول خدا- ص- گوسفندانی داشت که در قُف میچریدند. این نام یکی از وادیهای مدینه در عوالی، در شمال مشربهامابراهیم بوده است عمدةالاخبار، ص 398
7- هیزم در غابه بوده است. غابه نام محلی در نزدیکی مدینه، به فاصله یک برید از سمت شمال در پایینترین آن ناحیه بوده و مملو از درخت بوده که برای هیزم استفاده میشده است عمدةالاخبار، ص 381 و 382. گفته شده که بنیحارثه، از انصار، به رسول خدا- ص- عرض کردند که غابه محل چرای گوسفندان و شتران ماست فتوح البلدان، بلاذری، ص 23. همانگونه که محل فیفاءالخیار در غرب کوههای جماء محل چرای شتران زکات و شتران رسول خدا- ص- است عمدةالاخبار، ص 204
8- فتوح البلدان، ج 2، ص 425. عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب از بنیمازن و همپیمان بنیعبدشمس یا بنینوفل بوده نک: الاصابه، ج 2، ص 455. او مؤسس شهر بصره در سال 16 ه. ق. 637 م یا 17 ه. ق. 638 م به دستور عمر بوده. محلی که شهر در آن بنیادگذاری شد، پیش از آن در سال 14 ه. ق. لشکرگاه بود که بعدا تخلیه شده و به عنوان محلی برای شهر جدید که مرکز استقرار سپاه اسلام باشد انتخاب شد. برای تأسیس شهر جایی را نزدیک آب در اطراف صحاری و وادی خصیب نزدیک مشارب و چراگاه انتخاب شد نک: دائرةالمعارف الاسلامیه، ج 3، مدخل بصره
ص: 69
و سرسبزی است با چشمههای آب همراه نیزار». وقتی عمر نامه را خواند گفت: این زمینی است که در نزدیکی آب با مرغزار و هیزم است. آنگاه به عتبه نوشت: مردم را در همانجا فرود آر. (1) پیامبر- ص- در اولین اقدام خود پس از هجرت، مسجد را بنا کرد (2) پس از آن منازل را ساخت و مردم را اسکان داد. (3) این شیوه به عنوان سنّتی مقبول در شهرسازی اسلامی در آمد، به طوری که اول مسجد ساخته میشد و آنگاه دارالاماره. (4) پس از آن منازل در اطراف مسجد جامع به عنوان یک مرکز بنا میگردید. (5) طبری مینویسد: نخستین بنایی که در کوفه ساخته شد مسجد بود. (6) آنگاه مردی تیر انداز در وسط مسجد ایستاد و به سمت راست تیری انداخت و قرار شد تا از آنجا به آن سوی هر کس میخواهد بنایی بسازد، تیری نیز در پیش رو و تیری پشت سر انداخت و قرار شد تا از پس از
1- فتوح البلدان، ج 2، ص 425
2- السیرةالنبویه، ج 2، ص 344؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 322 و بعد از آن؛ رفع الخفاء، ابنالحاج، برگ 69
3- وفاءالوفا، ج 2، ص 717 و بعد از آن
4- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 151؛ فتوح البلدان، ج 2، ص 338 و 339 و 425
5- تاریخ الطبری، ج 3، ص 593، ج 4، ص 44؛ خطط الکوفه، ص 17
6- تاریخ الطبری، ج 4، ص 44
ص: 70
افتادن محل تیرها، خانه سازی مردم آغاز شود. (1) بصره هم همین وضعیت را داشت، زیرا نخستین بنا، مسجد جامع بود. (2) پس از آن مانند کوفه بناها آغاز گردید. (3) شهر فسطاط به دست عمرو بن عاص در سال 20 یا 21 ه. ق. (641- 642) ساخته شد. (4) ابتدا مسجد جامع که مشهور به جامع عتیق و جامع عمرو بن عاص است بنا گردید آنگاه قبایل عرب در اطراف آن بنا سازی را آغاز کردند. (5) پیشتر گذشت که شرایط جغرافیایی و زیستی مدینه منوره تقریباً آن را به صورت یک مستطیل در آورده بود. در واقع نظام سازی شهر به گونهای انجام شده بود که لزوماً مسجد در میان قرار گیرد تا پیوند مسلمانان با رسول خدا- ص- در مسجد که مقرّ آن حضرت بود، به راحتی برقرار باشد.
نظام دهندگان به شهر بصره هم بر اساس نظام موجود در مدینه کار کردند. گفته شده که مدینه هم شکل مستطیل داشته است، (6) این در حالی است که عمده شهرهای اسلام به شکل دایره ساخته شده است. (7) اینها اشکالی است که ناشی از وجود مسجد در وسط شهر است، درست همانطور که در مدینه چنین بوده است.
اگر در بیان وجوه تشابه از مسأله «نظام سازی شهری» به «نظام بندی قبایلی» برویم خواهیم دید که تأثیرات چندی در تنظیم ساکنان شهر در هر منطقه وجود داشته که ناشی از تنظیمات قبایلی شهر مدینه در زمان رسول خدا- ص- بوده است. از آن جمله شیوه عمل سعد بن ابی وقاص در جریان فرود قبایل در شهر کوفه است آن گونه ارتباط خویشی میان قبایل ساکن در یک منطقه را کاملًا رعایت کرد. (8) این نظمی بود که در مباحث پیش نسبت به شهر مدینه ملاحظه کردیم.
در شهر فسطاط دو شیوه را در اسکان قبایل در محلات دنبال کرد که هر دو مانند همان نظام قبایلی ساکن در مدینه است؛ چرا که در فسطاط هم، اسکان قبایل خویشاوند در محله واحد است، همچون محله مهره، محله تجیب، محله لخم، محله غافق، محله مذحج، محله سبأ و جز آن. (9) آغاز این تأثیر گذاری مربوط به اولین گروهی است که همراه عمرو بن عاص مصر را فتح کردند. در آن زمان عمر، چهار هزار نفر را که همه از قبیله عک بودند تحت اختیار عمرو گذاشت. (10) این همان تنظیمی است که ما از آن با عنوان «نظام بندی عشایری» یاد کردیم. در فسطاط نظام بندی
1- همان
2- الاصابه، ج 2، ص 455؛ تخطیط مدینة الکوفه، الجنابی، ص 101
3- تاریخ الطبری، ج 3، ص 593
4- تخطیط مدینة الکوفه، ص 103
5- الخطط المقریزیه، ج 7، ص 5
6- خطط البصره، صالح العلی، مجلة سومر، بغداد، 1952، مجلد 7، ج 1، ص 72
7- همان؛ خطط الکوف، ص 17 و نیز نک: نقشه قدیمی کوفه، ش 1، ص 1
8- تاریخ الطبری، ج 4، ص 45؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 151؛ خطط الکوفه، ص 10
9- الخطط المقریزیه، ج 7، ص 61- 54. گفته شده است که دار بنیجمح، برکهای بوده که آب در آن جمع میشده است. عمروبن عاص گفت: برای عمهزاده من یعنی وهب بن عمیر بن وهب جمحی جایی نزدیک به من تعیین کنید، پس از آن برکه را خشک کردند و برای او تعیین نمودند و این همان دار بنیجمح است الاصابه، ج 3، ص 643.
10- الخطط المقریزیه، ج 7، ص 15
ص: 71
قبیلهای از جهت دیگری نیز مانند مدینه بود و آن جمعآوری شماری از قبایل زیر یک پرچم است. به همین جهت است که محلهای با نام محل اهل الرایه در فسطاط هست. (1) اینان عبارت بودند از: قریش، انصار، خزاعه، اسلم، غفار، مزینه، أشجع، جهینه، ثقیف، دوس، بغیض، جرش از بنی کنانه، لیث بن بکر و موالی آنها. (2) چنانکه در محلات فسطاط دو محله به نام محلة اللفیف (3) و محله اهل الظاهر وجود داشت. (4) نکته قابل ملاحظه آن است که نظام بندی عشایری با قدرت جا افتاد.
رسالت آن ثبت و ضبط امور قبایل و از میان بردن نزاعها و اختلافاتی بود که در باره انتخاب منازل و محلات میان قبایل بروز میکرد. (5) این در زمانی بود که دولت مرکزی قوی بود اما بتدریج تضعیف این نظامبندی سبب کاهش قدرت اجرایی آن شد. این مسأله پس از توسعه فتوحات در شرق اسلامی بود، زمانی که قدرت یک قبیله، عامل تعیین کننده در انتخاب محل و انتخاب بهترین و مناسبترین مناطق بود.
این امر، به ویژه در ابتدای قرن دوم هجری به وجود آمد. (6) در آن زمان قبیله «قیس» در غرب ایران، غالب بر سایر قبایل بود، اما در شرق دو قبیله بکر و تمیم در باره مالکیت اراضی در نزاعی همیشگی به سر میبردند، آن گونه که هر یک ادعای آن داشتند که پیش از دیگری بر آن زمین مسلط شدهاند. (7) سجستان در زمینه اختلافات میان قبایل در باره مالکیت امکنه وضع بهتری نسبت به نقاط دیگر ایران نداشت. (8)با این توضیحات روشن شد این دیدگاه که باورش آن است بصره نخستین تجربه شهرسازی اسلامی بوده (9) و نقشی برای مدینه نمیپذیرد، دیدگاهی است که نیازمند اسناد قویتری است؛ چرا که نظام بندی شهری مدینه، اختلاف فراوانی داشت با آنچه که پیش از هجرت در آنجا بود و این ناشی از عوامل جدیدی است همچون بنای مسجد که نقش میانی را در شهرهای اسلامی به عهده داشته و در شکل دهی به شهر و نظام دهی به محلات آن نقش محوری داشته است.
این همان شیوهای است که در نظامدهی به شهرهای اسلامی به عنوان یک امر اسلامی مورد پیروی قرار گرفت.
1- 1- الخطط المقریزیه، ج 7، ص 54
2- همان.
3- نامگذاری آن از آن روی بود که برخی به برخی دیگر ملحق شدند. همه آنان از طایفه ازد از حجر، و از غسان و شجاعهبودند، کسانی از قبایل جذام، لخم، وحاف، تنوخ از قضاعه به آنها ملحق شدند. آنها در یک محل بودند اما در دیوان وضعیت متفاوت و جدای از یکدیگر داشتند الخطط المقریزیه، ج 7، ص 56 و 57
4- آنها هم جماعتی از قبایل مختلف بودند و دیوان آنها با اهلالرایه بود. از میان آنان جمعی از ازد و فهم بودند الخطط المقریزیه، ج 7، ص 57 و 58
5- مقریزی مینویسد: زمانی که عمروبن عاص از اسکندریه برگشته و به محل فسطاط فرود آمد، قبایل یکی بعد ازدیگری اجتماع کردند و در باره انتخاب محل منازعه کردند. عمروبن عاص کار تعیین منازل و محلات را به معاویة بن خدیج تجیبی و شریک بن مسمی غطیفی و مروبن محزم خولانی و حیویل بن ناشره معافری واگذار کرد. آنها قبایل را اسکان داده و اختلافات آنها را حل کردند الخطط المقریزیه، ج 7، ص 52
6- الحیاةالسیاسیه و مظاهر الحضارة فی الشرق الاسلامی، نافع عبدالمنعم، ص 159
7- همان
8- همان
9- تخطیط مدینةالکوفه، ص 103
ص: 72
پی نوشتها:
ص: 79
با یاران پیامبر- صلی اللَّه علیه وآله- در مدینه
محمد نقدی
قال رسول اللَّه- ص-:
«مَنْ سبَّ نبیّاً قُتِلَ»
«احکام اهل الذمه، ج 2، ص 870»
محمّد بن مَسلَمَه (1)
در جنگ بدر مسلمانان به پیروزی بزرگی دست یافتند و کفار متحمل زیانهای بسیار شدند و شکست سختی خوردند تا آنجا که تعداد هفتاد نفر از بزرگان و اشراف آنها کشته شد و هفتاد نفر به اسارت درآمد.
خبر پیروزی مسلمانان به وسیله «زید بن حارثه» (2) به مدینه رسید، شهر مدینه یکپارچه شور و شادی شد.
اسیران را با دستهای بسته، در اوج ذلت وارد مدینه کردند.
با دیدن اسرا و وضع خفّت بار آنان، وحشت و هراس شدیدی در دل منافقان، مشرکان و یهود افتاد.
«کعب بن اشرف» (3) یهودی زادهای که همواره در دشمنی با اسلام میکوشید و به آزار و اذیت پیامبر و یارانش میپرداخت و در اشعار خود به آنان اهانت میکرد. بادیدن اسرا بسیار برآشفت و رو به یاران خود کرد و گفت: خاک بر سرتان، امروز دل زمین برای شما از روی آن سزاوارتر است؛ اینها اشراف و بزرگان مردمند که یا کشته شده و یا اسیر گشتهاند، دیگر چه چیزی برای شما باقی مانده
1- «محمد بن مسلمه» از انصار و از افراد قبیله «اوس» بود. در جنگ بدر و احد و دیگر جنگهای پیامبر شرکت جست، به جز جنگ تبوک، که پیامبر به هنگام رفتن به جنگ تبوک، او را جای خود در مدینه گذاشت. محمد بن مسلمه در مدینه میزیست و همانجا از دنیا رفت. اسد الغابه، ج 5، ص 112، چاپ دار الشعب.
2- «زید بن حارثه» یا پسر خوانده پیامبر، از اصحابی بود که از کودکی در خانه پیامبر رشد کرد و از اولین کسانی بود که پساز حضرت علی- ع- و حضرت خدیجه، همسر پیامبر، اسلام آورد. او در سال هشتم هجری با سپاه اسلام برای جنگ موته به شام رفت و در آن جنگ شهید شد. اسد الغابه، ج 2، ص 281.
3- پدر «کعب بن اشرف» از اعراب قبیله طی بود. او در دوران جاهلیت قتلی مرتکب شد و به دنبال آن به مدینه آمد وبایهود بنی نضیر هم پیمان شد. و از بین آنان همسری برگزید، حاصل این ازدواج کعب بود. او فردی بلندقد، قوی و زیبا بود که شعر خوب میسرود. کعب دارای ثروت زیادی بود، که هم به علمای یهود و هم به کفار برای جنگ با مسلمانان کمک میکرد. فتح الباری، ج 3، ص 269، و سیره حلبیه، ج 3، ص 146.
ص: 80
است؟!
آنان پاسخ دادند: دشمنی با پیامبر، تا زندهایم!
کعب گفت: شما چه هستید؟! او همه قریش را لگدمال کرده و این بلا را به سرشان آورده است! باید چارهای اندیشید.
من به مکه میروم تا در میان قریش، هم برکشتههای آنها بگریم و هم آنان را ترغیب کنم که برای جنگ با پیامبر آماده شوند تا خودم هم در رکابشان بجنگم.
کعب به مکه رفت و در خانه یکی از مشرکان به نام «مطلب بن ابی وداعه سهمی» رحل اقامت گزید.
خبر شکست لشکر قریش و کشته شدن سرانشان، شهر مکه را در بُهت، حیرت و ماتم فرو برده بود. در همه خانهها فریاد ناله و شیون بپابود.
کعب با آنان اظهار همدردی کرد و خود را در سوگ کفار شریک دانست. او با سرودن اشعار تحریک آمیز، آنان را برای جنگ با پیامبر آماده میکرد.
اشعار کعب دست به دست و دهان به دهان میگشت.
وقتی اشعار اهانت آمیز کعب به گوش «حسّان بن ثابت» (1) شاعر بزرگ صدر اسلام رسید، او با سرودن اشعار حماسی، جواب دندان شکنی به کعب داد.
آوازه اشعار حسّان به مکه رسید.
همسر ابی وداعه سَهمی با شنیدن اشعار حسّان، اثاث کعب را از خانه بیرون ریخت و رو به شوهرش کرد و گفت:
ما را چه با این یهودی؟!
آیا نمیبینی حسّان با ما چه کرده؟
کعب چارهای ندید جز این که جایش را عوض کند.
تغییر مکان کعب را، پیامبر به حسّان خبر میداد و او اشعار تازهای میسرود.
سرانجام کعب پس از تحریک کفّار و برانگیختن آنان برای جنگ با پیامبر، به مدینه بازگشت.
خبر بازگشت کعب به پیامبر رسید.
آن حضرت دست به دعا برداشت که: «خداوندا! ما را از شرّ کعب راحت کن، او به مقدسات ما اهانت میکند.»
کعب با کمال وقاحت و بیشرمی پا را از این هم فراتر گذاشت؛ و از آن پس در اشعار خود، نام زنان عفیف مسلمانان را میآورد و به آنان اهانت میکرد!
رسول خدا چارهای جز این ندید که کار او را یکسره کند. از این رو به اصحاب فرمود:
چه کسی آمادگی دارد ما را از شرّ
1- «حسّان بن ثابت» فردی ادیب و شاعر و از اصحاب پیامبر بود، او شصت سال از عمر خود را در جاهلیت، و شصت سالدر اسلام گذراند. وی همواره در اشعار خود از پیامبر و دین اسلام دفاع میکرد، حسّان اولین کسی بود که در واقعه تاریخی غدیر خم، پس از معرفی حضرت علی- ع- از جانب پیامبر- ص- به عنوان خلیفه مسلمین، اشعاری سرود و این جانشینی را تبریک گفت. نگاه کنید به: «المناقب» تألیف: حافظ موفق بن احمد الحنفی، معروف به اخطب الخوارزم، متوفای: 568 ص 80 و «تذکرة خواص الامة» تألیف: سبط ابن جوزی متوفای: 654، ص 20
ص: 81
کعب راحت کند؟ او دشمنیِ خود را علنی کرده، با مخالفان ما همکاری میکند و کفار را برای جنگ با ما میشوراند؛ خداوند به وسیله جبرئیل مرا از کارهای او باخبر ساخته.
دراینهنگامبودکه «محمدبنمَسْلَمه» بر خاست و رو به رسول خدا- ص- گفت:
ای پیامبرخدا، من او را خواهم کشت. و از آن حضرت اجازه خواست تا برای این کار تدبیری بیندیشد.
دو- سه روزی از این ماجرا گذشت.
محمّد بن مسلمه، که پیوسته در فکر انجام این مهم بود، نه چیزی میخورد و نه چیزی میآشامید. تا این که خبر به گوش پیامبر رسید.
پیامبر او را خواست و خطاب به وی فرمود: شنیدهام چیزی نمیخوری؟
محمّد بن مسلمه پاسخ داد: ای رسول گرامی خدا، به شما قولی دادهام و نمیدانم آیا میتوانم به آن وفا کنم و از عهدهاش بر آیم یا نه؟
پیامبر فرمود: تو تلاش خود را به کارگیر، و در این باره با «سعد بن مُعاذ» (1) هم مشورت کن.
محمد بن مسلمه ماجرا را با سعد در میان گذاشت، برای این کار، گروهی پنج نفره از قبیله اوس تشکیل دادند. در این گروه «ابونائله» (2) برادر رضاعی کعب که او هم ادیب و شاعر بود، شرکت داشت.
گروه، تصمیم خود را گرفتند، ابتدا ابونائله را برای جلب اطمینان کعب، نزد او روانه کردند.
ابونائله شبانه برخانه کعب، که در قلعهای بیرون از شهر مدینه بود، وارد شد، کعب با جمعی از دوستانش شب نشینی داشت؛ او با دیدن ابونائله یکّه خورد و احساس کرد توطئهای در کار باشد.
با تعجب پرسید: چه عجب به دیدار ما آمدهای؟!
ابو نائله گفت: برای ما حاجتی پیش آمده که از دست تو برآورده میشود. کعب که رنگ خود را باخته بود، به او گفت:
نزدیک بیا ببینم چه میگویی. ابو نائله نزدیک شد، آنها قدری با هم صحبت کردند.
ابونائله به یاد گذشته اشعاری خواند و ترس کعب کم کم فروریخت. ابونائله برای ایجاد اطمینان بیشتر، باز به خواندن شعر ادامه داد، کعب چند بار از او، در مورد حاجت و نیازش پرسید، اما ابونائله از سخن گفتن در این باره خودداری کرد.
کعب پرسید: نکند میخواهی اینها بروند بعد حاجتت را بیان کنی؟
1- «سعد بن معاذ» از انصار و رئیس قبیله اوس بود، هنگامی که پیامبر، مصعب بن عمیر را برای تبلیغ اسلام به مدینهفرستاد، سعد به دست او مسلمان شد. او به افراد قبیلهاش گفت: بر من حرام باد حرف زدن با شما تا این که اسلام اختیار کنید، از آن پس همه مسلمان شدند. سعد بن معاذ در جنگهای بدر و احد و خندق شرکت داشت. «اسد الغابه» ج 2، ص 373
2- «ابو نائله» از یاران پیامبر بود، او در جنگ بدر شرکت جست، مردی ادیب و شاعر بود، و در تیراندازی بسیار مهارتداشت. وی در زمان خلیفه دوم، در عراق کشته شد. «اسد الغابه» ج 2، ص 353
ص: 82
دوستان کعب، با شنیدن این سخن، مجلس را ترک کردند و آن دو را تنها گذاشتند.
ابونائله گفت: نمیخواستم اینها حرفهای ما را بشنوند. باید بگویم از زمانی که این مرد (پیامبر) در بین ما آمده، بیچارگی ما زیاد شده، همه قوم عرب با ما در افتادهاند، راهها بر ما بسته شده و زندگیمان به سختی اداره میشود. او مرتب از ما صدقه میخواهد، در حالی که خودمان چیزی نداریم بخوریم.
کعب که از شنیدن این سخنان خوشحال شده بود، گفت:
من که از قبل به شما میگفتم اینچنین میشود و دیدید که شد.
ابونائله هم فرصت را مناسب دید و گفت: تازه من تنها نیستم بلکه دوستانی دارم که با من هم عقیدهاند، آنها هم بیمیل نیستند پیش تو بیایند. ما میخواهیم قدری گندم یا خرما از تو بخریم، اما دلمان میخواهد با ما خوب معامله کنی و بر ما سخت نگیری، البته ما پول نداریم، اما وثیقههایی پیش تو میگذاریم که تو را کفایت کند.
کعب گفت: گرچه دلم نمیخواست تو را در چنین وضعی ببینم، چون من و تو با هم از یک پستان شیر خوردهایم. اما اکنون جز خرما چیز دیگری ندارم. ابو نائله گفت:
این مطالبی را که درباره پیامبر به تو گفتم، نباید کسی بداند. کعب گفت: خاطرت جمع باشد که حتی یک کلمه آن را جایی مطرح نمیکنم. و در حالی که با صدای بلند میخندید گفت:
ابونائله، خوشحالم کردی، خوب حالا بگو ببینم وثیقه شما چیست؟
آیا حاضرید زنهایتان را وثیقه بگذارید؟
ابونائله گفت: چگونه زنهایمان را پیش تو بگذاریم در حالی که تو از جوانان زیباروی یثربی؟
کعب گفت: پس پسرهایتان را.
ابونائله گفت: میخواهی ما را در بین عرب رسوا کنی؟
کعب گفت: پس آخر چی؟
ابونائله گفت: ما اسلحههای خود را پیش تو وثیقه میگذاریم.
کعب گفت: خوب است؛ چون حتماً به وعده خود وفا خواهید کرد و برای رهایی سلاحهایتان، به موقع بدهی خود را خواهید پرداخت.
ابونائله موضوع سلاح را به این خاطر مطرح کرد که: اگر فردا شب همه
ص: 83
مسلّح به دیدار کعب آمدند او وحشت نکند.
حرفها تمام شد، قرار را گذاشتند و ابونائله خدا حافظی کرد و پیش دوستانش آمد و آنچه بین او و کعب گذشته بود بازگو کرد.
فردا شب، خدمت پیامبر رسیدند، گزارش کار را دادند. پیامبر تا کنار «بقیع» (1) آنها را همراهی کرد و سفارشهای لازم را نمود و گفت: بروید به امید خدا.
*** اصحاب به طرف قلعههای یهود و محل سکونت کعب رهسپار شدند. آسمان صاف و شفاف بود. ماه با قرص کامل میدرخشید. هیاهوی روز، فروکش کرده و مدینه به خواب رفته بود.
یاران پیامبر با عزمی راسخ و خوشحال از این که برای انجام چنین مسؤولیتی برگزیده شده بودند، مدینه را پشت سرگذاشته به میان قلعهها و برجهای یهود، در خارج شهر وارد شده بودند.
بوی خوش علف، همراه با نسیم مرطوب از لابلای نخلها میوزید، به نزدیک قلعه محل سکونتِ کعب رسیدند، ابونائله طبق قرار قبلی جلو رفت و کعب را صدا زد.
کعب، تا از جا برخاست، همسر جوانش دامن او را چسبید که کجا میروی؟
کعب گفت: قراری دارم.
همسرش گفت: کعب تو مردی جنگجو هستی، مردان جنگجو در چنین ساعاتی از شب، منزل خود را ترک نمیکنند.
کعب گفت: او برادرم ابونائله است، به خدا سوگند به قدری مرا دوست دارد که اگر بداند من خوابم هرگز مرا بیدار نمیکند.
زن در پاسخ او گفت: مرد! از این صدا بوی خون میآید!
کعب، باشدت دست او را کنار زد و گفت:
اگر جوانمرد برای زد و خورد هم دعوت شود، میرود.
همسرش گفت: از همین بالا با آنها صحبت کن. کعب اعتنایی نکرد.
زن در حالی که به شدّت ترسیده بود، گفت: لاأقلّ دوسه نفر را خبر کن و با آنها برو. امّا کعب، از برج پایین آمد، و به دیدار آنها شتافت؛ آنها را به گرمی پذیرفت و باهم به گفتگو نشستند.
ساعتی به خواندن شعر گذشت، ابونائله به کعب پیشنهاد کرد:
اگر موافقی برویم به طرف «شَرْجُ العَجوز» (2)،- دره پیر زن- و بقیه شب را آنجا بگذرانیم.
1- «بقیع» نام محل وسیعی است که در آن درختان مختلف میروییده، اما اکنون قبرستان عمومی شهر مدینه است. «معجم البلدان» ج 1، ص 473، و «لسان العرب»، ج 8، ص 18.
2- شرج به معنای آبراه دره یا مسیر سیل است که از میان سنگلاخ میگذرد و به دشت نرم و هموار میرسد. شرج العجوز، نام محلی در بیرون شهر مدینه بوده است. «معجم البلدان»، ج 3، ص 334 و «لسان العرب» ج 2، ص 306، و 307
ص: 84
کعب با خوشحالی پذیرفت و به طرف دره روان شدند.
به نزدیکی دره رسیده بودند، ابونائله انگشتان خود را به داخل موهای پشت سرکعب فروبرد و آن را بویید و گفت: به به چه بوی خوشی!
کعب، این عطرها را از کجا میآوری؟
کعب گفت: بهترین عطرها نزد من است.
کعب، مردی بلند قامت، زیبا، و دارای موهای مجعّد بود، او با ثروت زیادی که داشت میکوشید همیشه لباسهای فاخر و عطرهای خوب داشته باشد.
به داخل درّه رسیده بودند، ابونائله ساعتی بعد دوباره موهای کعب را نوازش کرد تا او خیال بدی نکند.
وبرای آخرین بار با دست راست از بیخ موهای سر کعب گرفت و فریاد زد:
بکشید دشمن خدا را!
همه با شمشیرهای خود به او حمله کردند.
کعب سخت به ابونائله چسبید، محمد بن مسلمه یادش آمد کارد تیزی همراه دارد.
کارد را کشید و محکم زیر شکم کعب فروبرد.
کعب نقش زمین شد و فریادی برآورد که از صدای آن، همه برجهای یهود اطراف چراغها را روشن کرده و به دنبال صدا دویدند.
محمد بن مسلمه و یارانش که مطمئن شده بودند کعب کشته شده، محل را ترک کردند و با احتیاط از آنجا دور شدند.
مسیر برگشت آنها به مدینه از میان محلههای یهودی نشین میگذشت، که یکی را پس از دیگری پشت سر گذاشتند. در بین راه، یکی از اصحاب به نام «حارث بن اوس» (1) که پایش زخمی شده بود، عقب مانده، قدری نشستند تا او هم رسید، اما بقدری خون از بدنش رفته بود که دیگر توان راه رفتن نداشت، خطاب به بقیه گفت:
دوستان! پیامبر را که دیدید سلام مرا هم به او برسانید.
آنها با شنیدن این سخن، دلشان به رحم آمد، او را کول کردند و با خود بردند تا به مدینه رسیدند.
به کنار بقیع آمدند، همه با هم فریاد تکبیر برآوردند.
پیامبر برای نماز شب بلند شده بود.
صدای تکبیر آنها را شنید، فهمید که کعب را کشتهاند.
1- «حارث بن اوس» از گروه انصار و از اصحاب پیامبر بود، در جنگ بدر و احد حضور داشت، و در جنگ احد شهید شد. سعد بن معاذ عموی او بود، و به دستور او همراه با محمّد بن مسلمه در قتل کعب شرکت جست. «اسد الغابه»، ج 1، ص 380
ص: 85
آنها به سوی خانه پیامبر رفتند.
دیدند پیامبر جلوی درب مسجد ایستاده است. در این هنگام رو به آنها گفت: رو سفید شدید.
و آنها در پاسخ گفتند: روی شما سفید باد ای رسول خدا.
پیامبر حمد و شکر خدای را بجا آورد.
حارث را به نزد پیامبر آوردند.
پیامبر با دستان مبارک خود زخم پای او را نوازش کرد، جراحت از آن رفع شد.
فردا خبر قتل کعب به آنی در همه جا پیچید.
وحشت عجیبی به یهودیان دست داد. عدهای از بزرگان آنها حضور پیامبر آمدند که:
ای محمد، دیشب کعب بدون گناه کشته شده، او یکی از بزرگان ما بود.
پیامبر در پاسخ آنها فرمود:
اگر کعب مثل بقیه زندگی میکرد، کسی با او کاری نداشت، اما از او آزار بسیاری به ما رسید. او در شعرهای خود به ما اهانت میکرد و با دشمنان ما همکاری داشت.
از امروز به بعد هرکدام از شما چنین روشی داشته باشد سروکارش با شمشیراست. (1) پی نوشتها:
1- شرح این واقعه، در کتابهای: تاریخ و سیره و مغازی، تحت عنوان: «سریه محمد بن مسلمه» و یا «قتل کعب بن اشرف» آمده است در این نوشتار به مصادر ذیل مراجعه شده:
1- احکام اهل الذمه، ج 2، ص 852 و 868
2- اسد الغابه، ج 1، ص 380 وج 5، ص 12 و ج 6، ص 311
3- سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 369 تا 373 و 512
4- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 31
5- سیره ابن هشام، ج 2، ص 430
6- مغازی واقدی، ج 1، ص 184
7- تاریخ طبری، ج 2، ص 487
8- دلائل النبوه، ج 3، ص 187
9- فتح الباری، ج 3، ص 269 تا 272
10- البدایه والنهایه، ج 4، ص 5
11- معجم البلدان، ج 1، ص 473 وج 3، ص 334
12- لسان العرب، ج 2، ص 306 و 307 وج 8، ص 18
13- سیره حلبیه، ج 3، ص 146 تا 152
ص: 87
اماکن و آثار
ص: 88
بقعه حلیمه سعدیه وصفیّه عمه رسول خدا- ص-
محمد صادق نجمی
از قبوری که در بقیع دارای قبه و بقعه بوده، قبر حلیمه سعدیه، مرضِعه (دایه) رسول خدا- ص- است. این قبر در انتهای بقیع و در نزدیکی قبر عثمان واقع است.
در سفرنامهها و کتب مدینه شناسی کهن، مطلبی در این مورد دیده نمیشود و حتی ابن بطوطه (757) در سفرنامهاش از وجود قبری که منتسب به حلیمه سعدیه و فرزندش در شهر بصره است خبر میدهد (1) ولی نویسندگان در قرون اخیر از این قبر که در بقیع بوده یاد نمودهاند.
از جمله نایب الصدر شیرازی 1306 در سفرنامهاش آورده است: «در محاذات قبه عثمان، قبهای است بر سردرش این کلمه نوشته شده: «هذه قبّة حضرت حلیمة السعدیّة- رضیاللَّه عنها-» و نیز این دو بیت را نوشتهاند:
یاپلدی مرضییه فخرعالمه قبه حلیمه حضرتنه قیلدی پادشه حرمت
که ذاتی در شرف دودمان مقدّسه (2) مضمون این دو بیت ترکی نشانگر این است که ساختمان این بقعه متعلق به دوران سلاطین عثمانی است امّا قبل از آن در چه وضعیتی بوده، برای ما روشن نیست.
حسام السلطنه 1330 در شمارش بقاع موجود در بقیع میگوید: «... نهم بقعه حلیمه سعدیه است» (3) ریچارد بورتون از جهانگردان غربی
1- رحله ابن بطوطه، ص 184
2- سفرنامه نایب الصدر شیرازی، ص 230
3- سفرنامه حسام السلطنه، ص 152
ص: 89
است که در سال 1853 میلادی/ 1276 ه.
ق. بقیع را دیده است. وی میگوید:
«سوّمین جایی که دیدیم بقعهایست که در روی قبر حلیمه سعدیه بنا شده است» (1) باید توجه داشت با این که از تخریب این بقاع بیش از هفتاد سال میگذرد ولی در عین حال از جمله قبوری که هنوز از بین نرفته است یکی قبر حلیمه سعدیه است که در آخر بقیع معروف، مشهور و مورد توجه زائران است و از قبرهایی است که در نقشههای موجود در تألیفات جدید، منعکس و مشخص گردیده است؛ مانند «تاریخ المعالم المدینة المنوره» (2) قبر صفیّه عمّه رسول خدا- ص-
در بقیع قبری است منسوب به صفیه، عمّه پیامبر- ص- و مادر زبیر بن عوام و آن از جمله قبوری است در بقیع که از قرون اوّل اسلام تا به امروز، به وسیله مدینه شناسان و سفرنامه نویسان معرفی گردیده است.
قبر صفیه از دیدگاه مدینه شناسان
ابن شبّه مدینه شناس معروف (متوفای 262 ه. ق.) از عبدالعزیز، اولین مدینه شناس و مؤلف در این موضوع، نقل میکند: چون صفیه عمه رسول خدا- ص- از دنیا رفت، پیکر او را در آخر کوچهای که به بقیع منتهی میشود دفن نمودند و این قبر در کنار درب خانهای است که به مغیرة بن شعبه منسوب است و چسبیده به دیوار این خانه است و این همان خانهایست که مغیره در زمینی که عثمان به وی اقطاع کرده بود، احداث نمود. ابن شبه در نقل خود اضافه میکند: «هنگامی که مغیره این ساختمان را درست میکرد عبور زبیر از آنجا افتاد و خطاب به مغیره گفت:
مغیره! ریسمانت را از قبر مادر من کنار بکش. مغیره خواست با استفاده از موقعیت خود در نزد عثمان، نسبت به زبیر بیاعتنایی کند لیکن وقتی خبر به عثمان رسید به مغیره دستور داد طبق درخواست زبیر عمل کند و مغیره عقب نشینی کرد و لذا در این قسمت از دیوار خانه انحراف وجود دارد (3).
ابن نجار (متوفای 643 ه. ق.) میگوید: «وقبر صفیه بنت عبدالمطلب عمة النبی فی تربة فی أوّل البقیع» (4).
سمهودی (متوفای 911 ه. ق.) آورده است: «از مشاهد و مدفنهای معروف، مدفن صفیه عمه پیامبر و مادر زبیر بن عوام است و این مدفن، آنگاه که از باب البقیع (5)
1- موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 282
2- ص 245
3- تاریخ المدینه، ج 1، ص 126 و 127
4- اخبار مدینة الرسول، ص 154
5- وفاء الوفاء، ج 3، ص 919
ص: 90
خارج شدید در دست چپ شما قرار میگیرد.
این مدفن بنایی از سنگ دارد ولی گنبدی در روی آن نیست.»
و اضافه میکند: «مطری گفته است که قرار بود گنبد کوچکی نیز بر آن بنا کنند ولی انجام نگرفت.»
مشابه همین جمله را صاحب عمدة الاخبار، که از علمای اواخر قرن دهم است، آورده، میگوید: «وقبرها أوّل ما تلقی عن یسارک عند خروجک من باب (1) البقیع» (2) این بود نظریه چهار مدینه شناس معروف که کتاب و تألیف هر یک از آنها در دسترس همگان است و در فن خود جزء منابع مورد اعتماد میباشد.
قبر صفیه از دید زائران و سیّاحان
1- ابن جبیر (متوفّای 614 ه. ق.) در سیاحتنامهاش آورده است: «بقیع در شرق مدینه واقع است. پس از خروج از دروازه بقیع، اوّلین محلی که با آن مواجه میشوید مدفن صفیه عمه رسول خدا- ص- و مادر زبیر است. (3) 2- ابن بطوطه (متوفای 779 ه ق.) مینویسد: «البقیع وتخرج علیه علی باب یعرف بباب البقیع وأوّل ما یلقی الخارج الیه علی یساره عند خروجه من الباب قبر صفیّة بنت عبدالمطلب وهی عمة رسول اللَّه» (4)
2- سید اسماعیل مرندی در سفرنامه خود ( «توصیف المدینة»، 1255 ه.
ق.) چنین آورده: «و دیگر، قبه حضرت صفیه بنت عبدالمطلب عمه حضرت رسول و مادر زبیر است» (5) این بود نظریه مدینه شناسانی از قرن اوّل تا یازده هجری و همچنین نظریه سه تن از جهانگردان مسلمان و زائران «مدینة الرسول» از اوائل قرن هفتم تا اواسط قرن سیزدهم هجری.
حاصل نظریات وگفتار کتب تاریخ
1- قبر صفیه پیشتر در خارج از بقیع قرار داشته است.
تاریخ نگاران در نگاشتههای خود تصریح کردهاند آن بخش از بقیع که قبر صفیه در آن واقع است، پیشتر خارج از اصل بقیع قرار داشته و در داخل کوچهای که بعدها مغیره در آنجا خانه ساخت، بوده است تا این که اخیراً به بقیع منضم گردید. و تاریخ این انضمام را 1373 ه. نوشتهاند.
علی حافظ از نویسندگان اخیر میگوید: «بقیع العمات قبلًا جدا از بقیع بود و کسی پیکر مرده خود را در آنجا دفن نمیکرد و در فاصله آنجا با بقیع کوچهای
1- منظور از باب البقیع دروازه شرقی مدینه است که باب البقیع معروف بود.
2- عمدة الاخبار فی مدینة المختار، ص 156
3- رحله ابن جبیر، ص 144
4- رحله ابن بطوطه، ص 119
5- فصلنامه میقات حج، شماره 5، ص 118 باید توجه داشت که این جمله در فصلنامه دو غلط چاپی دارد که یکی صفیه را فاطمه نوشته و دیگری زبیر را بریر.
ص: 91
وجود داشت که به حرّه شرقی متصل میشد تا این که در حوالی سال 1373 ه. شهرداری مدینه با برداشتن دیوارها، این بخش و کوچه را به بقیع منضم ساخت و مساحت بقیع العمات که اضافه شده، 3494 متر مربع میباشد. (1) 2- قبر صفیه پس از قرن دهم دارای گنبد بوده است
به طوریکه پیش از این تصریح سمهودی را ملاحظه کردید تا زمان وی؛ یعنی اوائل قرن دهم، قبر صفیه گنبدی نداشته است لیکن از گفتار سید اسماعیل مرندی برمیآید که در زمان او؛ یعنی اواسط قرن سیزدهم، این قبر دارای گنبد بوده گرچه تاریخ دقیق بنای آن روشن نیست. و طبق گفتار رفعت پاشا (که نقل خواهیم نمود) این گنبد در آخرین سال زیارت او (1325 ه. ق.) و یکصد و هفتاد و پنج سال پس از دیدار مرندی همچنان پابرجا بوده است.
3- «بقیع العمه» نه «بقیع العمات!»
در این محل تنها یکی از عمههای رسول خدا- ص- یعنی صفیه مدفون است و در منابع یاد شده نیز سخن از قبر صفیه بود و بس وبقیع العمات اصطلاحی است که بعدها در افواه مردم رایج شده و شاید علّت آن، دفن شدن فرد دیگری در کنار قبر صفیه بوده و این تعدد، این توهم را به وجود آورده است که آن دو قبر متعلق به دو عمه پیامبر- ص- صفیه و عاتکه میباشد لیکن همانگونه که ملاحظه فرمودید تا نیمه قرن سیزدهم، هیچ یک از نویسندگان، نه از عاتکه یاد کردهاند و نه تعبیر بقیع العمات را آوردهاند و این خود حاکی از آنست که قبر دوّم متعلق به هر کسی که باشد، پس از این تاریخ به وجود آمده و بقیع به تدریج در السنه و زبان مردم به «بقیع العمات» معروف گشته است و با گذشت زمان به بعضی از کتابها و سفرنامهها، که جدیداً نوشته شده، راه یافته است. در صورتی که هیچ منبع تاریخی و مبنای صحیح علمی ندارد؛ مثلًا رفعت پاشا (1325 ه. ق.) در معرفی گنبدهای بقیع و اطراف آن، میگوید:
«والّتی علی یمین البرجین لعاتکة وصفیة عمّتی الرسول- ص-» (2)
«گنبدی که در سمت راست دوبرج قرار گرفته، به عاتکه و صفیه، عمههای رسول خدا تعلّق دارد.
و همچنین بیست و هفت سال قبل از وی، حسام السلطنه در سفرنامهاش از
1- فصول من تاریخ المدینه، ص 173
2- مرآت الحرمین، ج 1، ص 426
ص: 92
بقعه خارج بقیع، به عنوان «بقعه صفیه و عاتکه» نام میبرد. (1) البته از آنان انتظار بیش از این نیست؛ زیرا اولی یکی از درجه داران عالی رتبه مصر بود که با سمت فرماندهی نیروی محافظ محمل، از طرف پادشاه مصر به حجاز سفر کرده و دوّمی یکی از وزرای دوران قاجار است که دیدهها و شنیدههای خود را به رشته تحریر درآوردهاند (2) از مطالبی که مؤید نظریه ما است، گفتار علی حافظ از نویسندگان اخیر و از اهالی مدینه است. او میگوید: «در این محل دو قبر وجود دارد؛ یکی قبر صفیه و دیگری در میان مردمِ مدینه شهرت دارد که به عاتکه متعلق است و لذا این بخش را بقیع العمات میگویند آنگاه اضافه میکند:
ولی از نظر تاریخی هجرت عاتکه به مدینه معلوم نیست و حتّی پذیرفتن اسلام از سوی وی نیز مورد اختلاف است. (3) نگارنده در تأیید اینمطلب میگوید:
مراجعه به کتب رجال و تراجم هم مبین این است که از میان پنج عمه رسول خدا- ص- تنها صفیه به مدینه مهاجرت کرده و بقیه آنها یا قبل از اسلام از دنیا رفتهاند یا به عللی از جمله در اثر ممانعت همسرشان به مدینه هجرت ننمودهاند.
عزالدین جزری (م 630 ه.) میگوید:
«و اسلمت عمته صفیة اجماعاً و اختلفوا فی اروی و عاتکه» (4) ابن عبدالبر (م 463 ه.) میگوید: «اختلف فی اسلام عاتکه والاکثر یأبون ذلک» (5)
ابن حجر عسقلانی اوّل به اختلاف موجود در اسلام عاتکه اشاره میکند و سپس میگوید: «ابن اسحاق به صراحت گفته است که از عمههای رسول- ص- بجز صفیه هیچ یک ایمان نیاورده ولی بعضی درباره عاتکه با استناد به شعری که در وصف پیامبر سروده است، معتقدند که او نیز ایمان آورده است.» (6) به هر حال اولًا: از نظر تاریخی، اسلامِ عاتکه معلوم نیست بلکه احتمالیست ضعیف.
ثانیاً: احتمال هجرت او به مدینه از اسلامش هم ضعیفتر است.
وثالثاً اگر همه این احتمالات را بپذیریم با استناد به کدام دلیل تاریخی میتوان ادعا کرد که جسد او در کنار خواهرش صفیه دفن گردیده است، نه در نقاط دیگر بقیع.
4- قبر امّ البنین در کجا است؟
تا اینجا در مورد عدم صحت مدفن
1- سفرنامه مکه، ص 152
2- در مورد کتابهای جدید، که قبر عاتکه را در کنار قبر صفیه تثبیت نمودهاند، میتوان از تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره و آثار اسلامی مکه و مدینه و گنجینههای ویران نام برد.
3- فصول من تاریخ المدینه، ص 170
4- اسد الغابه، چاپ بیروت، ج 1، ص 40
5- استیعاب مطبوع به حاشیه اصابه، ج 4، ص 368
6- الاصابه، ج 4، ص 357
ص: 93
عاتکه در کنار بقیع و بیاساس بودن بقیع العمات و نداشتن دلیل تاریخی بر اصالت آن مطالبی آوردیم و از چگونگی انتقال آن به بعضی از سفرنامهها و کتابها آگاهی پیدا کردیم و دریافتیم که همین نوشتهها برای بیشتر مردم سندی میشود تاریخی. از آن بیاساستر، مسأله قبر «امّ البنین» است که اخیراً پدید آمده و بعضی از زائران ایرانی به هنگام زیارت قبر صفیه، در مقابل قبر دیگری که در کنار آن است میایستند و به عنوان قبر امّ البنین همسر امیر المؤمنین نوحه سرایی کرده، ناله و ضجه سر میدهند و به سر و سینه میزنند، در صورتی که این نیز هیچ شاهد تاریخی ندارد، نه در منابع اصیل بلکه حتی در سفرنامههایی که به زبان فارسی و غیر فارسی، که در یکی دو قرن اخیر نگاشته شده، از این مطلب خبری نیست و شاید پیدایش آن به ربع قرن هم نرسد ولی مانند قبر عاتکه و بیت الاحزان در خارج بقیع، به سرعت و سینه به سینه منتشر شده و حتّی به بعضی از کتابها راه یافته است! (1) آری تنها مدرک این موضوع، نوحهسرایی مداحان ونوحه خوانان در کنار قبر صفیه است که: «ویک لا تدعونی أمّ البنین!»
بقاع پیشوایان اهل سنت در بقیع
تا اینجا پیرامون تعدادی از آثار و بقاع شناخته شده در بقیع، که به شخصیتهای مشترک اسلامی و مورد احترام در میان همه گروههای اسلامی بود و به وسیله وهابیان منهدم و تخریب گردیده، مطالبی نوشتیم و اینک با سه بقعه دیگر، که در روی سه قبر متعلّق به پیشوایان اهل سنّت بنا گردیده بود و همانند دیگر بقاع به وسیله وهابیان منهدم شدهاند آشنا میشویم.
گفتنی است که این قسمت از بحث، گذشته از بیان چگونگی این سه بقعه در طول قرنها و تاریخ تخریب آنها، بیانگر این بحث کلامی- فقهی نیز هست که در مسأله ساختن بنا بر روی قبور شخصیتهای دینی و علمی، همه مسلمانان؛ اعم از شیعه و سنی همفکر و هم عقیده بودهاند و این تنها گروه وهابیانند که پس از قرنها پدید آمده و در مسائل متعدد اعتقادی؛ از جمله در این مورد با مسلمانان به منازعه و مبارزه برخاستند و احیاناً تصور نشود آنچه تا کنون از آثار در بقیع سخن گفته شده، به لحاظ این که بیشتر آنها متعلق به شخصیتهایی بوده که برای شیعه بیش از دیگر مسلمانان مورد توجه بودهاند، بناچار این آثار به وسیله آنان
1- مانند تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره.
ص: 94
در طول تاریخ به وجود آمده است.
آری این عقیده مشترک و استحباب ساختن بنا بر قبور بزرگان دین از دیدگاه فقه شیعه و اهل سنت را نه تنها در نقاط مختلف کشورهای اسلامی مانند حرم امیر مؤمنان و سیدالشهداء- ع- در نجف وکربلا و مانند حرم ابوحنیفه و احمد بن حنبل در بغداد و حرم و ضریح امام شافعی در مصر میتوان دید، بلکه در داخل بقیع و در کنار قبور ائمه و شخصیتهای مذهبی شیعه نیز میتوان یافت. که اینک به بیان اجمالی تاریخ این بقاع میپردازیم:
1- بقعه عثمان بن عفان
به طوریکه در منابع تاریخی آمده، پس از کشته شدن عثمان بن عفان، از دفن شدن جسد وی در داخل بقیع جلوگیری شد و طبعاً در خارج بقیع و در طرف شرقی آن، در محلی به نام «حش کوکب» دفن گردید.
لیکن در دوران معاویه که مروان بن حکم به حکومت مدینه دست یافت، دیوار موجود در میان بقیع و حش کوکب را برداشت و محل دفن عثمان را به بقیع ضمیمه نمود و قطعه سنگی را که رسول خدا- ص- با دست مبارک خویش برقبر عثمان بن مظعون نصب کرده بود بر قبر عثمان بن عفان منتقل کرد و چنین گفت:
«واللَّه لایکون علی قبر عثمان بن مظعون حجر یعرف به!» (1)
به هرحال از قبوری که از دورانهای دور تازمان تسلّط وهابیان، دارای بقعه و گنبد بوده همان قبر عثمان است. گرچه تاریخ ساختمان اوّل و همچنین مؤسس و بنیانگذار آن معلوم نیست ولی دو نفر از نویسندگان که هر دو در اوایل قرن هفتم هجری میزیستند، از وجود چنین بقعهای در این تاریخ سخن گفته و آن را تأیید نمودهاند و باید این نکته را بر این سخن تاریخی افزود که: معمولًا در این گونه آثار و ابنیه امکان فاصله سالیان متمادی میانِ «اصل احداث» آنها و «زمان مشاهده و معرفی آن» وجود دارد و ممکن است ساختمانی که در قرن هفتم معرفی شده، به قرن پنجم و چهارم متعلق باشد.
ابن جبیر (م 614 ه. ق.) در سفرنامهاش آورده: «وفی آخر البقیع قبر عثمان وعلیه قبّة صغیرة مختصرة» (2)
؛ «قبر عثمان در آخر بقیع واقع شده و در روی آن قبه کوچکی و بنای مختصری وجود دارد.» ابن نجار (م 643 ه. ق.) میگوید: «وقبر عثمان- رضیاللَّهعنه- و علیه قبة عالیة» (3)
؛ قبر عثمان دارای گنبدی است بزرگ.»
1- اسد الغابه، ج 3، ص 387، تاریخ المدینه، ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج 3، صص 914- 894
2- رحله ابن جبیر، ص 144
3- الدره الشحینه فی اخبار المدینه، ص 156
ص: 95
از گفتار این دو نفر، که یکی جهانگرد است و دیگری مدینه شناس، چنین برمیآید که در آن تاریخ و به فاصله سی سال، تحوّل و تجدید بنا در بقعه عثمان به وجود آمده و آن قبه کوچک و مختصر به یک قبه بزرگ تبدیل شده است.
برخورداری قبر عثمان از بقعه، در طول تاریخ ادامه داشته تا در سال 1344 مانند دیگر آثار و بقاع به وسیله وهابیان منهدم گردیده است.
ولذا سمهودی (متوفای 911 ه. ق.) قبه عثمان را به عنوان «قبهای بزرگ» معرفی می کند و میگوید: «وعلیه قبة عالیة البناء» (1) و مشابه همین جمله را صاحب کتابِ عمدة الاخبار فی مدینة المختار، که تقریباً یک قرن پس از سمهودی میزیسته، به کار برده است. (2) از گفتار نایب الصدر شیرازی (3) و رفعت پاشا (4) که در آخرین دهههای قبل از انهدام بقیع به حج مشرف شدهاند چنین برمیآید که در زمان آنها نیز این بقعه با همین مشخصات، که پیشتر گذشت، موجود بوده است.
2- 3 بقعه امام مالک و نافع
در آگاهی تاریخ و کیفیت ساختان بقعه و گنبد متعلق به امام مالک، که یکی از پیشوایان چهارگانه اهل سنت است و نیز گنبد منتسب به نافع مولا ابن عمر یا نافع که یکی از قاریان معروف هفتگانه میباشد نیز به منابع مدینه شناسی و سفرنامهها مراجعه میکنیم و میبینیم آنچه از مجموع گفتار این نویسندگان برمیآید این است که:
تاریخ ساختمان بقعه امام مالک به قبل از قرن هفتم منتهی میشود و کیفیت آن قبل از این تاریخ معلوم نیست ولی ساختمان قبر منتسب به نافع در حدود قرن نهم هجری بنا شده است و قبل از این تاریخ از بقعهای بنام وی سخن به میان نیامده است.
ابن جبیر (متوفای 614 ه. ق.) میگوید: «قبر مالک بن أنس الامام المدنی- رضی اللَّه عنه- و علیه قبة صغیرة مختصرة البناء» (5)
سمهودی (متوفای 911 ه. ق.) هر دو بقعه را با این بیان معرفی نموده است:
«و منها مشهد الامام ابی عبداللَّه مالک بن انس الاصبحی علیه قبة صغیرة و الی جانبه فی المشرق و الشام قبة لطیفه ایضاً لم یتعرض لذکرها المطری و من بعده، فیحتمل أن تکون حادثة و یقال ان بها نافعاً مولا ابن عمر» (6)
صاحب عمدة الاخبار نیز یک قرن
1- وفاء الوفا، ج 3، ص 919
2- ص 159
3- سفرنامه، ص 230
4- مرآت الحرمین 1/ 426
5- رحله ابن جبیر، ص 144
6- وفاء الوفا، ج 3، ص 920
ص: 96
پس از سمهودی هر دو بقعه را مانند وی معرفی میکند. (1) در مرآت الحرمین میگوید: «و قبة الامام ابی عبداللَّه مالک بن انس الاصبحی امام دارالهجره و قبة نافع شیخ القراء» (2)
نایب الصدر شیرازی میگوید: دو قبه وصل یکدیگر؛ یکی از مالک بن انس که مذهب مالکی به او منسوب است و دیگری از نافع که از قراء معروف است.» (3) در نقشههای موجود، از وضع فعلی بقیع که دیگر چندان اثری از قبور باقی نمانده است، هر دو قبر در کنار هم قرار دارد و در کنار هم معرفی میشود؛ مثلًا سید احمد آل یاسین نقشه فعلی بقیع را در کتاب خود آورده و چنین توضیح میدهد: «قبر الامام مالک بن انس ... وقبر نافع مولا عبداللَّه بن عمر شیخ القراء» (4)
این کدام نافع است؟!
از آنجا که عثمان بن عفان نیازی به معرفی ندارد، معرفی اجمالی داریم از انس ابن مالک و نافع و در این معرفی نافع را مقدم میداریم و به بیان خطا واشتباهی که در اثر تشابه اسمی در شخصیت وی به وجود آمده است میپردازیم:
همانگونه که ملاحظه کردید، در معرفی نافع و قبرش، که در بقیع است و این که پیشتر دارای بقعه بوده، تعبیرهای مختلفی به کار رفته است؛ زیرا گاهی میگویند: «نافع مولا ابن عمر» و گاهی میگویند: «نافع شیخ القراء» و گاهی نیز با تعبیر «نافع مولا عبداللَّه بن عمر شیخ القراء» نام میبرند. و در کتابهای دیگر نیز همین وضع مشاهده میشود، به خصوص کتابهای جدید التألیف.
این تعبیرهای گوناگون، ناشی از عدم تشخیص درست و عدم شناخت صحیح از شخصیت نافع میباشد؛ زیرا نافع مولا ابن عمر و نافع شیخ القراء دو شخصیت جداگانه و مستقل هستند و تاریخ مرگشان به فاصله پنجاه سال واقع شده است. نافع اوّل، محدث و فقیه، ونافع دوّم اشتهار در قرائت داشته است.
* نافع مولا ابن عمر ملقب به فقیه، مکنّی به ابوعبداللَّه است او از اسرای جنگی بوده که در اختیار عبداللَّه فرزند عمر بن خطاب قرار گرفته و لذا معروف به مولا ابن عمر گردیده است و در اثر استعدادی که از آن برخوردار بوده، در مدینه فقه و حدیث یاد گرفته است. او را جزو محدثین در طبقه تابعین میشمارند.
او در زمان عمر بن عبدالعزیز (99- 101)
1- عمدة الاخبار، ص 156
2- مرآت الحرمین، ج 1، ص 426
3- سفرنامه نایب الصدر شیرازی، ص 230
4- تاریخ المعالم المدینة المنوره، ص 245
ص: 97
به عنوان تعلیم احکام برای مردم مصر به آن دیار اعزام گردید و در سال یکصد و هفده یا نوزده و یا یکصد و بیست از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد. (1)** نافع مدنی فرزند عبدالرحمان، کنیهاش ابن نعیم و نیاکانش از اصفهان میباشند. ابن جزری درباره او مینویسد:
«نافع یکی از قاریان و دانشمندان هفتگانه علم قرائت میباشد. مردی است موثّق و صالح و اصالتاً اصفهانی است. او قرائت را به گروهی از طبقه تابعین از اهل مدینه یاد داده است.
مالک بن انس میگفت: قرائت اهل مدینه سنت و روش پیامبر خدا است، سؤال کردند: منظور شما همان قرائت نافع است؟
گفت: آری.
وفات نافع شیخ القراء در سال (169 ه. ق.) در مدینه واقع شده و در بقیع دفن گردیده است (2) از این مطالب میتوان چنین نتیجه گرفت که: هر دو نافع، نافع و مفید بودند؛ یکی در حدیث و دیگری در علم قرائت. و از نظر زمان نیز تقریباً معاصر بودند و هر دو در مدینه از دنیا رفته و در بقیع دفن شدهاند.
لیکن پس از گذشت سیزده قرن نمیتوان درباره نافعیکه قبرش در بقیع معروف و دارای بقعه بوده، اظهار نظر قطعی نمود که نافع مولا ابن عمر است یا نافع شیخ القراء، و موضوع برای نویسندگان هم آنچنان مشتبه گردیده که گاهی چنین تعبیر نمودهاند: «نافع مولا ابن عمر شیخ القراء!»
امام مالک:
مالک بن اصبحی معروف به «امام دار الهجره» کنیهاش ابوعبداللَّه یکی از پیشوایان چهارگانه اهل سنت و مذهب مالکی بر وی منتسب است که گروهی از اهل سنت از این مذهب پیروی میکنند.
تولّد وی در سال 93 واقع شده است. در شرح حال امام مالک مینویسند: مدت حمل او سه سال طول کشیده است.
امام مالک از افراد بسیاری؛ از جمله امام ششم، حضرت صادق- ع- علم و حدیث فراگرفته است. کتاب او «موطأ» اولین مدوّن حدیثیِ موجود در جهان اهل سنت میباشد. در این کتاب بیش از پانصد حدیث مسند جمع آوری شده است.
احترام مالک نسبتبهرسولخداص-
درباره احترام امام مالک نسبت به رسول خدا- ص- و اهتمام وی نسبت به حدیث آن حضرت نوشتهاند: با کبر سنّ و ضعف شدید که بر وی مستولی شده بود، باز
1- تهذیب التهذیب، ج 10، ص 413 و 414
2- طبقات القراء، ج 2، ص 330؛ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 407
ص: 98
هم در مدینه از سوار شدن بر مرکب امتناع میورزید و همیشه با پای پیاده حرکت میکرد و چنین میگفت: «لا أرکب فی مدینة دفنت جثة رسول اللَّه فیها»؛ «در شهری که پیکر رسول خدا- ص- در آن دفن شده است سوار مرکب نخواهم شد.»
و هر وقت میخواست حدیث نقل کند وضو میگرفت و محاسنش را شانه میزد و با وقار و متانت در صدر مجلس مینشست. چون علت این اظهار وقار را از او جویا شدند، پاسخ داد: «احب ان اعظّم حدیث رسول اللَّه- ص-»؛ «دوست دارم از حدیث پیامبر- ص- تعظیم و تکریم بیشتری به عمل آورم.»
مناظره مالک با منصور دوانیقی در توسل به رسول خدا- ص-
قاضی عیاض در شفاء، از ابن حمید، یکی از شاگردان برجسته امام مالک نقل میکند: در سفری که ابو جعفر منصور به مدینه نمود، در کنار قبر رسول خدا- ص- با امام مالک پیرامون مسألهای بحث کردند.
منصور در این بحث گاهی با صدای بلند صحبت میکرد. مالک گفت: یا امیر المؤمنین در این مسجد نباید با صدای بلند سخن بگویی: زیرا خداوند گروهی را با این آیه نکوهش کرد:
«یا أیّها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی ...»
و گروه دیگر را با این آیه مدح و تعریف نمود:
«إنّ الذین یغضّون أصواتهم عند رسول اللَّه ...»
و باز گروه دیگر را با این آیه مورد ملامت قرار داد:
«إنّ الذین یُنادونک من وراء الحجرات أکثرهم لایعقلون»
مالکسپسگفت: احترامپیامبر ص- پس از مرگش، مانند حال حیاتش، بر همه مسلمانان لازم است. منصور گفتار مالک را پذیرفت و سکوت اختیار کرد. سپس پرسید:
ای ابوعبداللَّه، به هنگام دعا کردن رو به قبله بایستم یا رو به سوی قبر پیامبر- ص-؟
مالک پاسخ داد: ای امیر مؤمنان، چرا از پیامبر رو بر میگردانی در حالیکه او در قیامت وسیله شفاعت و آمرزش تو و پدرت آدم خواهد بود! آری رو به سوی او کن و او را به پیشگاه خدا شفیع قرار ده تا خدا هم شفاعت او را درباره تو بپذیرد؛ زیرا خودش فرموده است:
«ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم فاستغفروا اللَّه واستغفر لهم الرّسول لوجدوا
ص: 99
اللَّه توّاباً رحیماً» (1)
امام مالک در چهاردهم ربیع الاول سال یکصد و هفتاد و نه در هشتاد و پنجسالگی و بقولی در نود سالگی در مدینه به درود حیات گفت و در بقیع دفن گردید. (2) پی نوشتها:
1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1376
2- در شرح حال امام مالک به تهذیب التهذیب، ج 10، صص 10- 5 تنویر الحوالک فی شرح موطأ مالک و کوثر المعانی فی کشف خبایا صحیح البخاری مراجعه شود.
ص: 101
یلملم
دکتر عبدالهادی الفضلی
ترجمه: مهدی پیشوائی
بحث میقاتها و وجوب احرام از آنها، از بحثهای مهم حج و عمره است و از جهات و جوانب گوناگون در خور بحث و بررسی است، از آن جمله است شناخت دقیق موقعیت جغرافیایی آنها در گذشته و حال؛ زیرا برخی از فتاوای فقها در مورد میقاتها، بر این شناخت استوار است.
بحثی که مطالعه میکنید حاصل بررسیهای تاریخی و مشاهدات و مطالعات عینی نویسنده مقاله است در مورد وضع گذشته و موقعیت کنونی میقات یلملم که پژوهشهای جامع و گسترده نویسنده از نظر لغوی، حدیثی و فقهی بر غنا و عمق آن افزوده است.
یلملم ازآثار و نشانههای مهم حج است؛ زیرا از میقاتهاییاستکه پیامبراسلام- ص- برای احرام معین فرموده است. بحث و بررسی پیرامون این میقات مستلزم این است که درباره آن از جهاتی بحث شود:
1- از نظر لغوی.
2- از نظر جغرافیایی.
3- از نظر حدیثی.
4- از نظر فقهی.
چگونگی تلفّظ و ریشه واژه «یلملم»
فرهنگها و لغتنامههایی که در دسترس ما است، یلملم را به سه صورت
ص: 102
(لهجه) ضبط کردهاند: «یلملم»، «ألملم»، «یرمرم». در دیداری که از آن منطقه داشتم، از افراد قبیله «فهْم» که در سرزمین «وَدْیان»، از توابع یلملم سکونت دارند، این سه لهجه را شنیدم: «یلملم»، «ألملم»، و «ململم». «همدانی» لهجه چهارمی نیز به اینها افزوده است: «لملم» (1).
اختلاف در لهجه و چگونگی تلفظ این کلمه، باعث شده است که لغت شناسان در ریشه این کلمه و ماده اصلی آن، که در لغت نامهها تحت آن درج میشود و موقع نیاز باید به آن باب مراجعه شود، اختلاف نظر پیداکرده، آن را به دو ریشه یاد شده در زیر برگردانند:
1- ازهری و ابن فارس معتقدند که این کلمه در اصل سه حرفی است (ثلاثی) که حرف «یا» به اوّل آن افزوده شده است.
ابن فارس در باب کلمات بیش از سه حرفی (ثلاثی مزید فیه)، که حرف یاء به اوّل آنها اضافه شده است، میگوید:
1- «یربوع»: حشره کوچکی است که از نظر سفیدی و نرمی، انگشتان زنان به آن تشبیه میشود 2- «یبرین»: نام محلی است و همچنین یمؤود 3- «یلملم» ...
آنگاه میافزاید: موقعیت یاء در اول این کلمات؛ مانند همزه اضافی در اوّل کلمات چهار حرفی (رباعی) و پنج حرفی (خماسی) است؛ زیرا در این دو باب، یاء، اضافی محسوب میشود و حرف بعد از آن، حرف اول کلمه شمرده میشود (2).
ابن فارس همچنین میگوید: در این باب (ثلاثی مزید فیه)، در کلماتی مانند یربوع به معنای حشره کوچک، یبرین که نام محلی است و نیز یمؤود و یلملم که نام دو محل است و نیز یرندج که به معنای پوستهای سیاه است و در کلماتی مانند اینها حرف یاء که در اول آنها واقع شده مانند همزه در اول کلمات چهار حرفی و پنج حرفی، اضافی است و حرف اول اصلی کلمه، حرف بعد از یاء است (همچون حرف بعد از همزه در کلمات رباعی و خماسی) (3).
از این سخنان چنین نتیجه گیری میشود که از نظر ابن فارس ریشه یلملم و ماده اصلی آن «لملم» است و یاء، در اول آن اضافه است. همچنین الف در «الملم» مبدّل از یاء است و در «یرمرم» نیز یاء اضافه شده و هر دو «راء» مبدل از یاء است.
استاد بستانی نیز در کتاب «محیط المحیط» در این نظریه از ازهری و ابن فارس پیروی کرده و واژه یلملم را با هر سه لهجه یاد شده، در لغت «لملم» آورده است.
2- ابن منظور در «لسان العرب»
1- صفة جزیره العرب، ص 326
2- المجمل، ج 4، ص 944- 943
3- معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص 160
ص: 103
یلملم را در لغت «یلم»، یرمرم را در لغت «رمم»، ویلملم وألملم رادرلغت «لمم» آورده است. و این نشان میدهد که ماده اصلی این کلمات از نظر او سه حرفی (ثلاثی) است؛ یعنی یرمرم در اصل رمم، یلملم بدون تبدیل یاء به الف، در اصل یلم و با تبدیل یاء به همزه، در اصل لمم بوده است. فیّومی نیز در کتاب «المصباح المنیر» از او پیروی کرده است با این تفاوت که وی اصل کلمه را «ألملم» با همزه دانسته و یاء را در یلملم، مبدل از همزه گرفته است و بدین ترتیب او این کلمه را از ریشه «ألم» دانسته است.
مؤلف المعجم الکبیر نیز شیوه فیومی را در پیش گرفته است. زبیدی نیز در «تاج العروس» به همین منوال، یلملم را در لغتهای: یلم، لمم و رمم ذکر کرده است.
در مورد وزن این کلمه هیچ اختلافی نیست که بر وزن «فَعَلْعَل» است؛ چنانکه ابن منظور در لسان العرب در لغت یلم مینویسد: ابن بری گوید که ابو علی گفته است: یلملم بر وزن فَعَلْعَل است، «یاء، فاء الفعل»، «لام، عین الفعل» و «میم، لام الفعل» آن است.
اینسخن بهآنمعنااست کهیاءدر این کلمهحرف اصلیاست و زاید نیست و چنانکه گذشت، عقیده ابن منظور همین است.
موقعیت جغرافیایی یلملم
بکری میگوید: ألملم با فتحه حرف اول. ابوالفتح گفته است: ألملم- با فتحه حرف اول- بر وزن صمَحْمَح است و از ریشه لملمت نیست؛ زیرا در اول کلمات رباعی، جز در اسمهایی که بر وزن افعال آنها است، مانند مُدَحرِج، حرف اضافه و زاید نمیآید.
برخی آن را یلملم ضبط کردهاند که در واقع با قول اوّل یکی است؛ زیرا یاء، مبدل از همزه است. یلملم از بزرگترین کوههای تهامه به شمار میآید تا مکه دو شب راه است. سکنه آن قبیله کنانه است و درّههای آن تا دریا امتداد دارد. (1) بکری در جای دیگر میگوید: یلملم- با فتحه حرف اوّل و دوم- کوهی از کوههای تهامه و محل سکونت بنی کنانه است که تا مکه دو شب راه است. وادیهای آن تا دریا کشیده شده. این محل در سر راه یمن به سمت مکه است و میقات کسانی است که میخواهند از آن مسیر به حج مشرف شوند.
ألملم نیز گفته شده است که اصل کلمه نیز همین بوده، منتها همزه تبدیل به یاء شده است. این بحث در حرف «همزه» گذشت. (2) همدانی گفته است: یلملم میقات
1- معجم ما استعجم من اسماء البلدان والمواضع، ج 1، ص 187
2- همان، ج 1، ص 1398
ص: 104
اهل تهامه است و در بعضی از احادیث، الملم ذکر شده و در اول آن به جای یاء، همزه آمده است. لملم نیز گفته شده است. (1) و (2) یاقوت گفته است: یلملم: ألملم و ململم نیز گفته شده که به معنای هر چیز مجموع و گردآوری شده میباشد و محلی است به فاصله دو شب راه تا مکه. اینجا میقات اهل یمن است و در آن مسجدی ساخته شده به نام مسجد معاذ بن جبل.
مرزوقی گفته است: کوهی است در طائف به فاصله دو یا سه شب راه [تا مکه]. برخی گفتهاند: درهای در آن منطقه است. (3) «بلادی» گفته است: یلملم (با یاءِ دو نقطه و مفتوح و با دو لام و دو میم) درّهای بزرگ از درّههای حجاز در تهامه است که بلندترین سرچشمههای آبهایش از کناره درّه بنی سفیان، از حدود 30 کیلومتری جنوب غربی طائف شروع میشود و سپس با شیب تند و عمیق، در میان قطعه سنگهای بزرگِ کوهها به سمت غرب سرازیر میگردد و پس از عبور از سعدیه، میقات اهل یمن در راه تهامه که در صد کیلومتری مکه قرار دارد، در دو منزلی جنوب جده به دریا میریزد.
رودخانههای متعددی به این وادی منتهی میشود مانند: حُثن، وَدْیان، تصیل، نُمار، شکیل و امثال اینها که باعث میشود سیل این وادی پر آب و خطرناک گردد.
در این منطقه زمینهای قابل کشاورزی وجود دارد اما تا کنون مورد استفاده قرار نگرفته است. رستنی این محل، درخت اراک است. سکنه این محل در بخش بالای وادی؛ قبیله فهم و بقیه بنی صاهله (از تیرههای هذیل) و در بخش پایین، قبیله مجادله (از تیرههای بنی شعبه) هستند. بنی شعبه نیز تیرهای از بنی کنانه است. رودخانههای شمالی این منطقه از محل سکونت هذیل سرچشمه میگیرد.
در این محل یک مرکز اداره دولتی وجود دارد که تابع اداره دولتی شهر «لیث» است و همچنین یک بیمارستان در آنجا موجود است. مدرسهای در سعدیه و مدرسهای نیز در «ملاقی»؛ همانجا که اداره دولتی قرار دارد، تأسیس شده است. البته حوزه فعالیت اداره یاد شده، محدود به قبیله فهم است. اما در بخش پایین وادی، در سعدیه، اداره دولتی دیگری است که از نظر سلسله مراتب اداری، تابع شهر مکه است. (4) «بلادی» سپس اضافه میکند:
یلملم که به آن الملم و ململم نیز گفته میشود، به معنای هر چیز مجموع و گردآوری شده است و محلی است به فاصله
1- صفة جزیرة العرب، ص 326
2- در این جا و در چند مورد از این نوشته به ابیاتی از شعرای عرب استشهاد شده لیکن چون در فارسی کار بردی ندارد، در ترجمه حذف گردید. همچنین ابیاتی که در آخر مقاله به عنوان «انعکاس یلملم» در ابیات عرب نقل شده، حذف گردید.- مترجم
3- معجم البلدان، ج 5، ص 441
4- معجم معالم الحجاز، ج 10، ص 28- 29
ص: 105
دو شب راه تا مکه. و در آن میقات اهل یمن است مسجد معاذ بن جبل نیز در آنجا قرار دارد.
مرزوقی گفته است: یلملم کوهی است در طائف، به فاصله دو یا سه شب راه [تامکه]. برخی گفتهاند نام درّهای در آن منطقه است. (1) «بکری» گفته است: یلملم یکی از کوههای تهامه است و سکنه آن قبیله کِنانه هستند. درّههای آن به دریا منتهی میشود و در راه یمن به مکه قرار دارد و میقات کسانی است که میخواهند از آنجا حج انجام دهند. گاهی ألملم (باهمزه) نیز گفته میشود. البته در اصل با همزه بوده و همزه تبدیل به یاء شده است چنانکه در باب حرف همزه گذشت.
در «معجم الکبیر» در لغت ألملم آمده است: الملم (بر وزن فَعَلْعَلْ) کوهی است از کوههای تهامه که تا مکه دو شب راه است (حدود 60 کیلومتر) و آن میقات مردم یمن و تهامه، در حج است. سکنه آن از بنی کِنانه هستند و درّههای آن تا دریا امتداد دارد.
در «محیطالمحیط» در واژهلملم آمده:
یلملم، یا ألملم و یا یرمرم: میقات اهل یمن است و آن کوهی است در دو منزلی مکه.
در «المصباحالمنیر» درلغت ألم آمده:
ألملم کوهی در تهامه است که تا مکه دو شب فاصله دارد و میقات اهل یمن است.
ابن اثیر در «النهایه» آورده: یلملم میقات اهل یمن و تا مکه دو شب راه است.
زبیدی در «تاج العروس» در واژه لمم مینویسد: یلملم و ألملم و یا یرمرم؛ دومی بر این مبنا است که همزه به یاء تبدیل میشود. نام میقات اهل یمن در حج است و آن کوهی است در دو منزلی مکه که من به آنجا رفتهام.
از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که:
1- جغرافیدانان و لغت شناسان قدیم در معرفی موقعیت یلملم از روش معمول در زمان قدیم استفاده کردهاند که عبارت است از تعیین مسافت بین دو «منزل» با «شب». مقصودشان از منزل مکانهایی بوده که قافلهها هنگام سفر، در آنها به استراحت میپرداختند و مقصود از شب فاصله مکانی بین دو محل و سرزمین بوده که در یک شب میشد آن را طی کرد.
و گاهی به یک شب، که آن را مقیاس طی مسافت قرار داده بودند، «مرحله» نیز میگفتند. مسافت یک شب راه با مقیاس امروز، تقریباً مساوی با 50 کیلومتر یا اندکی
1- همان، ص 29، بخش اخیر مطالب بلادی، عیناً همان سخنان یاقوت است که اندکی جلوتر نقل کردیم اما نمیدانم چرا بلادی به مأخذ آن اشاره نکرده است؟! مؤلّف.
ص: 106
کمتر است؛ زیرا راههای قدیم از نظر پستی و بلندی متفاوت بودند.
2- یلملم یکی از منازل راه مکه- یمن است و تا مکه دو شب و به تعبیر دیگر دو مرحله راه است. بنا براین با مقیاس امروز تا مکه حدود 100 کیلومتر فاصله دارد.
در برخی از مناسک حج؛ مانند مناسک شیخ محمد طاهر خاقانی و شهید صدر و [آیت اللَّه] سید [محمد رضا] گلپایگانی فاصله آن تا مکه 94 کیلومتر معرفی شده است.
در اینجا لازم است یادآوری کنیم که از یمن به مکه سه راه به ترتیب یاد شده در زیر وجود دارد:
1- راه تهامه؛ همان راهی است که از یلملم عبور میکند.
2- راه صنعاء- صعده، که به ترتیب پس از عبور از بیشه، وادی تربه و قرن المنازل به مکه منتهی میشود.
3- راه حضرموت- نجران، که در قرن المنازل با راه دوم یکی میشود و از آن عبور میکند.
پس راه مورد نظر در این بحث، راه تهامه است و منازل بین راه آن- چنانکه در مناسک حربی (ص 643) بیان شده بدین ترتیب است: صنعاء- جازان- لیث- یلملم- مکه. بنابراین برای شناخت موقعیت جغرافیایی یلملم دو نشانه وجود دارد:
1- سر راه یمن- مکه در تهامه قرار دارد.
2- تا مکه دو شب (وبه تعبیر دیگر دو مرحله) فاصله دارد.
بازدید و مشاهدات عینی یلملم
در روز یکشنبه مورخ 15/ 6/ 1409 ه. ق./ 27/ 1/ 1989 م. به این منطقه سفر کردم تا موقعیت کنونی یلملم را از نزدیک و به صورت عینی مورد مطالعه قرار دهم. ساعت هشت بامداد، همراه دو پسرم معاد و فؤاد و دو پسر عمهشان سید حسن و سید حسین خلیفه، با یک اتومبیل جیپ تویوتا از جده حرکت کردم. از مکه به بعد از جاده ساحلی که امروز به جاده لیث و یا جاده ساحلی یمن معروف است حرکت کردیم.
مهمترین شهرهایی که در این راه قرار دارند عبارتند از: مکه مکرمه- لیث- قنفذه- جیزان- حرض (که شهر مرزی بین عربستان سعودی و یمن و محل گمرک بین دو کشور است).
پس از طی 100 کیلومتر مسافت از مکه، در سمت راست جاده، ایستگاه پمپ بنزینی قرار دارد که به پمپ بنزین «طَفیل»
ص: 107
معروف است. روبروی آن در سمت چپ جاده، مسجد تازهسازی است که دولت سعودی برای احرام بستن از آنجا- به این عنوان که محاذی میقات است- ساخته، اما روزی که ما به آنجا رسیدیم مسجد، متروک و درِ آن بسته بود؛ زیرا، از آنجا که زائران، یقین به محاذی بودن آن با میقات ندارند، از آنجا محرم نمیشوند.
در فاصله 110 کیلومتری مکه باز در سمت راست جاده ایستگاه پمپ بنزین دیگری است که پمپ بنزین «مجیرمه» نامیده میشود و با مرکز سعدیه که اندکی بعد از این توضیح خواهیم داد، محاذی است.
در فاصله 126 کیلومتری مکه، در سمت چپ جاده ایستگاه پمپ بنزین سوّمی وجود دارد که به «ایستگاه میقات» معروف است؛ زیرا محاذی میقات یلملم است و تابلویی که در کنار جاده نصب شده آن را نشان میدهد. دراین محلمسجدی است از خشت و گل که در این اواخر ساختهاند و نیز مسجدی نوساز وبه سبک امروزیکه دولت عربستان ساختهاست. در این محل چند باب دستشویی و دوش نیز به منظور غسل حجاج به چشم میخورد که به سبک ابتدایی و از چوب عادی ساخته شده است و آب آنها با دست، از مخزنهای حلبی که نزدیک قهوهخانه قرار دارد تأمین میشود.
همچنین قهوهخانهها و غذاخوریها و فروشگاههای متعددِ مواد غذایی و حوله احرام موجود است که همه به شکل محلی و ابتدایی است.
ساعت ده پیش از ظهر به ایستگاه پمپ بنزیل طَفیل- که پیشتر یاد کردم- رسیدیم و نرسیده به مسجدی که درِ آن بسته بود، در قسمت چپ جاده عمومی، به یک راه فرعی پیچیدیم که جاده خاکی بود.
البته کمی صاف و هموار کرده بودند.
در این جاده که به طرف راست میرفت، پیش رفتیم و پس از طی مسافت اندکی، جاده، به وادی یلملم سرازیر شد.
پس از طی حدود 25 کیلومتر مسافت به منطقه سعدیه رسیدیم. در این منطقه در کنار راست وادی، باغی را مشاهده کردیم که متعلق به یکی از اهالی مکه بود. این مطلب را شخصی که سرگرم آبیاری باغ بود به ما گفت. در نزدیکی کناره چپ وادی چاه قدیمی و عمیقی را دیدیم که پمپ برقی بر فراز آن نصب شده بود و آب چاه را کشیده به مخزنهایی که در کناره چپ وادی نصب شده بود، منتقل میکرد. در داخل چاه، در جهت مخالف قبله، سنگی در نزدیکی دهانه
ص: 108
چاه به دیوار آن نصب شده بود که این جمله بر روی آن نقش بسته بود: «هذا بئر العلی السلطان الهندی ذی الاجلال، محمد علی خان، رحمهاللَّه- صلّی اللَّه علی محمد و آله- سنه 711» (1)
در کناره چپ وادی، نزدیک چاه، مسجدی نوساز وهمچنین یک مدرسه و یک درمانگاه وجود دارد که دولت عربستان ساخته است. همچنین یک مغازه خواروبار فروشی و یک تعمیرگاه اتومبیل در آنجا به چشم میخورد.
به فاصله تقریباً دو کیلومتر بعد از چاه سعدیه، چاه دیگری است که از آن استفاده نمیشود. و در نزدیکی آن در کناره چپ وادی، قلعه نظامی کوچکی است که ساختار عمومی و سنگها و رنگهایش کاملًا شباهت به ایستگاه قدیمی راه آهن حجاز در مدینه دارد و بر یکی از سنگهای آن این جمله نقش بسته است: «991 محمد علی پر کسحای (؟)».
در مسیر وادی، به آرامی به سمت یلملم میرفتیم که پس از طی اندکی مسافت، راه را گم کردیم و از وادی خارج شده در کناره آن به یک سنگلاخ رسیدیم.
پس از سؤال از چوپانهای محل، راه را یافته مجدداً به وادی سرازیر شدیم و پس از طی 25 کیلومتر راه از سعدیه، به وَدیان رسیدیم که مرکز یلملم است. در این محل یک پمپ بنزین و تعدادی مغازه خواروبار فروشی، دو قهوهخانه و یک مسجد نو ساز وجود دارد که آن را دولت عربستان در سال 1402 ه.
ساخته است. همچنین یک مدرسه پسرانه و یک مدرسه دخترانه و یک اداره دولتی که در تابلوی آن نوشته شده است:
«مرکز إمارة یلملم التابعة لأماره اللیث»، «مرکز حکمرانی یلملم که تابع حکمرانی لیث است». البته لیث نیز از نظر اداری تابع مکه است.
همچنین در این محل تعمیرگاه اتومبیل، کارگاه در و پنجره سازی آهنی و یک تعمیرگاه نجّاری هست. تعداد کمی نیز خانه وجود دارد که مصالح و ساخت آنها بدوی است. در جنوب شرقی این محل، کوه یلملم قرار دارد که مردم بومی، آن را یلملم و وعره (2) مینامند. از کوه و تأسیسات محل مانند مسجد و درمانگاه و مدرسه پسرانه عکس گرفتیم. وصول ما به این محل ساعت دوازده، نیم ساعت پیش از ظهر بود.
پس از صرف ناهار در یکی از آن دو غذاخوری، باز در مسیر وادی حرکت کردیم.
در مسیر راه تعداد زیادی نی و درخت اراک به چشم میخورد. در نقطهای، چشمهای
1- این چاه علی، سلطان باعظمت هند، محمد علی خان است که خداوند بر او رحمت کند و درود خداوند بر محمد و خاندان او باد. سال 711
2- وعره به معنای بلندی وصعب العبور بودن است و شاید این کوه را به همین مناسبت به این نام خواندهاند.
ص: 109
دیدم که آب از آن میجوشید و در بستر نهر کوچکی، تا مسافتی که کمتر از چهار یا پنج کیلومتر نبود، جاری میشد.
در نقاط متعددی از وادی و در دو کناره آن کورههای تولید زغال از چوبهای آن وادی مشاهده کردیم که بومیان در آن کار میکردند. کورهها به صورت ابتدایی بود؛ گودال کوچکی که از دو متر در سه متر تجاوز نمیکند، چوبها را در آن میریزند و روی آن را با علفهای خشک میپوشانند، کمی نفت به آن ریخته آتش میزنند، آنگاه گودال را با حلبی مسدود میکنند، چوبها یک روز کامل میسوزد و تبدیل به زغال میشود. یک گونی بزرگ از آن زغالها را برای استفاده در منزل، به پنجاه ریال [سعودی] خریدیم. نماز ظهر را در مسجد سعدیه خواندیم و به لطف خداوند، ساعت چهار بعد از ظهر به سلامت به جده رسیدیم. لازم است اشاره کنم که سکنه آن وادی از سمت یلملم، قبیله فهم، و از سمت سعدیه، قبیله مجادله هستند.
نتایج مطالعات و مشاهدات عینی
نتایج مطالعات و بررسیهای عینی را میتوان بدین گونه خلاصه کرد:
1- وادی یلملم که از دامنه کوه یلملم شروع میشود، ابتدا تنگ است، سپس به تدریج گسترده و پهناور میشود و بعد از سعدیه و اندکی پیش از جاده عمومی ساحلی، به شاخههایی منشعب شده، به وادیهای دیگر میپیوندد و همگی به دریا میریزد.
2- قله اسطوانهای کوه یلملم شباهت زیادی به قلّه «جبل النور» در مکه مکرمه دارد.
3- نتوانستیم اثری از بقایای جاده قدیمی یمن که از یلملم عبور میکرده، بیابیم. بسیاری از جغرافی دانان و مورّخان قدیم- و از آن جمله حربی در مناسک خود- از این راه یاد کردهاند، چنانکه پیش از این گذشت.
از کسانی که از این جاده یاد کرده، همدانی است. (1) 4- آثاری مشاهده کردیم که نشان میداد راه حجاج از سعدیه- که در فاصله 25 کیلومتر در محاذات یلملم قرار دارد- عبور میکرده است از آن جمله میتوان از تعمیر چاه سعدیه و چاه دیگری که نزدیک آن قرار دارد و نیز از تعمیر قلعه نظامی یاد کرد.
از این که حفره چاه سعدیه و قلعه بعد از آن، به هندیها نسبت داده شده، میتوان استنباط کرد که حجاج هندی از
1- وی در کتاب صفة جزیرة العرب، ص 341 چنین میگوید: مسیر حجاج از صنعا تا مکه از طریق تهامه، به این ترتیب است: صنعا، صلیت ازبون، مؤید، دامنه عرقه و اخرف، صرجه، رأس الشقیقه، حرض، خصوف از سرزمین حکم، بحر، عثر، بیض، زنیف، ضنکان، معقد، حکی، جوّ، جوینیه، ازقنونا که قناة نامیده میشود، دوفة که متعلق به عبدیین از بازماندگان جرهم است، سرین، معجر، خیال، یلملم، ملکان، مکه. این راه ساحلی است.
مسیر قدیمی حجاج، از بلندیهای حلی علیا عبور میکند که حَلیه نامیده میشود و سپس از طریق عثم ولیث به یلملم منتهی میگردد. این بخش از سخنان همدانی در اصل مقاله، جزء متن است وتوسط مترجم به پاورقی انتقال یافته است.
ص: 110
آنجا عبور میکردهاند.
مؤید این معنا، مطلبی است که ضمن سخنرانی استاد حسن ابراهیم الفقیه، رئیس دانشکده شهر قنفذه آمده است. وی این سخنرانی را در آمفی تئاتر مرکز فرماندهی تسلیحات مرزی در قنفذه ایراد کرده و نشریه هفتگیِ «مدینه» که در جده منتشر میشود، در تاریخ 23 رجب 1409 ه.
ق.، بخشهایی از آن را- با معرفی اصل بحث- با عنوان «قنفذه شهری است قدیمی که تاریخ آن به قرن هشتم هجری برمیگردد» چاپ کرده است. در این بحث آمده است:
«برخی از اسناد تاریخی اثبات میکند که بندر شهر قنفذه، به صورت دروازهای به سمت مکه مورد استفاده قرار میگرفته و حجاج جنوب جزیرة العرب و حجاج جنوب شرق آسیا، به ویژه حجاج هندی از آن استفاده میکردهاند.»
شاید این که در کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعه»، (ج 1، ص 640) آمده است که: «یلملم میقات اهل یمن و مردم هندوستان است» اشاره به همین سابقه تاریخی است. این سخن به آن معنا است که راه قدیمی یمن که از یلملم عبور میکرده نخست جای خود را به سعدیه، و سپس به راه ساحلی کنونی داده است.
چون راه کنونی یلملم تا سعدیه 25 کیلومتر است، پس فاصله بین محلِ محاذی یلملم در جاده کنونی و کوه یلملم 50 کیلومتر خواهد بود.
یکی دیگر از کسانی که اشاره کرده حجاج یمن از سعدیه محرم میشدهاند، مورخ ترک، ایوب صبری پاشا است. وی در کتابش که توسط دکتر احمد فؤاد متولی و دکتر صفصافی احمد مرسی، بنام «مرآة جزیرة العرب» ترجمه شده، با عنوان: «آغاز حرکت قافله یمنی» مینویسد: «از سال 963 ه. ق. به بعد که فرمان و اجازه مربوط به حرکت دادن قافله حج، به نام وزیر مصطفی پاشا صادر شد، وی اقدام به تنظیم برنامه حرکت قافله محترم حج بنام قافله صنعای یمن میکرد. هنگام ورود این قافله به مکه مکرمه، مرحوم شریف حسن، در «برکه ماجن» به استقبال آن میآمد و قافله پس از مکه وارد مدینه میشد»
وی سپس اضافه میکند: «قافلهها از «جبس» به سمت زبید حرکت میکنند و در منزل «المخا» که در جنوب منزل سابق قرار دارد، توقف میکنند آنگاه از زبید به سمت منزل رفع حرکت میکنند و پس از رفع، به ترتیب این منازل را طی میکنند:
ص: 111
بیت العقبة الصغیرة، قطیع، منصوریة، قلعة (فراوع)، غاغیة، بیت الفقیه الکبیر.
گاهی حاجیان صنعا را از راه منطقه سکونت قبائل حباب، طویله، بنی الخیاط و بنی الأهلیه حرکت کرده سپس از جاده عمومی به راه خود ادامه میدهند.
قافلههایی که از این دو راه حرکت میکنند، از بیت فقیه به سمت صعلب حرکت کرده و از صعلب به بعد به ترتیب این منازل را طی میکنند: دومه، حیوان، عالیه، ابوعریش، سلامه، ربیش، نماو، عتود، شفیق، ابیار، دهیان.
در اراضی دهیان درختانی که به «درخت مقل» معروفند دیدهمیشود.
قافلهها پس از ترک منزل دهیان به منزل برکه میرسند که از آثار عمرو بن منصور، یکی از سلاطین بنی رسول است. سپس به سمت شفق حرکت و تا استراحتگاه قنونا به راه خود ادامه میدهند. این استراحتگاه در یک وادی پر آب قرار دارد و بنام «وادیین» نیز معروف است. قافلهها پس از ترک قنونا به منزل لیثه [/ لیث] و سپس به منزل هصم میرسند که به فزونی آب شهرت دارد. آنگاه پا به منزل سعدیه میگذارند که میقات مردم یمن است. منزل سعدیه از پرآب ترین منازل محسوب میشود و تا منزل یلملم هیجده میل فاصله دارد. (1) 5- آنچه که اکنون به ایستگاه پمپ بنزین میقات معروف است و در زمان ما میقات حجاج به شمار میرود، محاذی سعدیه نیست اما ممکن است محاذی یلملم باشد؛ زیرا وادی پیچ میخورد. ایستگاه بعدی که به ایستگاه مجیرمه شهرت دارد، محاذی سعدیه است و چون محاذی سعدیه است، با یلملم نیز محاذی است اما ایستگاه پمپ بنزین طفیل با سعدیه و یلملم محاذی است.
از آنجا که سعدیه محاذی میقات است دولت عربستان در آن مسجدی برای احرام بنا کرده است اما چون حجاج یمنی مسیر خود را تغییر داده و از ایستگاه میقات محرم میشوند، دولت، مسجد را تعطیل کرده است.
یلملم از دیدگاه احادیث
میقات بودن یلملم، در احادیث مربوط به میقاتهای پنجگانه ذکر شده است؛ نظیر احادیث یاد شده در زیر:
حدیث صحیح معاویة بن عمار از امام صادق- ع-: امام در این حدیث فرمود:
باید در حج و عمره از میقاتهایی که رسول خدا معین کرده محرم شوی و بدون احرام،
1- مرآة جزیرة العرب، ج 2، ص 246
ص: 112
از آنها عبور نکنی. پیامبر برای اهل عراق- که آن روز عراق نبود (1)- بطن عقیق از سمت اهل عراق را میقات معین کرد و برای اهل یمن یلملم، برای اهل طائف قرن المنازل، برای اهل مغرب جحفه (مهیعه) و برای اهل مدینه ذو الحلیفه را میقات قرار داد و هر کس که منزلش بین این میقاتها و مکه است، میقات او منزل خود او است. (2) در حدیث حلبی است (از نظر سند حسن است) که امام صادق- ع- فرمود:
احرام باید از میقاتهای پنجگانهای که پیامبر مقرر فرموده انجام گیرد و در حج و عمره، نباید پیش از آنها یا بعد از آنها محرم شد.
پیامبر برای اهل مدینه ذو الحلیفه را که همان مسجد شجره است میقات قرار داد.
حاجی در آن مسجد نماز میخواند و سپس حج را آغاز میکند. همچنین پیامبر برای اهل شام، جحفه، برای مردم نجد عقیق، برای اهل طائف قرن المنازل و برای اهل یمن، یلملم را میقات قرار داد. هیچ کس نباید میقاتهای تعیین شده توسط پیامبر را نادیده بگیرد. (3) فقهای ما با این دو حدیث شریف و امثال اینها بر میقات بودن یلملم و صحت احرام از آن جا استدلال کردهاند.
در برخی از احادیث، میقات مردم یمن «قرن المنازل» معرفی شده است؛ مانند حدیثی که عبداللَّه بن جعفر در کتاب «قرب الاسناد» از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از امام صادق- ع- نقل کرده است. وی میگوید: از امام صادق- ع- درباره میقاتهایی که پیامبر برای مردم مقرر کرده، پرسیدم فرمود: رسول خدا برای اهل مدینه ذوالحلیفه را، که همان شجره است، میقات قرار داد و برای اهل شام جحفه را، برای اهل یمن قرن المنازل را و برای اهل نجد عقیق را. (4) راه جمع بین این دو دسته از روایات درباره میقات اهل یمن این است که بگوییم: در احادیثی که در آنها میقات اهل یمن، یلملم معرفی شده، مقصود میقات کسانی از اهل یمن است که از راه تهامه (راه ساحلی کنونی و راه اول از راههای سه گانه که قبلًا از مناسک حربی نقل کردیم) سفر کنند.
اما احادیثی که میقات اهل یمن را قرن المنازل معرفی کرده، مقصود، میقات کسانی است که در حرکت از یمن، از دو راه دیگر که از قرن المنازل عبور میکند (راه صنعاء- صعده و راه حضرموت- نجران) یا از هر راه دیگر که از طائف عبور میکند،
1- یعنی هنوز مردم عراق مسلمان نشده بودند- مترجم.
2- وسایل الشیعه، باب یک از ابواب میقاتها.
3- وسایل الشیعه، باب یک از ابواب میقاتها.
4- همان.
ص: 113
سفر کنند. بدین ترتیب این دو دسته احادیث، شامل تمام راههایی میشود که در زمان پیامبر اسلام یا در قرون بعدی تا زمان ما، از یمن به مکه منتهی میشده ومیشود.
یلملم از نظر فقه
فقهای ما به استناد احادیثی که گذشت و امثال آنها، به میقات بودن یلملم و صحت احرام از آن جا فتوا دادهاند و در این باره در میان آنها اختلافی نیست عبارتهای فقها در این باره، برخی مطلق و برخی مقید است؛ اینک نمونههایی از فتاوا:
در کتاب «المقنعه» و «الهدایه» تألیف صدوق و در «نهایه» و «الجمل» تألیف شیخ طوسی و در «شرایع» تألیف محقق آمده است: میقات اهل یمن یلملم است. یلملم، هم میقات اهل یمن و هم میقات حجاجی است که از راه آنها عبور میکنند.
همچنین در «الجمل» تألیف سید مرتضی و «الکافی» تألیف ابن الصلاح و «المراسم» تألیف سلّار و «الجامع» تألیف ابن سعید آمده است: میقات اهل یمن یلملم است.
در «الإصباح» صهرشتی و «الغنیه» تألیف ابن زهره آمده است: میقات کسانی که از راه یمن عازم حج میشوند، یلملم است.
ابن برّاج در «المهذب» میگوید:
یلملم میقات اهل یمن و میقات کسانی است که از راه آنها عازم حج میشوند.
ابن ادریس در «سرائر» میگوید:
[پیامبر اسلام] برای اهل یمن کوهی را میقات قرار داد که یلملم یا لملم نامیده میشود.
ابن ابی الفضل در «الإشاره» میگوید: ... یا یلملم که به یمنیها و کسانی که از سمت آنها حرکت کنند، اختصاص دارد.
ابن حمزه در «الوسیله» میگوید:
چهارم، میقات اهل یمن است که عبارت است از یلملم.
علامه در «القواعد» وآل عصفور در «الابتهاج» میگویند: در یمن کوهی است که یلملم نامیده میشود.
و شهید در «اللمعه» میگوید: یلملم میقات اهل یمن است. (1) در کتاب «الهدایه» (فتاوای شیخ یوسف بحرانی) آمده است: یلملم میقات اهل یمن و کسانی است که با آنان در یک منطقه قرار دارند.
یزدی در «العروة» میگوید: میقات چهارمیلملماست کهمربوطبهاهلیمن است.
1- رجوع شود به مجموعه حج از ینابیع الفقهیه، به کوشش علی اصغر مروارید، چاپ اول، سال 1406 ه. ق.
ص: 114
[آیت اللَّه] حکیم در «المنهاج» میگوید: میقات پنجم یلملم است که میقات اهل یمن و میقات آن دسته از مردم مناطق دیگر است که از راه آنها عازم حج میشوند.
خنیزی در «المنهج» میگوید: یلملم میقات اهل یمن است.
[آیت اللَّه] خویی در «المناسک» میگوید: میقات چهارم یلملم است و آن میقات کسانی است که از طریق یمن عازم حج میشوند.
[شهید] صدر در «الموجز» میگوید:
میقات چهارم یلملم است و آن، یکی از کوههای تهامه است. گفته میشود که فاصله آن تا مکه 94 کیلومتر است.
در «رساله» آقای خاقانی آمده است:
میقات چهارم یلملم است و آن میقات اهل یمن است، و هرکس که از طریق یلملم عازم حج شود بر او واجب است از آنجا محرم شود. این میقات تا مکه 94 کیلومتر فاصله دارد.
در «مناسک» [آیت اللَّه] گلپایگانی آمده است: میقات چهارم یلملم است و آن، یکی از کوههای تهامه است. و تا مکه تقریباً 94 کیلومتر فاصله دارد و میقات اهل یمن و میقات مردم مناطقی است که از آن مسیر عازم حج میشوند. (1) این فتاوا را با این طول و تفصیل به این خاطر نقل کردیم که نکته مهمی را تذکر بدهیم و آن نکته این است که همه فقها، میقات اهل یمن را منحصر به یلملم کردهاند در حالی که- چنانکه در روایات گذشته دیدیم- چنین نیست؛ زیرا یمن راههای دیگری نیز دارد که از یلملم عبور نمیکند بلکه از طریق طائف میگذرد که قرن المنازل یا وادی محاذی قرن المنازل در آن جا قرار دارد.
از آنجا که معمولًا فتاوا به این منظور منتشر میشود که مقلد، طبق آن عمل کند، لازم است مفتی، نخست راههای یمن و منازل بین آن ومکه را بشناسد و سپس در پرتو آن فتوا بدهد. بنابراین بهتر است در مقام فتوا چنین گفته شود: «یلملم میقات کسانی است که از یمن، از راه تهامه (یاراه ساحلی) عازم حج میشوند، چه اهل یمن باشند یا تهامه یا هرجای دیگر»
البته مطلق گویی در بیان فتوا که نقل کردیم منحصر به فقهای امامیه نیست بلکه برخی از کتابهای فقهی اهل سنت نیز که در دسترس این نگارنده است، در این جهت با کتابهای فقهی ما مشترک است که اینک چند نمونه از آن را میآوریم:
در «المحلی» تألیف ابن حزم (ج 7،
1- شماره صفحات مناسک و کتابهای فقهی مورد استناد در این مقاله را از این جهت ذکر نکردیم که فصل مربوط به این بحث یعنی فصل میقاتها، در آنها مشخص است.
ص: 115
ص 70) چنین آمده است: میقات کسانی که از طریق یمن عازم حج هستند- چه از یمن باشند و چه از جای دیگر- یلملم است که در جنوب مکه قرار دارد و از آن جا تا مکه سی میل فاصله است.
در «الروض المربع» تألیف بهوتی آمده است: میقات اهل یمن یلملم است و بین آن و مکه دو شب راه است.
در کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعه» (ج 1، ص 610) آمده است:
میقات اهل یمن وهند و یلملم- با فتحه دو لام وسکون میم در بین دو لام- است و آن، یکی از کوههای تهامه است که تا مکه دو منزل راه است.
در کتاب «فقه السنه» تألیف سید سابق آمده است: میقات اهل یمن یلملم است که کوهی است در جنوب مکه، و بین آن و مکه 54 کیلومتر فاصله است.
در کتاب «التحقیق والإیضاح» تألیف «ابن باز» آمده است: میقات چهارم یلملم است که میقات اهل یمن میباشد.
تنها استثناء در این زمینه شافعی است که به این نکته توجه داشته و عبارت او کاملًا مطلب را میرساند و شامل همه راههای یمن است. شاید علت دقت او آن باشد که وی اهل مکه بوده و به همین جهت به راههای منتهی به مکه از دیگران آگاهتر بوده است.
او در کتاب «الأمّ» میگوید: این که در حدیث آمده است: «اهل مدینه از ذوالحلیفه محرم میشوند» به این جهت است که آنها وقتی از محل خود حرکت میکنند، ذو الحلیفه سرراه آنها است و نخستین میقاتی است که از آن میگذرند.
همچنین آنجا که آمده است: «اهل شام از جحفه محرم میشوند» به این جهت است که آنها وقتی که از محل خود حرکت میکنند، جحفه سر راه آنهاست و نخستین میقات است که از آن عبور میکنند. مدینه و جحفه راه آنها نیست مگر آن که از آن طریق سفر کنند.
در مورد اهل نجد و یمن نیز همین گونه است؛ یعنی آنها نیز وقتی از محل خود حرکت کردند به نخستین میقات که رسیدند باید از آن محرم شوند. در مورد اهل نجد و یمن نکته دیگری نیز هست و آن این است که آنها وقتی که از قرن المنازل عبور میکنند و راهشان از آنجا است، میقاتشان قرن المنازل است و ملزم نیستند از یلملم محرم شوند. یلملم میقات مردم مناطق پست و درّهای یمن است که راهشان از یلملم است. (1)
1- الأمّ، ج 1، ص 152- 153
ص: 116
نکته قابل ذکر دیگر این که: فاصله بین یلملم و مکه که در برخی از مناسک، 54 یا 94 کیلومتر معرفی شده، با راه کنونی بین این دو، تطبیق نمیکند بلکه این فاصله، مربوط به راه قدیمی است که قبل از متروک شدن یلملم مستقیماً از آن عبور میکرده است. چون مناسک و کتب فقهی که این مسافتها در آنها ذکر شده، متعلق به فقهای معاصر است، خوب بود مسافت کنونی را ذکر میکردند. فاصله کنونی بین مکه مکرمه و بین محلی که محاذی کوه یلملم، واقع در مرکز یلملم (وَدیان) است، حدود 50 کیلومتر است. به همین جهت در پایان این بحث راههای کنونی یمن و تهامه را که به مکه منتهی میشود، ترسیم میکنیم تا مورد استفاده فقهای بزرگوار در مقام افتاء قرار گیرد. این راهها بدین گونه است:
قرن المنازل (سیل کبیر)- مکه
مخواة- باحه- طائف-
وادی محرم
1- یمن- جیزان- قنفذه- لیث- دوراهی مُضیلیف
محاذاة یلملم- مکه
قرن المنازل (سیل کبیر)- مکه
مخواة- باحه- طائف
وادی محرم- مکه
2- یمن- جیزان- محایل
مُضیلیف- مُحاذاة یلملم- مکه
قرن المنازل (سیل کبیر)- مکه
باحه- طائف
وادی محرم- مکه
3- یمن- جیزان- أبها
قرن (السیل)- مکه
مخواة- باحه- طائف
وادی محرم- مکه
محایل
مُضیلیف- محاذاة یلملم- مکه
پی نوشتها:
ص: 118
مفاخره دو حرم
شیخ نورالدین علی بن محمّد الزرندی (710- 802 ه)
ترجمه: جواد محدثی
اشاره:
کتاب «المرور بین العلمین فی مفاخرة الحرمین» از تألیفات «شیخ نورالدین علی بن محمد زرندی» از علمای حنفی مذهب قرن هشتم است. وی در سال 710 هجری در مدینه به دنیا آمد و پس از تحصیلات و سفرها؛ از جمله سفر حج، در سال 802 هجری در مدینه از دنیا رفت.
کتاب او، نوعی مفاخره و برشمردن فضایل و افتخارات مکّه و مدینه است، از زبان خود این دو حرم شریف، که با نثری ادبی و مقفّی و مسجّع، آمیختهای از نظم و نثر بصورت «مقامه نویسی» نگارش یافته است و بسیاری از احادیث مربوط به فضایل این دو شهر مقدس، در ضمن مناظره یاد شده آمده است.
متن عربی، از نظر زیبایی نثر و استفاده سرشار از صناعات لفظی و معنوی و ظرایف علم بدیع، در حدّ بالایی است. بدیهی است که در ترجمه این اثر به زبان دیگر، تا حدّ زیادی، آن ظریفکاریهای لفظی از دست میرود.
بههمین خاطر، آنچه میخوانید، ترجمهای است نسبتاً آزاد و گاهی تلخیص شده از کتاب یاد شده، که البته در حدّ یک جزوه 35 صفحهای است که با تحقیق، مقدمه و پاورقیهای «دکتر محمّد العید الخطراوی» در مدینه منوره، مکتبة دارالتراث، درسال 1407 ق. منتشرشده است. سعی شده که ترجمه نیز ادبی باشد.
این ترجمه را به لحاظ ارزش محتوایی و سبک لطیف و ظریف اثر، به خوانندگان فصلنامه «میقات حج» تقدیم میداریم.
ص: 119
از زیباترین گفتگوهایی که در میدان تفاخر و صحنه مباهات، میان دو «جا» درگرفته است، مفاخره میان «مکّه» و «مدینه» است؛ این دو حرم شریف و دو مقام والا.
«مدینه» در بیان افتخاراتش چنین لب به سخن گشود:
«حمد و سپاس خدایی را که بر دیگر شهرها برتریام داد و با قدوم بهترین بندگان، بر سینهام مدال شرف نهاد و بر همه شرافت بخشید و بر اندامم جامه گرانبهای فخر پوشید و در دنیا و آخرت سربلندم ساخت. خاکم را شفای دردها و غبارم را دوای جذام قرار داد. پس، از دیرزمان بر هر سرزمین برتری دارم. هر خطیبی نامم را بر زبان دارد و هر جانی عطرم را بر مشام.
اقامت در من، سپر بلاست و فضایم چون بهشت، مصفّاست. افتخارم همین بس که منبر پیامبر را دارم. به سوی مسجد من راه میپویند و در آن هر نمازی به هزار برابر میجویند. فروغ بلندم و بلندای ریشهدار دیار شکوهم. بیسبب نیست که پیشتاز میدانم.»
«مکّه»، چون این عبارات و اشارات را شنید، گفت:
«گویا به در میگویی تا دیوار بشنود! ای مدینه مسکین، آرامتر! به من کنایه میزنی و غلبه میجویی و با وجود من به خود میبالی؟! به خدا سوگند، هر چه به کام تو رسیده، سرریز 22 جام من است و برگرفته از نام من. مگر نمیدانی که بنای من بزرگترین بناهاست و در آن «آیات بیّنات» است؟! آیا تو هم کعبه مستور داری که محاذی بیتالمعمور است؟!
آیا در صفاتت همچو «صفا» و در نعمتت همچو «تنعیم» و در مقامت چون «مقام ابراهیم» است؟! آیا در آبگاههایت چون «زمزم» و در کیمیای تو چون «حجرالاسود» است؟ سنگی که خال سیاهِ صورت کعبه است و قندیل روشن بهشتی!
سر جایت بنشین و بر همگنانت فخر مفروش. اگر نماز در مسجد تو برابر با هزار است، در مسجد من هر نماز به صد هزار است. گرداگرد خانه من، صفهای فرشتگان در طواف و نماز است.
اگر مینازی که اقامتگاه رسولی، من زادگاه اویم. کمتر فخر بفروش و بیش از این جامه ادّعا مپوش.»
«مدینه» چون این سخنان شنید، برافروخت و همچون ماه تابان، میان یاران و دشمنان جلوه کرد و گفت:
ص: 120
«شگفتا! چه سخن بیمعنایی، چه آواز دهلی! چه شعور اندکی! دامنِ خودپسندی برگیر و همان جامه کهن بپوش. هیهات! ستاره کجا و ماه کجا؟ قطره کجا و دریا کجا؟ باش تا صبح دولتم بدمد!
اگر در تو مقام ابراهیم خلیل است، در من جایگاه رسول جلیل است. اگر کعبه تو زیباست، من سر تا قدمم زیباست. اگر افتخار تو به کعبهای است که مقابل بیتالمعمور است، هر خانه من، از نور حبیب خدا آباد و معمور است. اگر تو «صفا» داری، من «مصطفی» دارم. اگر تو «تنعیم» داری، من روضه فردوسگون دارم. اگر تو را چشمه زمزم و چشم سیاه (حجرالاسود) است، مرا هم قبةالخضراء است، اگر تو از چشم سیاه مینگری، من از گنبد سبز مینگرم. اگر کعبه تو، چشم هستی است، در من مردمک چشم وجود، آن رسول احمد محمود است.
اگر پیرامون تو صف فرشتگان است، در من از صف ملائکه هزاران است.
نشنیدهای که هر پگاه و شامگاه، پس از هر نماز صبح و عصر، هفتاد هزار فرشته بر ضریح شریف فرود میآیند؟
گرچه زادگاه رسول خدا در توست،
ولی ... تو او را زادی، من تربیتش کردم،
تو بیرون کردی، من پناهش دادم،
تو خوار کردی، من یارش شدم،
تو عاقّ گشتی، من نیکی کردم. دلم جایش و دامنم آستانش شد و برای او همچون مادری مهربان شدم. زور مگو و فخر مفروش و خویش را به پرتگاه میفکن!
گوش «مکّه» که این سخن شنید، ایستاد و نشست، غرّید و خروشید، نقاب از چهره کنار زد و رازهای پنهان برملا ساخت و گفت:
شگفتا! چگونه خرگوشان بر شیران بیشه گستاخ میشوند و گُنگان در پیش بزرگان لب به سخن میگشایند!
وای بر تو! تو را به خدا دست از سخن بدار و از خواب برخیز، نابود کسی است که حدّ و قدر خویش نشناسد.
مگر نه این که من «امّالقری» یم؟
مگر نه این که رسول- ص-، پنجاه و سه سال در من زیست و در تو ده سال ماند؟
مگر من نخستین «خانه مردم» نیستم؟ آیا خلیل خدا و ذبیح رحمان، مرا بنیان ننهادند و نیفراشتند؟
آیا بر تو هم چون من، شبانهروز یکصد و بیست رحمت فرود میآید؟ و هر
ص: 121
ساعت نعمتی در پی نعمتی وارد میشود؟
آیا در تو هم جاهایی است که دعا در آن مستجاب است؟ آیا در تو هم حرم برکتخیز و ناودانِ رحمت ریز است؟ آیا تو هم دشتهایی چون «وادی ابراهیم» و ابطح و بطحا و غار «ثور» و غار «حرا» ست؟
نه به خدا، نه تو را یارای مفاخره با من است و نه چون من در سپهر فضیلت رخشانی. به جایت نشین و حرمت بزرگان نگهدار، مرا کوچک مشمار و آرامتر گام بردار!
«مدینه» بپا خاست، با چشمی خونگرفته نگریست، آماده مبارزه شد و جامه مفاخره از پیکر رقیب برکند و گفت:
برای چشم بینا، صبح دمیده است، پس از «دیدن»، چرا در پی «نشانه»؟ و با این همه نیاز، چرا دنبال بهانه؟
اگر گویی که من کم سِنّترم، گرامیترین اعضای انسان «چشم» است و شرافتِ چشم هم به مردمک آن. گاهی پشهای، شیری را خون میاندازد و جرقّه، گرچه ناتوان است، امّا سوزان است.
امّا شرافتم افزون و ارزشم فراوان است. بر حذر باش! فرتوتی و پیری تو کجا و جلوه جوانی من کجا؟ ندیده و نشنیده، اعتراض میکنی و ملامت داری و از موعظهها پند نمیگیری.
اگر تو «امّالقرا» یی، من آن آبادیام که آبادیها در دل دارم.
همه شهرها با شمشیر فتح شد و من با قرآن.
آشکار کننده دین بودم و گسترنده ایمان.
در حقیقت، من فاتح و مدافع تو بودم، قدرم را نشناختی و سپاسم نگفتی و بر من تاختی.
اگر مینازی که پیامبر در تو بیشتر زیست و در من کمتر، غافلی که خداوند، روز قیامت را همچون هزار سال شمرده است.
برعکس، بهره تو از حضور رسول بسی کمتر است. رسول در مرقدش زنده و در پناه خدا پاینده است. آنگاه که ماه من از «ثنیّةالوداع» درخشید، تو را ستارهای هم نبود. آنگاه که دندانهای تپههای مرزهایم تبسّم زد، مژگان تپّههای تو گریست. آنگاه که از آسمانِ «حرا» ی تو شیطانها سر راه وحی به گوش مینشستند، فرشتگان آسمانِ من شهاب بارانشان میکردند.
اگر به «وادی ابراهیم» بنازی، در هر وادیِ من قلب عاشقی میتپد،
اگر در تو «غار حرا» ست، در من «احد» محبوب رسول است.
ص: 122
عقیق کجا و صحرا کجا؟ گوهر کجا و سنگریزه کجا؟
بعلاوه، دامنههای مرا جلوههای تجلّی فرا گرفته و برکتها در دامنم جا گرفته، تو از کجا به این مرتبه خواهی رسید؟!
«مکّه» با شنیدن این سخن، برآشفت و در بیان افتخاراتش چنین گفت:
وای بر تو! بر من تیری میافکنی که خودم فراهم ساختم و فخری میفروشی که خودم مفتخرت ساختم. میپنداری همچو منی؟ آیا از سخنم فضیلتم را نشناختی که چنین بر من تاختی؟ مگر کشتی تو در موج دریایم غرق شده؟ آیا نمیترسی که اگر نزدیک شوی، در آتشِ «جمراتِ» من بسوزی و در حسرتِ «محسِّر» من بگدازی؟
اگر «عرفه» را ببینی، اندازه خویش بشناشی و خود را حقیر یابی و اگر سخنِ «حُنین» به گوشت رسد، حَنین و ناله شترانت آرام گردد.
چه بسیار وارستگانی که در آستانم به عمره و عبادتند، آفرین به طائفانِ درگاهم!
من از شراب ناب محبّت مینوشم و با محبوب خویش، پیوسته هماغوشم.
هر که با دلی پاک سراغم آید، خوشحال و بیغم بازگردد.
به ستارگان فروزان و اسبهای شتابانم سوگند، اگر ریزش اشک نهرهایت را نبندی و زمام خودستایی برنگیری، از افتخاراتم لشکری خواهم کشید و به میدان آورد که یارای ایستادنت نماند.
تا چند به داشتههای خود مینازی و با پیمانه خویش کیل میکنی و با چنگ خود گور خویش میکنی و با زبان سرخ، سر سبزت را به باد میدهی و کُشته شمشیر خویش میشوی؟! از قدرت و صولتم بهراس و از تیر تیز و شمشیر مرگریزم بگریز، که گفتهاند: هیچ خردمند با تجربهای به اعتماد پادزهر، زهر ننوشد و با دشمنی، در تیره ساختن رابطهها نکوشد! فضایل من چیزی است که جملگی برآنند و همه مرا به بزرگی میستایند.
«مدینه» سخنانش را که شنید، طبلها نواخت و پرچمها برافراشت و چون شیر از بیشه و شمشیر از غلاف برون جهید و گفت:
آیا مرا حقیر میداری و کم میشماری؟ من ریشه این درخت و ستون این بنایم و تکسوار این دشت و میدان.
شگفتا! سبک میشماری و پنهان میشوی؟ آنکه فتنه بیاغازد ظالمتر است و دفع بدی با بدی، احتیاط آمیزتر!
ص: 123
شگفت از تو که به دشت و صحرایت مینازی، سر جایت بنشین که در تیررس تیراندازانی، نه مرد این میدان!
یاد نسیم ناتوان من، بادهای سَموم تو را بیمار و گرفتار میکند و گستره آفاقم تنگه «مأزمین» تو را به وسعت میکشد. اگر تکدرختهای تو نخلستانهای انبوهم را ببیند، از این نداری در کام اندوه میرود و در دام شعله میسوزد. اگر جنگهای من بر تو آشکار شود، از خروش شیرانش میگریزی و اگر باغهای بلندم بر تو هویدا گردد، شمشیرهای فخرت به غلاف میخزد.
با همه کوههایت، در وسعت زمینم در تنگنایی. چشم درههای تنگت در زمین گستردهام بگردند و بر من بگذرند، من سر راهم و جگرهای سوخته را با باغهای سرسبزم و نسیمهای روحبخشم خنک میکنم.
اگر عروس کعبه را به مفاخره آوری، جلوه حرم رسول را میآورم.
اگر زمزم و صفا را یاد کنی، پس بیا و آبهای گوارایم را ببین. اگر تو را آب است، مرا ساقی است، اگر تو را محبّت ناب است، مرا محبوبِ باقی است. من سالار شهرهایم و ساکنم سرور بندگان است.
به شیران بیشهام و جگرهای سوخته و شکوفههای بوستانها و شاخ و برگ نخلها و نهرهای جاریام سوگند، اگر دست از این ادّعاها برنداری و جامه وقار نپوشی، از چشمه چشمهای ناقدانم کسانی خواهم گسیل داشت تا بر مرکبها نشینند و خیمههای افتخارات تو برچینند.
امّا اینکه به سخن جمهور و قول مشهور استدلال کردی، پاسخت این است که در عیار گذاری، هرگز درهم همچون دینار نیست! گاهی هزار نفر چون یک نفرند و گاهی یک نفر برابر با هزار نفر! آنجا که پیکر مطهرش را دربرگرفته، برترین جاست.
بالاتر از این: آیا مگرنه اینکه طاعون و دجّال را، راه ورود بر من بسته است؟ تو در این میدان پیادهای. ساکنان من همواره واردان و مهاجران را دوست میدارند و از همسایگان و نیازمندان، چیزی دریغ نمیدارند.
اهل مواساتند و ایثار. پس پرده بر رخ فکن و این همه از خود دم مزن!
پس چون سخن آن دو بدینجا رسید و هر یک از دیگری دردها و داغها دید و چشید، «مکّه» گفت:
بیا دست از این جدال و قیل و قال برداریم و داوری را به فرزانهای واگذاریم تا ما را از رنج این گفتگو برهاند و هر کداممان
ص: 124
را در جای شایسته بنشاند.
«مدینه» گفت:
کیست که جرأت گام نهادن در این وادی داشته باشد؟ جز آنکه ملّت اسلام پشتیبان اوست و حکومت و تدبیرش نیکوست، فرمانروای عدالتگستر و رعیتپرور، یعنی «سلطان ناصر حسن شاه» (1) که نامش بلند و ایام دولتش مستدام باد، فرمانش در آفاق، نافذ و حکومتش همه جا برقرار باد.
«مکّه» گفت: خوب گفتی و دُر سفتی، چه نیکو به راه شایسته آگاهی! بیجهت نیست که هوشِ اهل مدینه ضربالمثل است. آگاهتر و بهتر از او کیست؟ پس چرا نشستهایم؟ هریک بر مرکبی نشسته به حضورش رویم و خویش را عرضه داریم و آنچه در سینه داریم برشماریم که محضر او همچون دو گواه عادل است و فهم او بهترین داور.
هر دو به آن آستانه رو نهادند و به آن جایگاه بار یافتند، مدینه همچون همیشه پیشقدم شد و چنین سرود:
(در این قسمت یک قصیده 60 بیتی که از سرودههای مؤلف است، خطاب به آن سلطان آمده که سراسر مدیحههای اغراقآمیز اوست.
پس از آن، باز هم مشاجراتی میان مکه و مدینه در حضور سلطان انجام میگیرد و هر کدام عرض حال و نیاز خویش میکنند و خواستههایی دارند. در همین حال، انبوهی از فقهای مدرسه و متولیان اوقاف، دسته دسته به حضور میرسند و ماهیانههای خویش را میگیرند. باز که سر این دو حرم بیکلاه میماند، از ویرانی مدارس و از رونق افتادن درس و بحثهای علمی در شهرهای خود میگویند و علّت آن را نیاز مالی میدانند که سبب شده طالبان علم، به جای داشتن آموختن، به روزی اندوختن روی آرند و از تحصیل علم بمانند.
سلطان نیز برای هر دو حرم، مقرّری خاصّی منظور میدارد. مکه و مدینه هم، دعاگویان نسبت به دوام ملک و نعمت سلطان زمین ادب را بوسیده، از بارگاه بیرون میآیند.)
پی نوشتها:
1- وی ناصر بن قلاوون، از سلاطین دولت قلاوونی در مصر و شام بود که در کوچکی به پادشاهی رسید و تا سال 752 حکومت داشت. امیران لشکر بر او شوریدند و از حکومت خلع کردند و بار دیگر در سال 755 به حکومت نشاندند. وی در سال 762 ه درگذشت.
ص: 125
حج در آیینه ادب فارسی
ص: 126
حج در پهنه نثر فارسی
خلیلاللَّه یزدانی
21- عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبکر ابراهیم بن مصطفی، از عارفان بزرگ ایران است که در قرن هفتم، سال 627 درگذشته. وی خود به زیارت کعبه و انجام حج توفیق یافته است.
عطّار در عین حال که خود عارف بزرگی است ولی با اعمال بعضی از عرفا که بدون استطاعت و توان مالی و بدون این که خداوند تکلیف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج میروند و خود و دیگران را به زحمت میاندازند مخالفت کرده و گفته است:
کسی کو سوی حج کردن هوا کرد اگر حج کرد بی امرت، خطا کرد (1)
این عارف بزرگ از جمله شعرایی است که درباره حج و کعبه سخن بسیار گفته، هم در قالب حکایت و داستان و هم به صورت ابیاتی جداگانه در موارد مختلف؛ از باب نمونه در مصیبت نامه، در تعریف حج گفته است:
حج چیست، از پا و سر بیرون شدن کعبه دل جستن و در خون شدن
کعبه چیست، اندر جوار افتادن است تو به تو در ناف عالم زادن است (2)
عطّار در منطق الطّیر در ستایش پیامبر اکرم به امنیّت کعبه اشاره کرده است.
کعبه زو تشریف بیت اللَّه یافت گشت ایمن هر که در وی راه یافت
(3)
1- شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فرید الدّین محمّد عطّار نیشابوری، فروزانفر محمد حسن، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا.
2- مصیبت نامه شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری، به اهتمام و تصحیح دکتر نورانی وصال، چاپ دوم 1356 انتشارات کتابفروشی زوار تهران، صص 45- 43
3- منطق الطیر، ص 18
ص: 127
او ارادت زاید الوصفی به امام هشتم شیعیان، حضرت رضا- ع- داشته و در مظهرالعجایب گفته است:
در ره کعبه کنی بر خود حرج یک طوافش بهتر از هفتاد حج
این سخن باشد زقول مصطفی طوف او هفتاد حج دارد بها (1)
***
به قول مصطفی حج شد طوافش چرا کردی تو ای ملعون خلافش
زکعبه بس مراتب دان بلندش بگویم لیک نتوانی فکندش
درون کعبه ما نقد شاه است که او محبوب و مطلوب اله است (2)
عطّار به مناسبتهای گوناگون از حج و کعبه سخن گفته، در مقام فقر، که عارف خود را از خلق بی نیاز و تنها به خدا نیازمند می داند، می گوید که فقر از کعبه و زمزم برتر است:
حدیث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد
هر آن کس کو از این یک جرعه نوشید مر او را کعبه و زمزم نباشد (3)
***
دلی در راه او در کفر و اسلام میان کعبه و خمّار دارم
***
مرا کعبه خرابات است امروز حریفم قاضی و ساقی امام است
***
چو گبر نفس بیند در نهادم ز کعبه سوی اغیارم فرستد (4)
زهد فروشی و خود نمایی از نظر همه صاحبنظران مردود است، این چنین حجّی که بر پایه تظاهر استوار باشد بت پرستی است نه خداپرستی، عطّار در این زمینه می گوید:
برو مفروش زهد و خود نمایی که نه زرقت خرند اینجا نه طاعات
کسی را کی فتد بر روی این رنگ که در کعبه کند بت را مراعات (5)
عطّار اهل درد است و حجّ بی درد را نمیپسندد او در قصیدهای گفته:
لبّیک عشق زن تو در این راه خوفناک و احرام دردگیر در این کعبه رجا ...
او مثنوی اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احدیّت و پیامبر اکرم و ذات و صفات پروردگار آغاز کرده سپس در عزم سفر حج گفته است:
1- مظهر العجایب و مُظهر الاسرار، فریدالدّین محمّد بن ابراهیم عطّار نیشابوری، تصحیح احمد خوش نویس عماد فروردین 1345 انتشارات سنایی، ص 97
2- همان، ص 255
3- دیوان قصاید و ترجیعات وغزلیّات شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری با تصحیح و مقدّمه سعیدنفیسی چاپ ششم 1373
4- همان به ترتیب صفحات 200، 139، 145
5- 155 همان، ص 104
ص: 128
یک دمی ای ساربان عاشقان در چرا آور زمانی اشتران ...
تا در آنجا جمع گردد قافله سوی حج رانیم ما بی مشغله
کعبه مقصود را حاصل کنیم در تجلّی خویش را واصل کنیم ...
باز سرگردان این صحرا شویم در درون کعبه ناپروا شویم ...
بر قطار اشتران عاشق شوی در درون کعبه صادق شوی ...
در محبّت تا که غیری باشدت در درون کعبه دیری باشدت ...
تا مگر در کعبه جانان روی در مقام ایمنی خوش بغنوی
کعبه جانها مکانی دیگر است این زمان آنجا زمانی دیگر است ...
کعبه عشّاق را دریاب زود جمله ذرّاتشان این راه بود ...
کعبه عشّاق یزدان است آن ره نداند برد جسم اللَّه به جان (1)
حج عبادتی است صددرصد برای خدا که «وَلِلَّهِ عَلی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ ...». عطّار در الهی نامه از قول ابراهیم ادهم، در این زمینه داستانی چنین آورده:
چنین گفته است ابراهیم ادهم که میرفتم به حج دلشاد و خرّم
چو چشم من به ذات العرق افتاد مرقّع پوش دیدم مرده هفتاد
از یکی که هنوز رمقی در بدن داشت پرسیدم که جریان چه بوده است؟ گفت: ما هفتاد تن بودیم که قصد کعبه داشتیم و مصمّم بودیم که در راه جز به فکر و یاد اللَّه نباشیم، در ذات عرق به خضر برخوردیم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نیک گرفتیم و ...
به جان ما چو این خاطر درآمد زپس در هاتفی آخر درآمد
که هان ای کژ روان بی خور و خواب همه هم مدّعی هم جمله کذّاب
شما را نیست عهد و قول مقبول که غیر ما شما را کرد مشغول ...
کنون این جمله را خون ریخت بر خاک نمی دارد زخون عاشقان باک ...
چه وزن آرد در این ره خون مردان که اینجا آسیا از خونست گردان
گروهی در ره او دیده بازند گروهی جان محنت دیده بازند
چو تو نه دیده در بازی و نه جان که باشی تو؟ نه این باشی و نه آن (2)
و در رابطه با همین خلوص نیّت در حج حکایت دیگری در الهی نامه آورده است که:
یکی دیوانه گریان و دلسوز شبی در پیش کعبه بود تا روز
1- اشتر نامه، از شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری- به کوشش دکتر مهدی محقّق 1339، انتشارات زوار ص 44
2- الهی نامه- فرید الدّین عطّار نیشابوری، تصحیح و مقدّمه از هلموت ریتر، 1359، انتشارات توس- تهران صص 326- 324
ص: 129
خوشی می گفت اگر نگشاییام در بدین در همچو حلقه میزنم سر
که تا آخر سرم بشکسته گردد دلم زین سوز دایم خسته گردد
یکی هاتف زبان بگشاد آنگاه که پر بت بود این خانه دو سه راه
شکسته گشت آن بتها درونش شکسته گیر یک بت از برونش
اگر میبشکنی سر از برون تو بتی باشی که گردی سرنگون تو
در این راه از چنین سر کم نیاید که دریا بیش یک شبنم نیاید
بزرگی چون شنید آواز هاتف بدان اسرار شد دزدیده واقف
به خاک افتاد و چشمش خون روان کرد بسی جان از چنین غم خون توان کرد
چو با او هیچ نتوانیم کوشید نمیباید به صد زاری خروشید (1)
اتّکا به اعمال و بزرگداشت آنها در نظر عطّار کاری عبث و بیهوده است.
عطّار در همین زمینه داستانی نقل می کند که وقتی کسیصادقانه چهل حجّ پیاده خود را به یک نان فروخت و آن نان را هم به سگی داد، پیری او را مورد ملامت قرار داد که تو کاری نکردی و برای حجّ خودت ارزش زیادی قائل شدی تو چهل حجّ را به نانی فروختی جدّت آدم بهشت رابه گندمی بفروخت:
توکل کرده کار او فتاده به جای آورد چل حجّ پیاده
مگر در حجّ آخر با خبر بود گذر کردش به خاطر این خطر زود
که چل حجّ پیاده کرده ام من به انصافی بسی خون خوردهام من
چو دید آن عُجب در خود مرد بر خاست منادی کرد در مکّه چپ و راست
که چل حجّ پیاده این ستمکار به نانی میفروشد کو خریدار
فروخت آخر به نانی و به سگ داد یکی پیر از پَسَش در رفت چون باد
زدش محکم قفایی و بدو گفت که ای خر این زمان چون خر فروخفت
تو گر چل حج به نانی میفروشی قوی میآیدت چندین چه جوشی
که آدم هشت جنّت جمله پر نور به دو گندم بداد، از پیش من دور
نگه کن ای زنامردی مرایی که تا مردان کجا و تو کجایی ... (2)
مکّه و مسجد الحرام و کعبه، خانه امن الهی هستند امّا گاهی افراد شیّادی پیدا میشوند که حتّی در جوار کعبه به دزدی و کلاهبرداری دست میزنند. عطار در اسرارنامه
1- همان، ص 115
2- اسرار نامه، شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری، با تصحیح دکتر سید صادق گوهرین، چاپ دوم 1361 کتابفروشی زوّار صص 84- 83
ص: 130
داستانی در این زمینه آورده و از آن نتیجهای عرفانی گرفته است.
مردی که دستارش را ربودهاند با خود میاندیشد که وقتی در بیرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند برید، او با خود در این گفتگو است که ناگاه جرقّهای در خاطرش زده میشود و متوجّه میگردد که در چنان مکانی به فکر دستار و سر بودن خطا است. انسان باید در این مکان از پوست پیشین بدر آید زیرا تا وقتی یک سر موی به فکر خود باشد ایمن نخواهد بود.
زبان بگشاد آن مجنون به گفتار که اینک ایمنی آمد پدیدار
چو دستارم ز سر بردند بر در میانه خانه خود کی مانَدَم سر ...
ولی جایی که صد سر گوی راه است چه جای امن و دستار و کلاه است
هزاران سر برین در ذرّهای نیست هزاران بحر اینجا قطرهای نیست ...
تو تا بیرون نیایی از سر و پوست نیابی ایمنی بر درگه دوست
زتو تا هست باقی یک سر موی یقین میدان که نبود ایمنی روی ... (1)
عطّار طی داستانی گفته است که کسی از مجنون پرسید قبله کدام سوی است؟
مجنون پاسخ داد قبله در جان آدمی است، آنچه به صورت ظاهر کعبه و قبله مینامید سنگی بیش نیست:
آن یکی پرسید از مجنون مگر کز کدامین سوی قبله است ای پسر
گفت اگر هستی کلوخی بی خبر اینکت کعبه است در سنگی نگر ...
گر چه کعبه قبله خلق جهانست لیک دایم قبله جای کعبه جانست
در حرم گاهی که قرب جان بود صد هزاران کعبه سرگردان بود. (2)
فریدالدّین از قول سالکی، کعبه و به خصوص حجر الاسود را مخاطب قرار داده و گفته است:
هست یک سنگ تو رحمان را یمین وان دگر سنگت سلیمان را نگین
سنگ در پاسخ میگوید:
گر یمین اللَّه در عالم مراست حصن کعبه خانه خاص خداست ...
چون میان کعبه بادی بیش نیست سنگ را از کعبه ره در پیش نیست
چون کلوخ کعبه را شد بسته راه چون برد ره سوی او سنگ سیاه
1- همان، ص 128
2- مصیبت نامه، صص 199- 198
ص: 131
در سیاهی ساکنم زین ره مدام ماندهام در جامه ماتم مدام
هر زمان از من بتی دیگر کنند خویشتن را و مرا کافر کنند
و بدین ترتیب هشدار میدهد که کعبه حقیقی از سنگ و گل نیست که از جان و دل است، و آنان که تنها به ظاهر کعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتی ندارند. و آنان که از سر صدق و اخلاص از خدای کعبه درخواستی داشته باشند بدون شک خواسته آنها برآورده میشود.
عطّار شیوه انجام حجّ صحیح و کیفیّت عزم حج را بیان کرده و گفته است:
کاملی گفته است از پیران راه هر که عزم حج کند از جایگاه
کرد باید خان و مانش را وداع فارغش باید شد از باغ و ضیاع
خصم را باید خوشی خشنود کرد گر زیانی کرده باشی سود کرد
بعد از آن ره رفت روز و شب مدام تا شوی تو مُحرم بیت الحرام
چون رسیدی کعبه دیدی چیست کار آن که نه روزت بود نه شب قرار
جز طوافت کار نبود بر دوام کار سرگردانیت باشد مدام
تا بدانی تو که در پایان کار نیست کس الّا که سرگردان کار
عاقبت چون غرق خون افتادنست همچو گردون سرنگون افتادنست
آن چه میجویی نمی آید به دست وز طلب یک لحظه مینتوان نشست (1)«1»
عطّار نکات آموزنده عرفانی را در ارتباط با حج و سفر کعبه در قالب داستانهای شیرین و پر جاذبه بیان کرده است، از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبری که برفها را میروبید و بر روی زمین برای پرندگان گرسنه ارزن میپاشید و ...
ذوالنّون در این داستان عطّار، به خدا مینالد که خانه را ارزان میفروشی و از گبری چهل ساله او به یک مشت ارزن صرف نظر میکنی، از غیب ندایی میشنود که: کار خداوند علّت نمیخواهد. (2) حاجیان چون به مکّه میرسند و چشم به جمال کعبه میگشایند خواهشهای قلبی خود را در نظر میآورند و بر آوردن آن را از خداوند میخواهند، عطّار داستانی نقل کرده که پدر مجنون، مجنون را به مکّه میبرد و در جوار کعبه به او میگوید که از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان کند ... مجنون به درگاه خداوند مینالد که خدایا! عشق من را به لیلی دو صد چندان
1- همان، ص 151
2- همان صص 119- 118
ص: 132
کن که هست.
برد مجنون را سوی کعبه پدر تا دعا گوید شفایابد مگر ...
دست برداشت آن زمان مجنون مست گفت یارب عشق لیلی زآنچه هست
میتوانی گردو صد چندان کنی هر زمانم بیش سرگردان کنی ... (1)
یکی از اعمال حج حلق است، عطّار ضمن بیان حکایتی جذّاب، فلسفه حلق را اینگونه باز نموده است. از کسی که مشغول تراشیدن موی سر است میپرسند چرا موی میتراشی، در پاسخ میگوید سنّت است، عطّار از قول سؤال کننده میگوید:
حلق سر گر سنّتی آمد نه خرد پس فریضه ریش میباید سترد
زآنکه اندر ریش چندان باد هست کان بلای صد دل آزاد هست (2)
حج از عبادات ارزشمند اسلامی است که نمیتوان قیمتی برای آن تعیین کرد امّا گاهی آهی از سر سوز و درد، ارزش چندین حجّ مقبول مییابد. عطّار در این زمینه داستان شورانگیزی دارد. او در مصیبت نامه میگوید:
شد جوانی را حج اسلام فوت از دلش آهی برون آمد به صوت
بود سفیان حاضر آنجا غمزده آن جوان را گفت ای ماتم زده
چهار حج دارم برین درگاه من میفروشم آن بدین یک آه من
آن جوان گفتا خریدم و او فروخت آن نکو بخرید و این نیکو فروخت
دید آن شب ای عجب سفیان به خواب کامدی از حق تعالیش این خطاب
کز تجارت سود بسیار آمدت گر به کاری آمد این بار آمدت
شد همه حجها قبول از سود تو تو زحق خشنود و حق خشنود تو
کعبه اکنون خاک جان پاک توست گر حجست امروز بر فتراک تو است (3)
حاجیان آگاه در ورای کعبه خدای کعبه را میبینند و هدف اصلی خدای کعبه است نه کعبه، عطّار این سخن را در داستانی که برای حج هندو نقل کرده آورده است.
هندویی بوده است چون شوریدهای در مقام عشق صاحب دیدهای
چون به راه حج برون شد قافله دید قومی در میان مشغله
گفت ای آشفتگان دلربای در چه کارید و کجا دارید رای
آن یکی گفتش که این مردان راه عزم حج دارند هم زین جایگاه ...
1- همان، ص 131
2- همان، ص 142
3- همان، ص 308
ص: 133
شورشی در جان هندوی اوفتاد ز آرزوی کعبه در روی اوفتاد
گفت ننشینم به روز و شب به پای تا نیارم عاشق آسا حج به جای
همچنان میرفت مست و بی قرار تا رسید آنجا که آنجا بود کار
چون بدید او خانه گفتا کو خدای زانکه او را مینبینم هیچ جای
حاجیان گفتندش ای آشفته کار او کجا در خانه باشد شرم دار
مرد هندو گفت:
من چه خواهم کرد بی اوخانه را خانه گور آمد کنون دیوانه را (1)
گر تو را یک بار بیتی گفته یار گفت یا عبدی مرا هفتاد بار ... (2)
درگاه خداوندی جای راز و نیاز است عاشقان الهی که به دستور خداوند لبّیک گفته و حج میگزارند اینگونه با خدای خود راز و نیاز میکنند که عطّار گفته:
آن یکی اعرابیی از عشق مست حلقه کعبه در آورده به دست
زار میگفت ای خدای ذوالعلُو کردم آنِ خویش من، آنِ تو کو؟
گر به حج فرمودیام حج کرده شد آنچه فرمودی به جای آورده شد
ور مرا در عرفه باید ایستاد ایستادم دادم از احرام داد
سعی آوردم به قربان آمدم رمی را حالی به فرمان آمدم
ور طواف و عمره گویی شد تمام خود دگر از من چه آید والسّلام ...
ره نمایم باش و دیوانم بشوی وز دو عالم تخته جانم بشوی ...
ماندهام از دست خود در صد زحیر دست من ای دستگیر من تو گیر (3)
عطّار به امدادهای غیبی که برای حجّاج میرسیده اشاراتی کرده؛ از جمله در اشتر نامه داستان مرد کری را نقل کرده که از قافله عقب مانده بوده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات یافته. (4) 22- مولانا جلال الدّین محمّد بلخی (متوفّای 672) عارف بزرگ که متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان میداند از دید عرفانی خود به حج چنین مینگرد و میگوید:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوقه همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
1- همان، ص 197
2- همان، ص 199
3- همان، ص 214
4- نک: اشترنامه صص 50- 48
ص: 134
گر صورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار ازین خانه برین بام برآیید
آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو؟ اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو؟ اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید (1)
حج برای خداست و در طواف باید خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نیّت همیشه و همه جا لازمه حجّ واقعی است:
لِخَلیِلیِ دَوَرانیِ لِحَبیِبیِ سَیَرانی چو جهت نیست خدا را چه روم سوی به وادی؟
نه که بر کعبه اعظم دورانست و طوافی دورانیّ و طوافی لَکَ یا اهْلَ وِدادی (2)
در همین رابطه گفته است:
بهر بردن بدو، از هیبت مردن بمدو بهر کعبه بدو ای جان نه زخوف بدوی
***
دهانبربند ومحرمشوبهکعبه خامشانمیرو پیاپی اندراینمستینه اشترجوی ونه جُمجم (3)
عشق در نزد عرفا از اهمیّت ویژهای برخوردار است و چنانچه عشق، امیر الحاج باشد حاجی را از تمام خطرات محفوظ نگاه میدارد و سختیهای راه را بر او آسان میکند:
رهستاز عقرباعشی بهسویعقرب گردون ولی مکّه کسی بیند که نبود بسته حیره
امیر حاج عشق آمد، رسول کعبه دولت رهاند مرتو را در ره زهر شرّیر و شرّیره (4)
مولانا در حالت وجد است که میگوید:
من قبله جانهایم من کعبه دلهایم من مسجد آن عرشم نی مسجد آدینه
***
متّقیان به بادیه رفته عشا و غادیه کعبه روان شده به تو تا کندت زیارتی ...
جمله به جستجوی تو معتکفان کوی تو روی به کعبه کرم مشتغل عبادتی (5)
از آن زمان که شمس تبریزی مراد مولانا شد زندگی مولانا را دگرگون کرد و باعث آن گشت که مولانا دست از درس و بحث و وعظ بکشد و شیفته وار در خدمت شمس قرار گیرد و غزلیّات پرشور خود را بسراید و در اغلب ابیات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را کعبه خود بداند.
1- کلّیّات شمس یا دیوان کبیر مولانا جلال الدین محمّد مشهور به مولوی با تصحیح و حواشی بدیع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امیر کبیر، ج 2، ص 65
2- همان، ج 7، ص 61
3- همان، ج 3، ص 208
4- همان، ج 7، ص 111
5- همان، ج 5، ص 216
ص: 135
مولانا برای زائران بیت اللَّه استمداد میکند و میخواهد که حاجیان در راه مانده را به کعبه وصال برساند و بتها را از کعبه بیرون راند.
حاجیان ماندهاند در ره حج داروی اشتران گرگین کن
تا به کعبه وصال تو برسند چاره آب و زاد و خورجین کن (1)
مولانا همچون دیگر عرفا دل را کعبه حقیقی میداند و میگوید زیارت کعبه دل کن زیرا کعبه گِل ظاهری است از کعبه دل.
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو؟ کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو؟
کعبه جانها نه آن کعبه که چون آنجا رسی در شب تاریک گویی شمع یا مهتاب کو؟
***
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی توگِل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت از آن فرمود که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
عمارت دل بیچاره دو صد پاره زحجّ و عمره به آید به حضرت باری (2)
و باز در همین زمینه طواف کعبه حقیقی دل میگوید: تمام افلاک برگرد کعبه در طوافاند.
چرخ فلک با همه کار و کیا گرد خدا گردد چون آسیا
گرد چنین کعبه کن ای جان طواف گردچنین مائده گرد ای گدا
قبله و کعبه حقیقی همانگونه که گفتیم در نزد عرفا دل است و این کعبه ظاهر سنگی بیش نیست.
کعبه چو از سنگ پرستان پر است روی به ما آر که قبله خداست
آن که از این قبله گدایی کند در نظرش سنجر و سلطان گداست (3)
مولوی نیز همانند خاقانی آسمان را به طواف کعبه واداشته و آن را به همین جهت از آفات درامان شمرده است:
پوشیدهای چو حاج تو احرام نیلگون چون حاج گرد کعبه طوافی همی کنی
حق گفت: ایمن است هر آنکو به حج رسید ای چرخ حق گزار ز آفات ایمنی
جمله بهانه هاست که عشق است هرچه هست خانه خداست عشق وتو در خانه ساکنی (4)
1- غزلیات شمس، ج 4، ص 289
2- غزلیات شمس، ج 6، ص 298
3- غزلیات شمس ج 1، ص 292
4- غزلیات شمس، ج 6، ص 230
ص: 136
از شورانگیزترین و پر معناترین اعمال و مناسک حجّ قربانی است که به قربانگاه بردن اسماعیل را به یاد میآورد و رسیدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبودیّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهی است. مولوی از قربانی چنین برداشتی دارد:
چون که با تکبیرها مقرون شدند همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر این است ای امام کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح اللَّه و اکبر میکنی همچنین در ذبح نفس کشتنی
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل کرد جان تکبیر بر جسم نبیل (1)
مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهای شیرین و شیوا نشان داده است، از جمله داستان حجّ بایزید بسطامی را در دفتر دوم مثنوی آورده است که وقتی بایزید عزم حج داشت شیخی به او گفت من کعبهام بر گرد من طواف کن:
بایزید در راه پیری را دید:
پیش او بنشست و میپرسید حال یافتش درویش و هم صاحب عیال
گفت عزم تو کجاست ای بایزید؟ رخت غربت را کجا خواهی کشید؟
گفت قصد کعبه دارم از پگه گفت هین با خود چه داری زاد ره؟
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت بر گوشه ردیست
گفت طوفی کن به گردم هفت بار وین نکوتر از طواف حج شمار
وان درمها پیش من نه ای جواد دان که حج کردی و حاصل شد مراد
عمره کردی عمر باقی یافتی صاف گشتی پر صفا بشتافتی ...
کعبه هر چندی که خانه برّ اوست خلقت من نیز خانه سرّ اوست ...
بایزید آن نکتهها را هوش داشت همچو زرّین حلقهای در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهی در منتها آخر رسید (2)
*** مولوی از حوادث جالب توجّه در ارتباط با کرامات زاهدان و عابدان در راه حج یاد کرده از جمله داستان عابدی است که در بادیه غرق عبادت بود و آب برای وضوی او از آسمان میرسید و قافله حاج به چشم خود شاهد کرامت او بودند.
زاهدی بد در میان بادیه در عبادت غرق چون عبّادیه ...
زائران وقتی او را در وسط بیابان به آن حالت دیدند متحیر شدند زیرا او را بسیار شادمان و راضی دیدند. وقتی زاهد از نماز فارغ شد زائران دیدند که در آن بیابان خشک، آب از دست و سر و روی او میچکد و جامهاش خیس است. پرسیدند که در این بیابان خشک آب از کجا است که دست و لباس تو خیس است.
پس بپرسیدش که آبت از کجاست دست را برداشت کز سوی سماست
گفت هر گاهی که خواهی میرسد بی زچاه و بی زحمل مِنْ مَسَدْ
1- مثنوی جلال الدین محمد بلخی، به اهتمام دکتر محمد استعلامی، دفتر سوم، چاپ اول 1363 کتابفروشی زوار. ص 103
2- همان دفتر دوم، صص 103- 102
ص: 137
زائران از آن زاهد میخواهند که برای آنها هم آب فراهم کند. زاهد:
چشم را بگشود سوی آسمان که «اجابت کن دعای حاجیان» ...
در میان این مناجات ابرخوش زود پیدا شد چو پیل آبکش
همچو آب از مشک باریدن گرفت درگو و درغارها مسکن گرفت
ابر میبارید چون مشک اشکها حاجیان جمله گشاده مشکها ... (1)
مولانا در دفتر چهارم مثنوی خطاب به حسام الدین چلپی میگوید:
با تو ما چون رز به تابستان خوشیم حکم داری هین بکش تا میکشیم
خوش بکش این کاروان را تا به حج ای امیر صبر مفتاح الفرج
سپس ادامه میدهد که حجّ خانه کار مهمّی نیست انسان مصمّم به خانهای معلوم در مکانی مشخّص میرود خانه را میبیند و زیارت میکند امّا مهم آن است که صاحب خانه را بتوان دید و بر گرد او طواف کرد:
حج زیارت کردن خانه بود حجّ ربّ البیت مردانه بود
مولوی میگوید آنان که به دل حج میکنند مشکلی برای آنها نیست، مشکل برای کسانی است که از راههای دور و دراز و بیابانهای خشک و صحاری سوزان باید سفر کنند. آنان که به دل سفر کنند مشکلات سفر جسم را ندارند و این مشکلات برای آنها حل شده است، زیرا:
نیست بر این کاروان این ره دراز کی مفازه زفت آید با مفاز؟
دل به کعبه میرود در هر زمان جسم طبع دل بگیرد زامتنان
این دراز و کوتهی مرجسم راست چه دراز و کوته آنها خداست (2)
مولانا پس از ملاقات با شمس شیفته او شد و پیوسته شمس در روح و جان مولانا
1- همان دفتر دوم، ص 171
2- همان دفتر چهارم، ص 33- 8
ص: 138
حضور داشت مولانا در چندین غزل شورانگیز شمس را کعبه جان خود دانسته است. در غزلی با ردیف «طواف» گفته است:
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف جغد نیم بر خراب، هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جز این، کار ندارم جز این چون فلکم روز و شب پیشه وکارم طواف ...
چون که برآرم سجود باز دهم از وجود کعبه شفیعم شود چون که گزارم طواف
حاجی عاقل طواف چند کند؟ هفت هفت حاجی دیوانهام، من نشمارم طواف ...
همچو فلک میکند بر سر خاکم سجود همچو قدح میکند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید طرفه که برگرد من کرد شکارم طواف «1»
مولانا در غزل دیگری خانه کعبه را توصیف کرده و از جمله گفته است:
این خانه که پیوسته در او بانگ چغانه است از خواجه بپرسیدکه اینخانه چه خانهاست
این صورت بت چیست؟ اگر خانه کعبهاست وین نور خدا چیست؟ اگر دیر و مغانه است
مولانا میگوید در این خانه گنجی عظیم نهفته است، خاک و خاشاک این خانه همه مشک و عنبر است و هر کس که وارد این خانه شود به مقام والایی دست مییابد و همگان را تشویق و ترغیب به انجام حج و زیارت بیت اللَّه میکند.
این خواجه چرخ است که چون زهره و ماه است وینخانه عشق است که بی حدّ و کرانه است
در غزلی ضمن خوش آمد گویی به زائران بیت اللَّه انجام بعضی اعمال را به آنها یادآوری کرده:
ای خان و مان بمانده و از شهر خود جدا شاد آمدیت از سفر خانه خدا
روز از سفر به فاقه و شبها قرار نی در عشق حجّ و کعبه و دیدار مصطفی
مالیده رو و سینه در آن قبله گاه حق در خانه خدا شده «قَدْ کانَ آمِنا» ...
در آسمان زغلغل لبّیک حاجیان تا عرش نعرهها و غریو است از صدا
جان چشم تو ببوسد و برپات سر نهد ای مروه را بدیده و بررفته بر صفا
مهمان حق شدیت و خدا وعده کرده است مهمان عزیز باشد خاصه به پیش ما
مولوی حجّاج را مهمان خدا دانسته که هر چند تن آنها بازگشته ولی دل و جان آنها هنوز به حلقه کعبه چنگ زنده است.
باز آمده زحجّ و دل آنجا شده مقیم جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا
او مراسم حج را نیز تعلیم داده و گفته است: آن که از شام میآید در ذات جحفه احرام میبندد و آن که از بصره در ذات عرق، سعی صفا و مروه میکند و هفت بار طواف کعبه و در مقام ابراهیم دو رکعت نماز میخواند. به عرفات میرود و از آنجا به موقف و سپس به منا میرود و رمی جمره میکند.
شاعر عزّت کعبه را به خاطر عمل خالصانه حضرت ابراهیم دانسته و گفته است:
کعبه را که هر دمی عزّی فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود (1)
چنین به نظر میرسد که بعضی از رفتن به حج ابا میکرده و به بهانههای واهی از این عمل واجب سرباز میزدهاند. مولانا آنان را مخاطب قرار داده و گفته است:
تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل زخری به حج نرفتی نه از آن که خر نداری
تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت مگریز ای فضولی که زحق عبر نداری
و در جای دیگر وجود کعبه و در نتیجه عمل حج را مایه بقای اسلام دانسته است و ضمن تشبیه ممدوح خود به کعبه گفته است:
تو استظهار آن داری که روی از ما بگردانی ولی چون کعبه بر پرّد کجا ماند مسلمانی
و همو در عظمت و ارزش کعبه گفته است:
آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید گوید بر ما آی اگر حاجی مایی
این کعبه نه جا دارد نی گنجد در جا میگوید «العزةُ والحسن ردایی» (2)
کعبه شب هنگام در نظر مولوی از ارزش معنوی خاصّی برخوردار است زیرا دیگر از غوغای روز خبری نیست، فراغتی دست میدهد تا انسان بیشتر به صاحب خانه بیندیشد و خالق جهان را بیشتر و بهتر بشناسد از این رو است که گفته:
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد که شب ببخشد آن بدر، بدره بی حد ...
به دیبه سیه این کعبه را لباسی ساخت که اوست پشت مطیعان و اوستشان مسند
درون کعبه شب یک نماز صد باشد زبهر خواب ندارد کسی چنین معبد (3)
23- فخر الدین ابراهیم همدانی متخلّص به عراقی متوفی 680 از عارفان و غزلسرایان قرن هفتم هجری است. او به عللی ناچار به ترک هند شده و به عزم مکه و زیارت کعبه و انجام عمل حج حرکت کرد، هر جا که وارد میشد مورد اعزاز و اکرام قرار میگرفت و در
1- مثنوی دفتر چهارم، ص 61
2- غزلیات، ج 6، ص 8
3- همان 2، ص 231
ص: 140
همان سفر قصاید زیبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف کعبه و ستایش پیامبر اکرم- ص- سروده است. از جمله قصیدهای به مطلع:
ای جلالت فرش عزّت جاودان انداخته گوی در میدان وحدت کامران انداخته ...
در بیست و نه بیت و قصیده دیگری با مطلع مشابه و همان ردیف در بیست و هشت بیت:
ای جلالت فرش عزّت جاودان انداخته عسک رویت تابشی در کن فکان انداخته
عراقی زیارت کعبه را به زیارت بهشت برین مانند کرده، وقتی چشم او به جمال کعبه روشن شده این قصیده را در توصیف کعبه سروده است:
حبّذا صفّه بهشت مثال برترین آسمانش صفّ نعال
مجلس نور و جلوه گاه سرور روضه انس و بارگاه وصال
بیت معمور او مقرّ شرف سقف مرفوع او سپهر جلال
غرفش خوشتر از ریاض بهشت شرفش خوشتر از شکوه کمال ...
نفحات ریاض جان بخشش مرده را زنده کرده اندر حال ...
نام آن خانه مینیارم گفت از پی عقل والعقول عقال
خود تو از پیش چشم خود بر خیز تا ببینی عیان به دیده حال
خویشتن را درون آن خانه بر سریر سعادت و اقبال ... (1)
در قصیده دیگری به وصف و ستایش کعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستایش کعبه متذکّر شده است که هیچ تر دامن و آلودهای حقّ ورود به کعبه را ندارد.
حبّذا صفّه سرای کمال خوشتر از روی دلبران به جمال ...
در درون ریاض اونرود هیچ تر دامنی جز آب زلال ...
تا سریر درش شنود فلک بر درش چرخ میزند همه سال ... (2)
عراقی در لمعات، لمعه دهم میگوید وقتی از خود بیخود و شیفته باری تعالی شدی کعبه و کنشت برای تو یکسان است.
نیست را کعبه و کنشت یکی است سایه را دوزخ و بهشت یکی است (3)
او در غزلیّات خود نیز به کعبه و حج و مناسک آن نظر دارد. از جمله در غزلی گفته است: مقّدم بر زیارت کعبه اعمال خیر دیگری است که زائر باید انجام دهد و آنان که از این
1- دیوان عراقی- با تصحیح و مقدمه، سعید نفیسی، چاپ هفتم 1372 انتشارات کتابخانه سنایی، صص 85- 84
2- همان، ص 84- 83
3- همان، ص 334
ص: 141
اعمال مفید به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند در کعبه پذیرفته نمیشوند:
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون کعبه آیی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چه به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی (1)
همین مضمون را در غزل دیگری در صفحه 296 دیوان خود تکرار کرده و گفته است:
چو زباده مست گشتم چه کلیسیا چه کعبه چوبه ترک خودبگفتم چه وصال وچه جدایی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون خانه آیی
عراقی معتقد است که اصل دیدار صاحب خانه است نه خانه:
ای دل چو در خانه خمّار گشادند مینوش، که از می گره کار گشادند
در خود منگر نرگس مخمور بتان بین در کعبه مرو چون دَر خمّار گشادند ...
در گوش دلم گفت صبادوش عراقی در بند در خود که دریار گشادند (2)
و در جای دیگر رفتن به کعبه دل را بر کعبه گل مرجّح میداند.
در کوی خرابات کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است
آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است ...
خواهی که درون حرم عشق خرامی در میکده بنشین که ره کعبه دراز است (3)
عراقی در غزلیات زیبای عرفانی خود از عشق به خدای کعبه سخن گفته و پیوسته مست عشق الهی است او میگوید زیارت کعبه اگر توأم با خلوص نیّت کامل نباشد فایدهای ندارد.
درون کعبه عبادت چه سود چون دل من میان میکده مولای عزّی ولات است ... (4)
از مجموع گفتههای عراقی در ارتباط با حج و کعبه و ... میتوان نتیجه گرفت که عراقی بیشتر توجّه به کعبه درون و عشق به خدای کعبه دارد تا کعبه ظاهر، او خدمت به خلق و انجام اعمال خیر را مقدّم بر زیارت خانه کعبه ظاهر میداند و کسانی را مجاز رفتن به کعبه میداند که در بیرون کعبه عمل صالح داشته باشند.
24- افصح المتکلّمین سعدی شیرازی متوفّی (691 یا 694) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ایران، معلّم اخلاق و جامعه شناس است که سالها در سفرگذرانده و سیر آفاق و انفس
1- همان، ص 161
2- همان، ص 66
3- همان، ص 33
4- همان، ص 31
ص: 142
کرده و تجربهها آموخته است.
سعدی در آثار خود به مناسبتهای تربیتی به حجّ توجّه کرده و در قالب داستانهای جالب توجّه نظریات خود را در ارتباط با حج و زیارت کعبه بیان کرده است. در بعضی از این اظهارات تا حدودی دید عرفانی سعدی نمایان است.
خواجه شمس الدّین صاحبدیوان از سعدی میپرسد حاجی بهتر است یا غیر حاجی؟
میگوید ... یا للعجب پیاده عاج چون عرصه شطرنج بسر برد فرزین میشود یعنی به از آن میشود که بود. و پیاده حاج، بادیه میپیماید و بدتر از آن میشود که بود.
از من بگوی حاجی مردم گزای را کو پوسین خلق به آزار میدرد
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد (1)
اگر از دید جامعه شناسی ادبی به سخن سعدی بنگریم و سخنان او را در ارتباط با حج از این بعد بررسی کنیم فاجعه بزرگی را لمس میکنیم که متأسفّانه در همیشه تاریخ وجود داشته و دارد. فلسفه عمیق حج از میان رفته و تنها تغییر نام به «حاجی» و دیگر مزایای مادی و سیاحتی مدّ نظر است.
بسیاری به دروغ خود را حاجی معرّفی میکنند و می خواهند از این راه مورد توجّه و احترام قرار گیرند و حج و زیارت خانه خدا را دامی برای فریب مردم و سودجویی خود قرار دهند، سعدی در این زمینه حکایتی نقل کرده که: «شیّادی گیسوان بافت که من علویم و با قافله حجاز به شهر درآمد که از حج همی آییم ... یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت مناو را عید اضحی دربصره دیدم حاجی چگونهباشد ... (2) با وجود این حجّ درویشان در نظر سعدی حال و هوای دیگری دارد. او درویشی را میبیند که سر بر آستان کعبه میمالد و پیوسته میگوید: یا غفور و یا رحیم. تو دانی که از ظلوم جهول چه آید. ما وقع را در این دو بیت بیان کرده است:
بر در کعبه سایلی دیدم که همی گفت و می گرستی خوش
می نگویم که طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم کش (3)
سعدی خود به بیان ماجرای سفر حج خویش میپردازد و از ناامنی راهها سخن میگوید که: «شبی در بیابان مکّه از بی خوابی پای رفتنم نماند، سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار ... گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پس، اگر رفتی بردی و اگر
1- گلستان سعدی به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چاپ اوّل 1368، انتشارات خوارزمی ص 159
2- همان ص 81
3- همان ص 87
ص: 143
خفتی مردی. (1) او وقتی میخواهد در باب تربیت، اثر همنشینی را بیان کند، چه زیبا عظمت کعبه را در این دو بیت بیان میکند:
جامه کعبه را که میبوسند او نه از کرم پیله نا میشد
با عزیزی نشست روزی چند لاجرم همچنو گرامی شد (2)
احسان به همنوع یکی از صفات پسندیده انسانی است، سعدی برای نشان دادن اهمیّت و ارزش احسان آن را نه تنها با حجّ بیت اللَّه برابر که برتر دانسته است.
شنیدم که پیری به راه حجاز به هر خطوه کردی دو رکعت نماز
چنان گرم رو در طریق خدای که خار مغیلان نکندی زپای ...
ناگهان از عالم غیب آوازی میشنود که:
به احسانی آسوده کردن دلی به ازالف رکعت به هر منزلی (3)
این معلّم اخلاق در فلسفه حج گفته: حاجی باید به گونهای باشد که به پاکی طفل نوزاد، وقتی قربانی میکند، نفس حیوانی و امّاره خود را قربان کرده باشد. آنگاه که سنگ بر شیطان میزند آلودگیهای درونی و تمایلات شیطانی خویش را نیز از خودبراند و خویشتن را از عیوب پاک گرداند، چون به ملاقات خدا رفته و بر سر سفره کرم پیامبر اکرم نشسته، کرم و مروّتی خداگونه و پیامبر وار داشته باشد:
حاجی آن زمان که لبیّک گویان به سوی کعبه میرود به دعوت خدای خود پاسخ می دهد، با خدا سخن میگوید سعدی این اهمیّت تخاطب را در نظر دارد و در مناجات خود به لبیک حاجیان سوگند میدهد.
خدایابه ذات خداوندیت به اوصاف بی مثل و مانندیت
به لبّیک حجّاج بیت الحرام به مدفون یثرب علیه السّلام ... (4)
راه رسیدن به کعبه حقیقی راه خاصی است، سعدی به مناسبت رفتار زاهدی متظاهر که در حضور پادشاه غذای کمتری می خورد و در نماز بیش از حد معمول خود مشغول می شود میگوید:
ترسم نرسی به کعبهای اعرابی کاین ره که تو میروی به ترکستان است (5)
و سرانجام سخن را با این بیت سعدی که رضایت خود را در رضایت پروردگار میداند
1- همان ص 91
2- همان ص 158
3- همان صص 85- 84
4- همان ص 197
5- گلستان ص 88
ص: 144
و رضایت را به کعبه مانند کرده است پایان میدهیم:
سعدی ره کعبه رضا گیر ای مرد خدا ره خدا گیر
25- افضل الدّین محّمد بن حسین مرقّی کاشانی، معروف به بابا افضل از حکیمان و ادیبان قرن هفتم است که در سال 707 درگذشته است.
از باباافضل شعر چندانی جز چند رباعی و تعداد اندکی غزل ندیدم، او در چند رباعی با توجّه به ریشه بت پرستی اشاراتی به ذات اقدس پروردگار کرده و از نظر اهمیت و ارزش کعبه را ستوده و همچون دیگر عرفا کعبه واقعی را دل شمرده است.
از جمله:
بت گفت به بت پرست کای عابد ما دانی ز چه روی گشتهای ساجد ما
بر ما به جمال خود تجلّی کرده است آنکس که زتوست ناظر و شاهد ما (1)
***
در کارکش این عقل به ره آمده را تا راست کند کار بهم بر شده را
از نقش خیال بر دلت بتکدهایست بشکن بت و کعبه ساز این بتکده را (2)
بابا افضل کعبه واقعی را که بیشتر لایق زیارت است کعبه دل میداند و میگوید:
در راه خدادو کعبه آمد منزل یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن بهتر زهزار کعبه باشد یک دل (3)
پی نوشتها:
1- رباعیات بابا افضل کاشانی، چاپ سعید نفیسی، چاپ دوم 1363 پخش و انتشارات فارابی ص 89
2- همان ص 90
3- همان ص 149
ص: 147
خاطرات
ص: 148
جهانگردان اروپایی در مدینه
جعفر الخیاط
ترجمه: محمدرضا فرهنگ
راه آهن حجاز
در قرن اخیر همواره نام مدینه همراه با نام راه آهن آن که این شهر را به دمشق ارتباط میداد، در خاطرهها زنده میشود. در سالهای نخستین قرن بیستم امپراتوری عثمانی و در دوران خلافت سلطان عبد الحمید اقدام به اجرای این نقشه که ظاهری دینی ولی اهداف سیاسی مهمی در ورای آن بود، نمود. این طرح از ارزش مهمی برخوردار بود و توانست تأثیر بسزایی در تاریخ حجاز و دیگر کشورهای عربی همجوار، از راه مرتبط نمودن سرزمینهای مقدس به دیگر کشورها و وارد نمودن تمدن جدید و زندگی نوین به داخل حجاز داشته باشد. و بهترین کسی که توانست تاریخچه این راه آهن و تأثیرات جانبی آن را توصیف کند، جورج آنطوینوس در کتاب خود به نام «بیداری اعراب» (1) است.
جورج از پدری عرب فلسطینی و مادری انگلیسی زاده شد و روابط بسیار نزدیکی با انگلیسیها برقرار کرد و در عین حال توانست روحیه عربی و شرقی خود را حفظ نماید و توانست بخوبی واقعیات قیام عربها را در قرن بیستم در کتاب خود به تصویر بکشد.
او سخن خود را نخست درباره «سیاست سلطان عبدالحمید در جهان اسلام» آغاز میکند و میگوید: این خلیفه قصد داشت کلیّه سرزمینهای اسلامی را در پشت سر
1- 1،،. 9391.
ص: 149
خود یکپارچه نماید و بدین وسیله در مقابل جهانیان اعمال قدرت کند. او در راه این هدف خود به گروهی از مردمان اعتماد نمود که یکی از آنان «عزت پاشا عابد» از اهالی سوریه بود. به گفته آنطونیوس عزت پاشا از مردمان گمنامی بود که با تهوّر و دسیسه توانست به جایگاه والایی نزد سلطان برسد.
او 13 سال (از آغاز عظمت تا سقوط در سال 1908 م.) نزدیکترین شخص نزد سلطان و منشی او و با نفوذترین کارمند عالی رتبه دربار خلافت به شمار میرفت و کسی جز شخص خلیفه را در طمع ورزی و مال اندوزی و جاه طلبی یارای برابری با او را نداشت و با این که در آن دوران استانبول جایگاه گروه بسیاری از مردمان زیرک و سیاست پیشه بود لیکن زیرکی و شیطنت عزت پاشا جایی برای عرض اندام دیگران باقی نگذاشت. او علاوه بر زیرکی و هوش دارای تلاش و جنب و جوش خارقالعادهای بود ولی در عین حال میتوان در ورای برخی از کارهای او ساده اندیشی و خامی را یافت، لیکن بارزترین صفت زیرکانه او همانا قدرت او بر کاوش در پنهانترین زوایای نفوس مردمان و آگاهی یافتن از حقیقت طبایع مردم اطراف خود بود؛ تشخیصی که هرگز خطا نمیکرد، و همین خصیصه ذاتی او رمز پیروزی و قدرتش بود و او توانست نکات ضعف و قدرت روحی- با توجه و آگاهی از فاصله اندک این دو وضعیت- سلطان را تشخیص دهد، و از آشفتگیهای درونی او و حالات روحی گوناگونش آگاه گردد و همین آگاهیهای او بود که حقیقت سلطان را در برابر او عریان نمود و لذا همواره به رغم خضوع ظاهری او به سلطان او را حقیر میشمرد و سعی مینمود که عواطف و احساسات او را بازیچه خود قرار دهد. و علت اهمیت ما به موقعیت عزت پاشا و سیاستهای او از دو جهت است:
1- او کانال ارتباطی سلطان عبدالحمید با جهان عرب بود 2- نقش او در اجرای طرح راه آهن حجاز.
و بنابر مدارک موجود، به نظر میرسد اصل طرح راه آهن حجاز زاییده فکر عزت پاشا بوده است، گو این که نکات مبهمی در این باره وجود دارد، لیکن در هر حال عزت پاشا حلقه اساسی در جریان اجرای این طرح که هدف آن کشیدن خط راه آهن از دمشق به سوی مدینه و مکه بود، به شمار میرفت، هدف ظاهری این طرح آسان نمودن مسافرت حجاج به این دو شهر بود لیکن در ورای آن عوامل سیاسی و نظامی نیز نهفته بود. برای انجام
ص: 150
این طرح شورایی به سرپرستی عزت پاشا تشکیل شد و طی پیامی که سلطان عبدالحمید برای مسلمانان جهان فرستاد، اهداف خود را از کشیدن این خط بیان نمود و از مسلمانان تقاضای کمک مالی برای ساختمان آن نمود، پیامش مورد پذیرش عمومی قرار گرفت و از سوی دیگر مالیات جدیدی نیز بدین منظور برقرار شد و تمامی مردمان سرزمین خلافت وادار به استفاده از تمبرهای مخصوصی شدند که عایدات آن برای ساختمان راه آهن صرف میشد و عاقبت در سال 1900 میلادی ساختمان خط آهن توسط مهندسین آلمانی آغاز گردید و در پایان سال 1908 میلادی به مدینه رسید و بدین ترتیب فاصله 900 مایل ریل گذاری شد و کمکهای مردم مسلمان 13 هزینه این طرح را که 3 میلیون لیره استرلینگ بود پوشایند. این طرح یکی از شاهکارهای سیاست بازی دستگاه خلافت بود و از دیگر طرحهای مکارانه آن موفقتر انجام پذیرفت و توانست جوش و خروش و وحدت و همبستگی مذهبی والایی در پس دستگاه خلافت ایجاد کند، و علاوه بر این با کمترین هزینه و تحمیلی بر خزانه راه تازهای را برای نقل و انتقال سربازان عثمانی به جزیرة العرب بگشاید، این راه جایگزین راه دریایی پرهزینه و با خطرات فراوان که از دریای مدیترانه آغاز و با عبور از کانال سوئز و دریای سرخ به جده ختم میشد گردید، لیکن با آغاز به کار این راه، سلطان دارای یک راه آهن مجهز و در محدوده داخلی سرزمینهای خود گردید و امیداور بود این راه را تا مکه و شاید تا سرزمین ناآرام و پرتلاطم یمن نیز ادامه دهد، لیکن نتیجه و پیآمد بسیار مهمی که از راه این خط عاید گردید همانا تسهیل و سرعت تردد مردم و افکار و عقاید سیاسی در سرزمینهای عربی بود، پیآمدی که سلطان هرگز آن را در مخیّله خود مرور ننموده بود؛ زیرا پیشتر قافلههای سریعالسیر و تندرو مسافت میان دمشق و مدینه را در 40 روز طی میکردند و همین فاصله را از راه دریا در 10 تا 15 روز- آنهم به شرط آماده بودن کشتی و وضعیت مساعد دریا- به پایان میبردند، لیکن با کشیده شدن راه آهن این مسافت را مسافران در 5 روز میگذراندند. و این سرعت انتقال آثار جنبی بسیار مهمی در برداشت و تنها هنگامی که زمینه انفجار و انقلاب آماده گردید نقش این سرعت در به وجود آمدن آن آشکار شد. این خط آهن در سال 1908 میلادی رسماً افتتاح گردید و همزمان با افتتاح آن شریف
ص: 151
(پادشاه بعد از این) حسین بن علی از سوی حزب اتحاد و ترقی به رغم مخالفت خلیفه به مقام امارت و شرافت کبرای مکه برگزیده شد. او در این سال در سن 53 سالگی بود.
6- مدینه در هنگام انقلاب عربی 9 شعبان
نام مدینه بگونه افزونی در منابع اروپایی که درباره خیزش اعراب در سال 1916 میلادی یا 9 شعبان گفتگو میکند آمده، خیزشی که از مکه بر علیه عثمانیان آغاز شد و نخستین گلوله آن را بر علیه ترکان عثمانی شریف حسین بن علی شریف مکه رها نمود و علت اصلی و اساسی آمدن نام مدینه در این منابع وجود پایانه راه آهن در مدینه بود و عثمانیان با استفاده از این خط نیروهای فراوانی را در مدینه جمع آوری نموده و به سرکوب شورشیان میپرداختند، از این رو شهر مدینه و این نیروها همواره مقصد نیروهای شورشگر بود تا آن که عاقبت شورش از مدینه به دمشق رسید. و آنگونه که مشهور است این خیزش عربی سبب شهرت و نامآوری گروهی از افسران و مأموران اطلاعاتی انگلیسی گردید که کمکهای فراوانی به نیروهای انقلابی نمودند، از این گروه میتوان نام افرادی، همچون ماکماهون، لورنس ستورز، ویلسن، یونغ، هوغارث و جز اینها را یادآوری کرد، لیکن آن که از میان این گروه شهره آفاق گردید فردی است به نام ت. ای. لورنس که به نام لورنس عرب یا لورنس سرزمین اعراب شهرت جهانی یافت. تمامی این افسران و مأموران انگلیسی در خاطرات خود و محققین دیگری که درباره زندگانی این افراد نوشتارهایی تهیه کردهاند، همگی از مدینه یادی کردهاند. در این میان مشهورترین نوشته از آن خود لورنس است به نام (ستونهای هفتگانه حکمت) که در آن مقدار زیادی از خاطرات و اسناد و مدارک متعلق به این خیزش را آورده است، و او پیشتر کتابی به نام «شورش در صحرا» نیز تألیف نمود که در آن بخشی از مدارک و اسناد و خاطرات خود از قیام اعراب را آورد.
لورنس در فصل پنجم از کتاب «ستونهای هفتگانه حکمت» صفحه 49 این گونه میگوید: «ما از سال 1915 میلادی زمینه شورش و قیام اعراب بر علیه عثمانیان را فراهم میکردیم، لیکن جنگ جهانی اول آشفتگی در وضع حجاز به وجود آورد؛ زیرا مسافرت حجاج به دو شهر مقدس مکه و مدینه قطع گردید و درآمد این دو شهر از این راه نیز از میان رفت و سبب
ص: 152
رکود کامل داد و ستد و تجارت گردید، و آنچه که بیشتر سبب وحشت و هراس شریف مکه را فراهم میآورد آن بود که با آغاز جنگ او دیگر امکان داد و ستد به وسیله کشتیهای هندی که برای مردم حجاز و حجاج آذوقه و مایحتاج میآوردند را از دست میداد؛ زیرا اینک او از رعایای کشوری به شمار میرفت که با دولت انگلیس در حال نبرد است. بنابر این شریف خود را بطور کامل وابسته به دربار عثمانی یافت و از آنجا که روابط او با دربار چندان حسنه نبود، بر این حقیقت واقف گردید که دربار عثمانی به راحتی میتواند از راه قطع کامل قافلههای تجارتی او را گرسنگی داده و خفه کند و بدین صورت بود که شریف حسین هرگز خود را این گونه درمانده و وابسته به دربار خلافت نیافته بود، از سوی دیگر خلیفه نیاز مبرمی به یاری و پشتیبانی شریف مکه برای مبارزه و جهاد با جهان مسیحیت داشت؛ زیرا خلیفه نمیتوانست مبارزه خود را برای مسلمانان به عنوان جهاد توجیه کند مگر آن که مکه مکرمه از او حمایت کند پس اگر میتوانست این تأیید را از مکه کسب نماید، شاید تمامی مشرق را در دریایی از خون غوطه ور مینمود، لیکن شریف حسین مرد زیرک و دانا و دینداری بود و در اعتقادات مذهبی خود راسخ گام، و از این رو معتقد بود که جهاد جنگی است فراتر از جنگهای عادی که میان حاکمان انجام میگیرد، بنابر این نمیتوانست جنگی را که ناشی از پیمان میان خلیفه و دولت آلمان مسیحی است جهاد مقدس بنامد، از این رو از خواسته عثمانیان سرپیچی نمود و از سوی دیگر پیامهایی برای سران مخالف پیمان محور فرستاد و از آنان تقاضا نمود که با تحریم خود ملت او را که هرگز منافعی در این جنگ ندارند گرسنه رها نکنند. در برابر این اقدام، عثمانیان محاصره جزئی حجاز را با در دست گرفتن راه آهن حجاز آغاز کردند، لیکن انگلیسیها به رساندن مواد خوراکی به سواحل حجاز همچنان ادامه دادند. از سوی دیگر شریف حسین در پاسخ گویی به محاصره عثمانیان ژانویه 1915 میلادی گروهی از افسران عرب به نامهای یاسین الهاشمی (فرمانده افسران عراقی) و علی رضا الرکابی (فرمانده افسران سوری) و عبدالغنی العریسی (نماینده غیر نظامیان سوری) را برای برنامه ریزی جهت شورش نظامی بر علیه عثمانیان در سوریه به دمشق فرستاد و در این فاصله، مردم عراق و سوریه طی نامههای فراوان شریف حسین را با عناوین پدر اعراب، رهبر مسلمانان و
ص: 153
امیر بزرگ خطاب کرده و از او خواستند ملتهای عرب را از شرّ طلعت پاشا و جمال پاشا نجات دهد.
شریف حسین که سیاستمداری آگاه و مسلمان و اصلاح طلب و متجدد بود، به خواسته آنان پاسخ داده و فرزند سوم خود یعنی فیصل بن الحسین را برای بررسی اوضاع و گفتگو با گروه افسران اعزامی و ارائه گزارش به شریف مکه، به دمشق گسیل داشت. علاوه بر این علی بن الحسین فرزند بزرگ خود را برای گفتگو با مردم مدینه و سران عشایر و قبایل اطراف آن، به منظور جمع آوری نیرو برای پاسخ گویی به خواسته مردم عراق و شام در زمان مناسب گسیل داشت و بالاخره فرزند دوم خود؛ یعنی عبداللَّه را که گفتگوگر ماهری بود، مأمور تماس و استمزاج سیاست انگلستان نمود و از او خواست تا موضوع قیام و شورش احتمالی اعراب بر علیه عثمانیان و کمکهایی را که انگلیس میتواند در اختیار آنان قرار دهد، با آنان در میان گذارد.
در دسامبر 1915 میلادی فیصل به پدر خود گزارش از اوضاع سوریه ارائه داد، این گزارش از سویی امیدوار کننده بود و از سویی مأیوس کننده. او به پدرش اطلاع داد که اوضاع جنگ به نفع اعراب نیست و دولت عثمانی همچنان با قدرت در حال جنگ است و در برابر سه لشکر دمشق و دو لشکر حلب تنها یک لشکر ترک وجود دارد و تمامی افراد لشکرهای پنج گانه که عرب هستند، آمادگی برای قیام و در دست گرفتن شام را دارند، لیکن از سویی دیگر، مردم هنوز آمادگی تأیید این حرکت تندروانه را ندارند، علاوه بر این که افسران عرب در شام بر این اعتقاد بودند که عاقبت پیروزی از آن آلمان است، از این رو خواستار تأخیر اعلان شورش بودند و در این میان گرفتاریهایی پدید آمد که باعث تأخیر در نقشه شورش گردید؛ زیرا از یک سو ارتش متّفقین بر خلاف نقشه قبلی به جای تهاجم به منطقه اسکندران به داردنیل حمله بردند و تلفات بسیار سنگینی بر نیروهای عثمانی و آلمانی وارد کردند. همچنین بسیاری از لشکرهای عربی برای جنگ به جبهههای دور دستی فرستاده شدند و بدین ترتیب از اختیار فیصل و یارانش خارج شدند. از سوی دیگر گروه گروه قومی گرایان عرب دستگیر و بر چوبههای دار آویزان میشدند و کاری از دست فیصل و یارانش نمیآمد و بتدریج قدرت جمال پاشا در شام فزونی گرفت و حاکم مطلق آن دیار شد. با توجه به این
ص: 154
شرایط، فیصل طی نامهای از پدرش خواست تا فراهم آمدن شرایط جدید و مساعد، نقشههای پیشین خود را به تأخیر اندازد. اما وضع فیصل در دمشق بسیار ناراحت کننده بود؛ زیرا او به عنوان یک مسلمان و یک سرباز و فرمانده و فرزند شریف مکه و عضو ستاد جنگ ملزم بود همواره وقت خود را به همراه جمال پاشا در ستاد فرماندهی او بگذارند و تظاهر به دوستی و مساعدت او نموده و حقیرترین اهانتهای جمال را نسبت به اعراب بشنود، بلکه گاهی اوقات جمال پاشا فیصل را به همراه خود به میدان اعدام میبرد و به او لحظات اعدام دوستان مخفیاش را نشان میداد و هیچ یک از طرفین؛ یعنی فیصل که با یک یک اعدام شدگان آشنایی و همکاری داشت و اعدام شدگان که از نقشه محرمانه طرح شورش اعراب اطلاع داشتند، قدرت حرف زدن را نداشتند، و تنها یک بار فیصل تحمّل خود را از دست داد و نسبت به این اعدامها اعتراض نمود که احتمال عواقب وخیمی را برای او داشت لیکن برخی از دوستان ترک او، از مخمصه نجاتش دادند، نامه نگاریهای فیصل با پدرش در آن شرایط سخت ادامه داشت و او با این که این نامه نگاریها در آن شرایط بسیار خطرناک بود، همواره آن را ادامه داد و قطع نکرد و او نامههای خود را توسط افراد خانواده شریف و فرزندان و نوادگان این خانواده که همواره از شک و شبهه مأموران عثمانی بدور بودند میفرستاد و آنان نامه را در غلاف شمشیر خود و یا در قسمتهایی از کفش و یا کیف و یا در میان کتابهای خود قرار داده و با راه آهن حجاز به مدینه و سپس به مکه میرفتند و در تمامی این نامهها فیصل عاجزانه از پدرش میخواست نقشههای خود را تا وقت مناسب به تأخیر اندازد. لیکن هرگز پدرش به خواستههای فرزند وقعی نمینهاد و به عزم راسخ خود خللی وارد نمیکرد؛ زیرا حزب اتحاد و ترقی حاکم در عثمانی را گروهی از مردمان ملحد و بیدین و خائن و مخالف روح اسلام و زمان میدانست و با این که او در سن 65 سالگی بود لیکن بر اعلان جنگ و نجات ملت عرب از چنگال آنان عزمی اکید داشت و قدرت خود را ناشی از عدالت قضیه خود میدانست؛ از این رو طی نامهای به فیصل، از او خواست به مدینه آمده و از ارتشی که برادرش در آنجا جمع کرده و عازم نبرد با ارتش خلیفه هستند دیدن کند و فیصل هنگامی که برای گرفتن اجازه مرخصی به بهانه آوردن سربازان حجازی به دمشق نزد
ص: 155
جمال پاشا رفت با قضیه عجیبی روبرو شد، جمال پاشا گفت: تو تنها به مدینه نمیروی بلکه به همراه انور پاشا فرمانده کل نیروهای عثمانی برای سان دیدن از سربازان عرب در مدینه خواهی بود و بدین ترتیب نقشههای فیصل که قصد داشت هنگام ورود، پرچم استقلال را برافراشته و اعلان شورش نماید، شکست خورد و اینک در فکر این بود که چگونه دو میهمان خود را؛ یعنی انور و جمال را از کشتن نگاه دارد.
در هر حال همگی به مدینه رسیدند و از ارتش سان دیدند و در میانه نمایش نظامی سربازان در برابر آنها انور پاشا از فیصل سؤال کرد: آیا همه این سربازان برای جهاد پیشقدم شدهاند؟ و او پاسخ مثبت داد و دوباره از او سؤال کرد آیا تمام این سربازان تا پای جان با دشمن جنگیده و از کیان خلافت دفاع میکنند؟ فیصل باز جواب مثبت داد. و هنگامی که نمایش ارتش به پایان رسید و فرمانده گروهانها برای احترام به حضور فرمانده کل رسیدند، همکاران فیصل او را در گوشهای یافته و در گوش او نجوا کنان اجازه ترور این دو را خواستند، لیکن فیصل در درون خود با جدال عجیبی رو برو بود از یک سو این دو جنایتکار را که بهترین فرزندان عرب را به دار آویخته بودند در چنگال خود میدید و آرزوی استقلال و شورش بر علیه عثمانی را معلق بر اعدام این دو مییافت و از سوی دیگر شرافت خانوادگی و عرف میهماننوازی عربی به او اجازه چنین خیانتی حتی به دشمنانش را نمیداد، از این رو به رغم اصرار و خواهشهای مکرر دوستانش اجازه ترور به آنها نداد و سپس به همراه آن دو تن به داخل مدینه آمد و سپس با قطار به سلامت آنان را به دمشق باز گردانید. در بازگشت از مدینه جمال پاشا که از وضعیت ارتش و فرماندهان آن تردیدی در دلش به وجود آمده بود، دستور تشدید حصار بر علیه حجاز را داده و نیروهای اضافی را روانه مدینه نمود و خود فیصل را به عنوان گروگان محترم نزد خود نگهداشت، لیکن تلگرافهای متعددی از تشنّج اوضاع در حجاز به دمشق میرسید و همگی ضرورت حضور فیصل در حجاز را میداد تا بتواند آتش را خاموش کند؛ از این رو جمال پاشا با کراهت، با بازگشت فیصل به مدینه موافقت نمود لیکن تمامی همراهان او را گروگان در دمشق نگه داشت. و هنگامی که فیصل به مدینه بازگشت شهر را مملو از سربازان ترک لشکر 12 به فرماندهی یکی از جلادترین نظامیان ترک یافت؛ و او فخری پاشا بود که
ص: 156
کشتارهای و تصفیههای وی، ارامنه مناطق جنوب آناتولی را نابود ساخت. فیصل تنها راه نجات را در انجام حملهای غافلگیرانه دید بگونهای که برای دشمن فرصت انجام هر گونه دفاعی میسور نباشد. شرایط مساعد 4 روز بعد به وجود آمد و آن هنگامی بود که همراهان گروگان گرفته شده فیصل در دمشق خود را از چنگ جمال پاشا نجات داده و از دمشق گریخته و به شیخ نوری شعلان بزرگ عشایر روله در بادیةالشام پناهنده شدند و بدین گونه فیصل بیرق انقلاب عربی را در روز نهم شعبان بر علیه خلافت عثمانی برافراشت و با این برافراشته شدن، آرزوهای عبدالحمید برای ایجاد دولت اسلامی بزرگ و عظیم که به خاطر آن کشتارهای فراوانی نموده بود، و به تبع آن آرزوهای قیصر آلمان برای همکاری با مسلمانان و سلطه بر شرق به باد رفت و بدین گونه اعلان شورش و انقلاب در مدینه حد فاصل میان دو جریان تاریخی مهم گردید.
نخستین نقشه فیصل حمله به سربازان ترک در مدینه و پاکسازی شهر از آنان بود؛ زیرا شهر به مرکز تجمع نیروهای عظیم آنان تبدیل شده بود، لیکن حمله آنان نافرجام ماند و به گفته لورنس نخستین تهاجم شورشیان با شکست روبرو شد؛ زیرا عربها تسلیحات بسیار نامناسب و کمبود ذخیره و سلاح داشتند و در مقابل، اردوگاه ترکان به نیروی بسیار مجهز و قوی، که به همراه فخری پاشا به مدینه آمده بودند، مجهز بود. پس از نخستین شکست، فرزندان شریف راه فرار در پیش گرفته و خود به همراه سربازان عرب به بیرون باروی مدینه گریختند و هنگام فرار با بارانی از گلولههای سربازان ترک مواجه شده و تلفاتی دادند که تأثیر بسیار بدی در روحیه آنان گذاشت؛ بگونهای که کوششهای فیصل و علی المذحجی برای باز گرداندن عقیل و عُتیبه، که به پناهگاه امنی رفته بودند، مؤثر واقع نشد. و اوضاع زمانی وخیمتر شد که برخی از منسوبین شریف، تقاضای آتش بس و تسلیم شدن به ترکان را- به شرط وعده سلامتی و امان- نمودند و فخری پاشا نیز با زیرکی و خباثت با آنان رفتار نمود؛ بدین گونه که نخست دستور خاموشی توپخانه و توقف گلوله باران را داد و پس از آن به محاصره محله بابالعوالی پرداخت و ناگهان هجوم سنگینی را به آنجا ترتیب داد و به سربازان خود فرمان قتل عام داد و تمامی محلات آن منطقه قتل عام شدند و سپس همه خانهها به آتش کشیده شد که در
ص: 157
این میان گروهی از مردمان زنده زنده در آتش سوختند و بدین ترتیب مرده و زنده یکسان به آتش کشیده شدند.
لورنس میگوید: این رفتار خشن و این کشتار بیرحمانه در العوالی، سرتاسر جزیرة العرب را لرزاند و برای عربها بسیار گران بود که بار دیگر به تُرکان خضوع کنند.
آنچه در العوالی رخ داده بود، روحیه انتقام و آتش خشم را در آنان شعلهور نموده بود، لذا تمام سربازان فراری در دشتهای اطراف شهر بتدریج در دامنه کوههای مدینه و در مناطق جاده سلطانیِ عاد، الراحه، بئرعباس تجمع نموده و به استراحت پرداختند و انتظار نتیجه گرفتن از تماسهای علی و فیصل برای تأمین آذوقه و سلاح و حمله مجدد به ترکان را میکشیدند و پس از به نتیجه رسیدن گفتگوهای آنان با طرفهای انگلیسی و تأمین مایحتاج و سلاح، بتدریج حلقه محاصره مدینه را تنگتر نمودند، و قسمتی از این محاصره به عهده امیر عبداللَّه بود.
لورنس میگوید: امیر عبداللَّه برای انجام محاصره از مکه حرکت نمود و پس از دو هفته در شمال شرق مدینه در منطقه حناکیه خیمهگاه لشکر خود را برپا نمود و این موقعیت را برای این منظور انتخاب کرده بود که با نیروهای اندک خود، که عبارت بودند از 4000 سرباز و 3 مسلسل و 10 توپ صحرایی آسیب دیده که آنها را از ترکان مکه و طائف غنیمت گرفته بود، بتواند مانع رسیدن نیرو و اسلحه از راه قصیم و کویت به نیروهای ترک مدینه شود.
در این میان رخداد جالبی به کمک امیر عبداللَّه آمد. این واقعه را لورنس این گونه تعریف میکند و میگوید: شخصی در مدینه زندگی میکرد به نام اشرف که از ترکان عثمانی و از اهالی شهر ازمیر بود. اشرف در جریان یک قیام بر علیه دولت در دوران سلطان عبدالحمید دستگیر شد و به مدت 5 سال به مدینه تبعید گردید. وی در دوران تبعید خود توانست در یکی از روزها از زندان گریخته و به حاکم منطقه العوالی که از دشمنان عثمانیان بود پناه آورد و پس از چندی در روز روشن در حالی که سوار بر اسب عربی اصیلی بود وارد شهر مدینه گردید و به پادگان شهر رفت و فرزند حاکم شهر را که آموزگار سربازان ترک بود به اسارت گرفت و به همراه خود به کوه احُد برد، حاکم شهر برای نجات فرزند خود بدون امان نامه به او وعده آزادی داد، آنگاه یکی از دختران مدینه را به ازدواجش درآورد و تعدادی شتر و چادر برای او خرید و 500 لیر
ص: 158
طلا نیز به او داد و بدین ترتیب او از مدینه بیرون رفت و مدتها در میان عشایر عرب به گشت و گذار میپرداخت تا آن که انقلاب جوانان ترک در استانبول رخ داد و او عازم آنجا شد و از اطرافیان انورپاشا و سرکرده آنان گردید و هنگامی که جنگ جهانی اول رخ داد او با پول فراوان و محمولههای سلاح و نامههایی برای رؤسای قبایل عرب به مدینه گسیل شد تا بتواند راه سربازان محاصره شده ترک در یمن را باز نگه دارد، اشرف در نخستین مرحله مأموریت خود از منطقه وادی العیص در نزدیکی خیبر که امیر عبداللَّه در آن اطراق نموده بود عبور نمود و گرفتار مأمورین او شد و شریف فوزان او را نزد امیر عبداللَّه آورد و پس از بازرسی مبلغ بیست هزار لیر استرلینگ و هدایای گرانقیمت و چندین بار شتر اسلحه و تفنگ و نامهها و اسناد و مدارک زیادی از او به دست آمد.
از نوشته لورنس این گونه به دست میآید که او صلاح دانست فخری پاشا به همراه سربازانش، که بالغ بر بیست و پنج هزار نفر بودند، در مدینه به حالت محاصره باقی بمانند تا مبادا از این نیروی عظیم در جای دیگری استفاده شود و این عقیده دقیقاً همانی بود که سرهنگ بریمون فرانسوی (هماهنگ کننده روابط فرانسویان با اعراب شورشی در حجاز) خواستار انجام آن بود؛ زیرا او معتقد بود که باید عربها را به محاصره مدینه و سربازان ترک مشغول داشت تا عازم دمشق نشوند و بدین ترتیب نتوانند حکومت عربی را در شام برپا دارند؛ زیرا برپایی آن مخالف سیاست فرانسه بود که قصد طمعورزی در شام و سیطره بر آن را داشت؛ نقشهای که بعدها انجام پذیرفت و معلوم گردید که انگلستان و فرانسه، طبقه معاهده سایکس- بیکو منطقه را تحت نفوذ خود تقسیم کردهاند. از طرف دیگر ترکان نیز وضعیت خود را درک نموده و از فخری پاشا خواستند سعی نماید از شهر خارج شود.
لورنس میگوید: یک روز ماکروری به همراه متن تلگرافی که از سوی فرماندهی کل نیروهای عثمانی صادر شده بود نزد من آمد، متن تلگرام دستوری بود که جمال پاشا به نیابت از انور پاشا (فرمانده کلّ)، به فخری پاشا برای خارج شدن از مدینه و تمرکز در منطقه معان و کندن سنگر به منظور دفاع از خط راه آهن صادر شده بود. با رسیدن این خبر به فرماندهی ارتش انگلیس در مصر، کلاتیون فرمانده آن با شتاب و اضطراب از من خواست تا به هر وسیله ممکن از تجمع این نیروی عظیم در
ص: 159
جبهه بئرالسبع جلوگیری کنم و یا آن را هنگام بیرون آمدن نابود گردانم.
لورنس میگوید: شرایط بگونهای پیش آمد که نه امیر عبداللَّه و عربها قدرت حمله به مدینه را داشتند و نه فخری پاشا توان خارج شدن از محاصره. از سوی دیگر محاسبات نشان میداد باقی ماندن این نیرو باز هم به نفع همه اطراف بود، زیرا نابودی آن مشکل و اسارت آنان سبب هزینه سنگینی جهت خوراک و مسکن آنها برای دولت انگلیس فراهم میآورد، از این رو فخری پاشا در مدینه ماند و عربها تنها به تهاجم و حمله به قطارها را ادامه دادند و بتدریج دایره تهاجم و حملات آنان به اردن رسید و عملًا 80 مایل از خط راه آهن را در میان دو منطقه معان و المدوّره در اختیار گرفتند و بدین ترتیب مسأله دفاع از مدینه به پایان رسید، و ارتش ترک تا پایان جنگ جهانی اول و شکست عثمانی در این شهر باقی ماند، لورنس میگوید دیدگاه عثمانیان و اصرار آنها بر نگهداری این همه نیرو در مدینه و تلاش در نگهداری شهر مقدس مدینه دلیلی جز نشان دادن تسلط خلافت عثمانی بر سرزمینهای مقدس اسلامی و شرعیت خلافت نداشت و عثمانیان در واقع تاوان عواطف دینی خود را دادند. اما فخری پاشا به همراه سربازان خود در مدینه تا سال 1919 باقی ماند و تنها در تاریخ ژانویه 1919 میلادی و در حالی که فخری پاشا به مرض سختی گرفتار بود و گرسنگی سربازان را از پای درمیآورد، آنان وادار به تسلیم به عربها شدند و خود و فرمانده بیمارشان را تسلیم عربها کردند و این روحیه سختِ این فرمانده پیر بود که آنان را به این عاقیت دردناک گرفتار نمود و سبب شکست سخت برای خود و کشورش را فراهم کرد.
7- مدینه در سال 1925
سالهای 1925 و 1924 را میتوان یکی از حساسترین سالهای تاریخ معاصر حجاز بشمار آورد، در این دو سال وهابیان به سرکردگی آلسعود به حجاز حمله نموده و پس از شکست خانواده هاشمی، آنان را بیرون رانده و خود حاکمان نوین حجاز گردیدند، در این سالها نویسنده انگلیسی (ایلدون ریتر) که تظاهر به اسلام نموده و خود را حاج احمد از اهالی شام مینامید به حجاز آمد، او به حج رفت و دیداری از مدینه داشت و خاطرات جالبی از سفر خود را در کتابش به نام «شهرهای مقدس جزیرة العرب»(1)به یادگار گذاشت. او در پیشگفتار کتابش میگوید: در آوریل سال 1925
1- 1-،-)، 8291- 0391 (.
ص: 160
میلادی به عزم سفر به جزیرة العرب و انجام مراسم حج مسلمانان به قاهره آمدم.
در این هنگام جنگ در اوج خود در جزیرة العرب برقرار بود؛ زیرا در ماه صفر سال 1343 ه (1924 م.) نیروهای سلطان عبدالعزیز بن سعود توانسته بودند شهر طائف را، که در دشتی میان کوههای سربه فلک کشیده کرا واقع شده بود، فتح کند و پس از آن که وهابیان این شهر را متصرف شدند، به غارت و چپاول اموال پرداخته و گروهی از مردم بیگناه و بیدفاع را قتل عام کردند آنگاه با لباس احرام به مکه هجوم برده و آن را بدون خونریزی فتح کردند، در این هنگام شریف حسین به نفع فرزند خود شریف علی از مقام سلطنت حجاز کناره گرفته بود، پس از تهاجم وهابیان، شریف علی به سوی جده عقب نشینی نمود لیکن وهابیان او را تعقیب نموده و شهر را محاصره کردند، شهر جده و بندر ینبع که هنوز در دست حکومت هاشمیان بود در این موقع به محاصره وهابیان و نیروهای ابن سعود درآمد، و بدین ترتیب تمامی بنادر عربستان در محاصره قرار گرفته و از حرکت باز ایستاد؛ زیرا جدّه و ینبع را وهابیان محاصره کرده بودند، در حالی که دو بندر اللث و قنفذه که توسط وهابیان اشغال شده بود، از سوی پادشاه هاشمی به محاصره درآمده بود.
ریتر میگوید: در عین وجود این جنگ و جدالها، من تصمیم به سفر گرفته و تلاش کردم اعتنایی به این وقایع نکنم و خود را از یکی از راههای ممکن به حجاز برسانم، ریتر پس از حرکت از قاهره از راه کانال سوئز به مصوع و سپس القحم و البرک و آنگاه به قنفذه آمد و پس از ادای مناسک حج و زیارت آثار تاریخی مکه از راه رابغ خود را به مدینه رسانید. ریتر گفته است که او در مکه توانست به حضور ملک عبدالعزیز بن سعود برسد و این در حالی بود که هنوز جدّه در محاصره قرار داشت و به دست نیروهای او سقوط نکرده بود، این ملاقات توسط روزنامهنگاری سوری که به نوشتن در روزنامه «امّ القری» اشتغال داشت، در الحمیدیه انجام پذیرفت و پس از این دیدار او چندین بار به دیدار پادشاه در کاخ الأبطح رسید.
ریتر میگوید: نتوانستم حقیقت انگلیسی بودن خود را مخفی نمایم و برخی از مردم در مکه مرا شناختند لیکن توانستم برای آنان ثابت کنم که انگلیسی مسلمان هستم. وی با همین عنوان با پادشاه ملاقات نمود و با او درباره موضوعهای
ص: 161
متفاوتی گفتگو کرد؛ از آن جمله درباره تصرف بخشهایی از اردن در منطقه معان و عقبه توسط نیروهای پادشاه و همدلی پادشاه با انقلابیون سوری بر علیه نیروهای فرانسه و حلّ و فصل برخی اختلافات مرزی میان عربستان و عراق. ریتر میگوید:
در مجلس پادشاه با دکتر عبداللَّه الدملوجی که مشاور امور خارجی پادشاه بود دیداری داشته است و از اطلاعات و آگاهیهای او تمجید میکند. ریتر سه فصل از کتاب خود را به شهر مدینه اختصاص داده است؛ نخستین فصل با عنوان «قبر پیامبر»، دومین فصل با عنوان «دیدگاههای جغرافیایی و تاریخی درباره مدینه» و سومین فصل «حرم مدینه» است. و چون عمده مطالب این فصول تفاوت چندانی با آنچه پیشتر گذشت ندارد، از این رو تنها به برخی خصوصیات و ویژگیهای حرم و تغییراتی که در این سالها انجام شده خواهیم پرداخت؛ به ویژه با اشغال مدینه توسط وهابیان، وضعیت جدیدی در شهر بوجود آمده بود.
درباره حرم پیامبر میگوید: باب السلام در منتهی الیه بازار شرقی واقع است و دومین در مهم حرم است، اما محراب پیامبر در مسجد از سنگهای مرمرین به رنگهای سفید و سیاه و سبز و قرمز، با نقشههای متفاوت پوشیده شده است و هنگامی که زیارت دهنده او قصد خواندن زیارت قبر پیامبر- ص- را داشت به آهستگی در گوش او گفت من زیارتی را برای تو میخوانم که معمولًا دوستداران پیامبر آن را میخوانند و این اشارهای بود که وهابیان او را از خواندن این زیارت نامه منع کردهاند و در حقیقت او اقدام به کار خطرناکی کرده بود؛ زیرا احتمال اهانت و خطر جانی از سوی وهابیان میرفت! ریتر میگوید: وهابیان پیروان ابن تیمیه هستند که طلب شفاعت و زیارت قبر و نماز خواندن در کنار قبر بزرگان را حرام و بدعت میدانند.
آنگاه ریتر به قصه مشهوری که سمهودی آن را در تاریخ مدینه نقل کرده و مربوط به سلطان نورالدین است میآورد.
درباره وضعیت جغرافیایی مدینه میگوید: مدینه در دشتی که در میانه جزیرة العرب قرار دارد و از این لحاظ با مکه که از شهرهای نوار و دشت ساحلی بشمار میرود و در میان رشته کوههایی که شبیه به نشست گاه اسب است و گذرگاه آن به سمت جنوب شرقی است تفاوت دارد.
زمین مدینه که از کوه عیر آغاز میگردد تا فاصله نیم مایل از باروی مدینه
ص: 162
دشت پستی است مملو از سنگهای آتشفشانی و دشت وسیع شرق مدینه پوشیده از قطعه سنگهای ترکیبی سیاه است، این دشت تا فاصله یک مایلی دروازه شرقی مدینه که به باب الجمعه یا باب البقیع شهرت دارد ادامه مییابد و به نام دشت الحرّه معروف است. قطر و ضخامت سنگهای دشت الحرّه نزدیک 10 قدم است، و از سطح خاکی اطراف خود با ارتفاع ناهمگون و نامنظمی قرار دارد؛ بگونهای که به چشم بیننده آن، دیواری سیاه میآید. و این داستان در زبان مردم مدینه است که وقتی پیامبر- ص- با یهودیان به جنگ پرداخت، آنان ثروت و جواهرات خود را در الحرّه پنهان نمودند و بعدها تلاش مسلمانان برای یافتن آنها به جایی نرسید.
فاصله میان شهر مدینه و دشت سنگلاخی الحرّه را باغهای سرسبز و پردرخت خرما فرا گرفته است و در سایه این نخلها گندم، جو، ذرت، گوجه فرنگی و انواع صیفی کاری و سبزی کاشته میشود. جنوب شهر مدینه از فاصله الحرّه تا کوه عیر را نیز باغهای نخل و درخت سدر تا عمق 6 تا 7 میلی فرا گرفته است و در میان این نخلستانها و باغها، دهات کوچک با خانههای محقری قرار دارد، لیکن ریتر میگوید در سالهایی که او به دیدن آنها رفته، خانهها را خرابه و مزارع را متروکه یافته است و علت آن را محاصره وهابیان در سالهای جنگ میداند، در شمال شرق احُد و در پس بخش غربی این کوه، دهکده سرسبز (/ واحه) عیون قرار دارد.
شهر مدینه شهری است بیضوی شکل که طول آن از سمت شرق به غرب امتداد دارد و باروی مستحکمی با چندین دژ آن را حفاظت میکند. این بارو دارای 9 دروازه است که عبارتند از: 1- باب الجمعه یا باب البقیع، که در برابر مشرق است، 2- باب المجیدی 3- الباب المصری 4- الباب الشامی، که در برابر شمال هستند، 5- الباب الصغیر 6- باب العینیه 7- الباب المصری که در برابر مغرب هستند، 8- باب الشونه 9- باب الحمام، که در برابر جنوب میباشد.
بنابه گفته تاریخ نگاران، محمد بن اسحاق حاکم مدینه در سال 236 ه (850 م.) نخستین کسی بود که گرداگرد شهر دیواری کشید و این دیوار مجدداً در سال 540 ه به دستور سلطان موصل تجدید بنا گردید، و هنگامی که سلطان محمود نورالدین برای بررسی وضعیت مسیحیان که قصد جسارت به قبر پیامبر را داشتند به مدینه آمد دستور ساختمان دیوار دیگری در خارج دیوار نخستین را داد و این دو بارو بار دیگر مرمت
ص: 163
شدند و آخرین پادشاهی که به ترمیم باروی داخلی شهر همت گمارد سلطان عبدالعزیز عثمانی در سال 1867 م. بود. در دو سمت شمال و مغرب بیرون باروی شهر، تعدادی ساختمان بزرگ قرار دارد که گمان میرود در روزگاری کاخهای زیبایی بودهاند و بیشتر آنان از آنِ ترکان بوده است که در دوران سلطان عبدالحمید در مدینه سکونت داشتهاند و تردیدی نیست که بودن باغها و نخلستانهای سرسبز در مدینه و راه آهنی که هر گونه لوازم آسایش را از دمشق به مدینه میآورده فرصت بسیار مناسبی برای راحت طلبی و گذران ایام عمر و فراغت و دوری از گرفتاریهای دنیای مدرن را برای گروهی از متمکنین بویژه ترک فراهم میآورده است.
در واقع با افتتاح راه آهن مدینه در سال 1908 م. دوران شکوفایی و رشد اقتصادی مدینه آغاز گردید و سبب شد گروهی از ثروتمندان و متمکنان به منظور اقامت دائمی به مدینه روی آورند.
لیکن با به قدرت رسیدن ترکان جوان، آسایش و امنیت از مدینه و راههای آن سلب شد؛ زیرا این ترکان جوان و خام ارزش و اعتبار در دست داشتن دو شهر مقدس حجاز را درک نمیکردند، از این رو برای آبادانی و عمران و دور نمودن دست اندازیها و چپاول اعراب بیابانگرد و راهزن به شهر و قافلههایی که به سوی شهر میآمد، از پرداخت پول مضایقه نمودند و بسیاری از مردم به خاطر ترس و بیم از تکرار حملات ابن رشید یا وهابیان که در آغاز قرن 19 چندین بار به شهر حمله نموده و به غارت میپرداختند شهر را ترک نمودند و این وضعیت تا هنگام اعلان شورش عربی در سال 1916 م. از سوی شریف حسین ادامه داشت، لیکن با اعلان شورش وضعیت به مراتب وخیمتر از پیش گردید، تا جایی که شهر به مدت 15 ماه از سوی وهابیان در محاصره قرار داشت. از این رو ملاحظه میکنیم که جمعیت شهر که پیشتر 80- 70 هزار نفر بود اینک به کمتر از 6 هزار نفر میرسد.
ریتر سپس به توصیف خیابانها و کوچههای خالی و خانههای متروک شهر میپردازد و سپس به توصیف ایستگاه راه آهن مدینه که در منتهی الیه بخش غربی شهر در نزدیکی دروازه العنبریه قرار دارد میپردازد.
ریتر میگوید: بسیاری از طلاب علوم دینی که در مدینه به تحصیل اشتغال داشتهاند، اینک به همراه اساتید و شیوخ خود فرار را بر قرار ترجیح داده و به نقاط دور
ص: 164
دستی گریختهاند و تنها تعداد اندکی از آنان در دوران محاصره شهر توسط وهابیان، باقی ماندهاند که اینک نزد ابن ترکی در حرم به تحصیل اشتغال دارند، این ابن ترکی را به اصطلاح میتوان از علمای وهابی نجد بشمار آورد، گو این که در تعصب به گرد برخی دیگر از وهابیان نمیرسد؛ زیرا او کمی معتدل بوده و برخی از عقاید ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب را قبول ندارد، از دیگر علمای مدینه میتوان از شیخ احمد طنطاوی مصری یاد کرد. او از هنگام اشغال مدینه توسط وهابیان، از تدریس در حرم مدینه امتناع ورزیده و خانه نشین گردیده است و گروهی از طلاب برای تحصیل علم به خانه او مراجعه میکنند.
پی نوشتها:
ص: 165
سفرنامهای شیرین و پرماجرا
سید علی قاضی عسکر
مقدمه:
سنّت سفرنامهنویسی از دیرباز به شکل محدود در بین اقوام و ملل دنیا وجود داشته، لیکن در دو قرن اخیر توسعه قابل توجّهی یافته است.
سفرنامهنویسان هر یک با تخصصها و گرایشهای فکری خویش به تشریح و توصیف اماکن، آثار و بناهای تاریخی، موقعیت جغرافیایی، آداب و رسوم مردم روستاها و شهرها، حوادث و رویدادهای مهم و قابل توجه بین راه و ... پرداختهاند.
در میان سفرنامهها، سفرنامههای مربوط به حج از اهمیّت و جاذبه بیشتری برخوردار بوده و نکات حسّاس و مهمّی را از چگونگی حجگزاری حاجیان در قرون گذشته، شیوه رفتار آنان با یکدیگر، سختیها و دشواریهای گوناگون بین راه، نبود امکانات مادی و رفاهی، برخورد خشن اهالی مکّه و به خصوص مدینه با حاجیان غیر عرب و ... را گزارش کردهاند.
از سفرنامههای شیرین و خواندنی حج، سفرنامهای است که در پیشدید شماست، گرچه نویسنده آن ناشناخته است لیکن در مجموع میتوان دریافت که وی از درباریان و عناصر مورد توجه ناصرالدین شاه قاجار بوده و سفر خویش را نیز پس از استیذان از وی آغاز کرده و سفرنامه را نیز برای استفاده او به رشته تحریر درآورده است.
ص: 166
از مطالب سفرنامه برمیآید که نویسنده آن دارای اندیشههای مترقیّانهای بوده؛ مثلًا درباره بافت فرش مینویسد:
«افسوس که غالب الوان معدنی فرنگی شده و غیر ثابت ... کاش غدغن سختی از جانب اولیای دولت میشد که رنگهای جوهر فرنگی را ابداً در صنایع ایران استعمال نکنند.»
ویا درباره احداث سدّ مینویسد:
«اراضی ایران که این آبها از روی آنها میگذرد همه کویر و چول و بیفایده افتاده و حال آن که میتوان به مخارج جزوی، سدّی بست و آبهای زیاد بر روی زمینهای مستعدّ قابل و خوب جاری ساخت و آبادیها نمود ...»
نویسنده با نگاهی نقّادانه از آغاز تا پایان به مسائل پیرامون خود نگریسته و خواننده را با بسیاری از رویدادها و حوادث و مشکلات آن دوران آشنا میسازد. از نکات تکان دهنده این سفرنامه، بیان گوشههایی از شیعهآزاری مردم مدینه است. در این زمینه مینویسد:
«... عجب این است که اهل مدینه ایشان را کلاب مدینه نامیدهاند این طایفه در خارج شهر قدیم، خانههای بسیار پست خرابه دارند و به کمال سختی زندگانی میکنند و اهل مدینه آنها را به حرم مطهّر و مسجد نبی راه نمیدهند و گاه گاه اتّفاق نموده، میریزند در خانههای ایشان، میزنند و میکشند و غارت میکنند ...!»
این سفر در بیست و دوّم شعبان 1296 ه. ق. آغاز و در جمادی الاخری 1297 ه. ق. به پایان رسیده است.
عزم زیارت
خان زاد [خانهزاد] بعد از استیذان و مرخّصی از خاک پای مبارک همایون اعلی، در بیست و دوّم ماه شعبان 96 [1296] به عزم زیارت بیت اللَّه الحرام، بیرون رفت و در چهاردهم جمادی الأُخری، 97 [1297] به طهران بازگشت نمود. و آنچه در عرض مدّت دو ماه سفر دید، از قراری است که به عرض میرساند:
از طهران تا خانقین:
از طهران الی سرحدّ خانقین، بعضی رباطات (1) معتبره، و پلهای عالی، در عرض راه دید که، در قدیم مردمان بزرگ خیر
1- مهمانسرا و کاروانسرای میان راه.
ص: 167
اندیش برای آسایش و رفاهیّت خاطر زوّار و مسافرین ساختهاند، و اکثر آنها به مرور زمان خراب شده و بعضی در شرف انهدام است. و کنون به مخارج جزوی، همه آنها تعمیر میشود و سالها در روزگار، آن بناها و نام نیک بانیان خیر باقی خواهد ماند. و هرگاه بیاعتنایی به این مطلب شود، متدرّجاً (1) همگی خراب خواهند شد، و آن مخارج به هدر خواهد رفت، و متردّدین (2) و مسافرین به مشقّتها خواهند افتاد. از جمله در ساروق که قریه معروفی است متعلّق به میرزا علی قائم مقام، و صنعت قالی بافی در آن جا شایع است، و مردمان خشنی دارد- کاروان سرای معتبری بوده، از بناهای صفویّه. اهل قریه عمداً چنان خرابی به آن جا وارد آوردهاند که قابل سُکنی نباشد، محض آن که متردّدین را در خانهای [خانههای خود] منزل دهند و به انواع مختلف تعدّی نمایند.
صنعت قالی بافی
صنعت قالی بافی در این دولتِ ابد مدّت، الحمدللَّه خیلی شیوع و ترقّی نموده.
در عبور از خاک عراق [اراک] و همدان و کرمانشاه آبادی ندیدم، الّا آن که زنها و دخترها در آن جا مشغول این صنعت بودند، از جمله در کرمانشاه، دو قالیچه زین پوش دیدم بسیار لطیف و ممتاز، صنعت زنی که انواع گلها بر آن طرح نموده، همه سایه دار. چنان صنعتی به خرج داده بود که گویا نقّاش فرنگی با قلم ساخته! امّا افسوس که غالب الوان جوهر معدنی فرنگی شده و غیر ثابت، و رنگهای جوش ثابت نباتی بالمرّة (3) منسوخ گشته و به این سبب چند سال است که تجارت قالی تنزّل نموده، کاش غدغن سختی از جانب اولیای دولت میشد، که رنگهای جوهر فرنگی را ابداً در صنایع ایران استعمال نکنند.
راهزنان در نوبران
در نوبران راهدارخانهای است نزدیک پل، چند نفر مستأجر دارد، مردمان بد سلوک متعدی هستند، هرگاه پیاده تا دو سه نفر تنها از آن جا بگذرند راهداران جیب و بغل آنها را میکاوند و آن چه وجه نقد یا جنس قیمتی داشته باشند از آنها میگیرند.
و خانزاد [خانهزاد] چند زوّار هروی پیاده را دید، که چنین سلوکی با آنها شده بود و کلیّةً به فراخور حال هر کس، آن چه بتوانند دست دراز میکنند.
از سر حدّ (4) ایران، الی حدود بغداد در خاک عراق عرب، قراء و آبادیها دید، مثل
1- رفته رفته.
2- رهگذران.
3- به یکباره.
4- مرز.
ص: 168
«خانقین» و شهر «وان» و «بعقوبه» و «قزل رباط» و «مندلی» و غیره، که تمام آنها از آبهای جاری نهرهای ایران مشروب میشوند. و همگی آباد و سبز و خرّم میباشند و اراضی ایران که این آبها از روی آنها میگذرد، همه کویر و چُول (1) و بی فایده افتاده و حال آن که میتوان به مخارج جزوی، سدها بست و آبهای زیاد بر روی زمینهای مستعدّ قابل خوب، جاری ساخت و آبادیها نمود و منافع کلّی برای دولت و رعیّت برداشت بالتّبع همه طرق را امن ساخت، تا مثل حالت حالیه (2) هر روز قافله را در گوشهای، دزدان سرحدّ لخت نکنند.
در قصر شیرین
حسب الامر اولیای دولت ابد مدّت، مقرّر است که همواره در قصر شیرین جمعی سواره، ساخلو (3) باشند.
این بنده به دقت رسیدگی نمود، زیاده از سی یا چهل نفر نیستند، آنها [آن] هم با اسبهای مفلوک و تفنگهای مغشوش (4)، و میخواهند در مقابل دزدان سرحدّی بهادر چابک، که همه با تفنگهای معتبر و اسبهای کوه پیکراند، زیست کنند و قوافل (5) زوّار را بگذرانند.
فیما بین قصر [قصر شیرین] و سرحدّ آثار چند قلعه و برج و آبادی، در کنار راه هست، همه مخروبه و خالی، در جلگههای سبز و خرّم و پر آب افتاده، از قراری که مذکور بود ظاهراً به سبب بعضی تعدّیات، رعایای آن جا متواری شدهاند، و از آن وقت راه در آن قلعه مغشوش و بیاعتبار گشته.
عتبات عالیات
او قاتی که در عتبات عالیات توقف داشت نکاتی چند ملتفت شد:
اوّلًا: چهل چراغها و شمعدنهای موقوفه اعلیحضرت شهریاری را چندان رسیدگی نمیکنند و وجوهی که به اسم روشنایی میگیرند به مصارف موقوفات نمیرسد، خاصّه در «کاظمین»، ولی در «سرّ من رای»، چهل چراغ [ها] همه شب روشن است و عملاش منظم، جز آن که اغلب کاسههای لاله را، سابقاً شکستهاند و کاسههای ناجورِ بدل، به جای آنها گذاشتهاند!
حمل جنازه
همه ساله از اطراف ایران نعشهای بسیار، حمل و نقل میشود به نجف اشرف و در قبرستان «وادی السلام» دفن میشود.
1- بیابان بیآب و علف.
2- هم اکنون.
3- مأخوذ از ترکی است به معنی پادگان، و نیز عدّهای سرباز که در محلی برای نگهبانی گماشته شوند آمده است.
4- معیوب.
5- کاروانهای.
ص: 169
از وقتی که وارد خاک عثمانی گردد تا به خاک سپرده شود، در نقاط مختلفه به عنوانهای مختلف عوارض میگیرند. مثل پول «تذکره» (1) و نعش خانه و راه داری و دروازهبانی و حق الارض (2) و غیره. بعد از آن که نعش دفن شد همان عملهجات قبرستان، از کثرت دنائتِ (3) طبع، به چند روز فاصله، قبر را میشکافند و سنگهای لحد را که قیمت نا قابلی دارد، بیرون میآورند و علامات قبر را هم، از آجر و سنگ آن چه هست، بر میدارند تا جای دیگر بفروشند. آن وقت جسد میّت به عمق قلیل زیر ریگ است، و اکثر طعمه جانوران صحرا میشود و به این سبب آثار قبور مسلمین، چندان باقی نمیماند.
حرکت به طرف بصره
بعد از زیارت عتبات عرش درجات، در 14 شوّال از بغداد بر کشتی کوچک نشست- موسوم به لندن- و از روی دجله به سمت «بصره» حرکت نمود. بعد از چند روز به کشتی دیگر وارد شد، موسوم به «بلاس لنج» و در 22 [شوال] وارد بصره شد. در عرض راه از کنار خرابههای مداین و قبر حضرت سلمان، وقصبچه (4) «عماره» گذشت که هر سه در طرف «یسار» (5) دجله واقع شدهاند. «عماره» قصبچهای است از عثمانی، واقع در کنار دجله، خیلی خوش نما است، و اقلّا یکصد خانوار جمعیت دارد و از رعایای ایران خیلی آنجا سکنی دارند. نایبی هم از جانب «کارپرداز» (6) بغداد، اغلب آنجا مأمور است.
مداین
«مداین» شهری بوده واقع در کنار دجله، از بناهای سلاطین عجم، و محل سلطنت قشلاقی ایشان بوده، و بعد از آن که خراب شد از مصالح آن جا بغداد را بنا نمودند و در این عصر جز طاق کسری چیزی از آثار آنجا باقی نیست. و در نزدیکی آن، مدفن حضرت سلمان فارسی است و چند درخت نخل از روی دجله نمایان است.
قبر عزیر نبی
و در طرف یمین دجله قبر حضرت عُزیر نبی- ع- است، صحن وسیعبزرگی دارد و در اطراف عمارات دو طبقه که تمام را یهودان سکنی دارند و زیارتگاه معتبر آنها است.
بصره
بصره شهری است از عثمانی، تابع
1- گذرنامه.
2- حق زمین.
3- پَستی.
4- روستای کوچک.
5- سمت چپ.
6- شعبهای از یک اداره یا وزارت خانه که به تعبیر امروز کنسولگری میتوان معنا کرد.
ص: 170
بغداد، واقع در کنار شطّ العرب، به فاصله سه ربع فرسنگ و فاصله شمالین (1) از خلیج فارس چهارده فرسنگ و فاصله جنوب شرقیاش از بغداد 46 فرسنگ، طول غربیاش از تهران سه درجه، و عرض شمالیاش 30 درجه و جمعیّتش را تا پنجاه و شصت هزار ضبط نمودهاند. ولی به نظر خانزاد [خانه زاد] خیلی کمتر آمد، بازارهای بسیار دارد و کوچههای بینظم و تنگ و کثیف، مریض خانه دایری هم در آنجا هست و به سبب جزر و مدّ شط العرب هوایش غیر سالم است.
بصره یکی از تجارت خانههای بزرگ آسیا است، و جمعی ملل اروپا در آن جا تجارت دارند و سابق خیلی معتبرتر بوده.
بنای آنجا را خلیفه ثانی نهاد. در سال 15 هجری، و در سال 1048 [هجری] به تصرّف ایران افتاد و بعد به تصرّف عثمانی، باز از سال 1187 مدّت شش سال، به تصرّف ایران [در] آمد و کنون به تصرف عثمانی است.
ساکنانش عموماً سنّی هستند و متّصل به آن جا در کنار شط، قصبچه خوبی بنا شده، معروف به «علی مقام» چون مسجدی دارد که حضرت امیر- ع- در آن جا نماز گزاردهاند و زیارتگاه عامه است. اهل آنجا غالب شیعه میباشند و حجّاج در ذهاب و ایاب، آنجا منزل میکنند.
در نزدیک «علی مقام» و کنار شط، باغ بزرگی است متعلّق به آقا عبد النبی، تاجر معروف عجم، حقیر در آنجا منزل نمود و این شخص با وجود قلّت سنّ، مردی است معتبر و مشهور، و غالب مهمّات حجّاج عجم را کفایت میکند ولی از باب بیاعتدالی، بعضی شه بندرات (2)، محض حفظ خود او، و جمعی دیگر بستگی به دولت عثمانی یافتهاند.
بعد از سه روز اقامت در بصره برکشتی بزرگتری نشسته موسوم به «هانری پولکو» و در 28 شوال رسید به بندر بوشهر، و در عرض راه از کنار «محمّره» (3) گذشت. این قلعه در طرف یسار شط است؛ در مقابل بصره به فاصله چند فرسنگ و رود کارون از کنارش عبور میکند. برج و باره حصار از دور نمایان بود. استعداد آبادی آنجا بیش از بصره است و اراضی حاصل انگیز خوب دارد. ولی پُلتیک (4) شیخ العرب چنین اقتضا نموده که همواره آنجا را به زحمت خراب و ویران نگاه دارد و در قلعه جمعیتی مسکن نکنند، والّا در مقابل چنان بصره، نباید «محمّره» چنین باشد. شیخ العرب در خارج خاک «محمّره»، یعنی در خاک
1- شمال غربی و شرقی.
2- رئیس التجار.
3- از اسامی سابق بندر خرّمشهر است.
4- سیاست.
ص: 171
عثمانی ضیاع (1) و عقاری (2) به هم بسته و عمده علاقه خود را به آنجا حمل نموده و اگر همین قدر مانع خیال رعیّت نمیشد و اسباب خرابی و اتّهام برای آنها فراهم نمیآورد، قلعه «محمّره» از اصناف، سکنه و تجّار پر میگشت و اراضی همه نخلستان میشد و هر سال مبالغی گزاف عاید دولت و رعیّت میگشت و حالا جز برّه بریان چیزی در قلعه پیدا نمیشود.
بوشهر
بوشهر یکی از بنادر فارس است واقع در کنار خلیج [فارس] و دایره نصف النّهار طهران بر آن میگذرد و در این دو شهر به یک وقت ظهر میشود و عرض جغرافیاش 29 درجه شمالی است، جمعیتش قریب ده هزار نفر، کوچههایش اغلب تنگ و باریک و عماراتش دو طبقه.
تجارت خانه معتبری است. غالب ساکنانش تجّاراند و سه سفارت خانه معتبر در آن جا است. اوّل متعلّق به دولت انگلیس که خیلی به اقتدار حرکت میکنند، واقع است در کنار دریا، و دیگر دو دسته سرباز هندی دارند با یک نفر صاحب منصب (3) که همه روزه عصر در جلو خان (4) سفارت مشق میکنند.
حرکت به سوی جدّه
در دوّم ذیقعده از بوشهر حرکت نمود به سمت جده در عرض راه به مرور عبور نموده از کنار بندر عباس و جزیره قشم و تنگه هرمز و مسقط و عدن. و از تنگه باب المندب گذشته، رسید به مخا و بعد از سه روز در 18 ذیقعده وارد جده شد.
بندر عبّاس شهری است از فارس به فاصله شش فرسنگ، در شمال تنگه هرمز واقع است. بر کنار خلیج [فارس] تجارت خانه بزرگی است و جمعیت آن را تا بیست هزار نفر گفتهاند.
قشم جزیرهای است از خلیج فارس، واقع در تنگه هرمز و در سرحدّ جنوبی فارس، وسعتش 20 فرسنگ در چهار فرسنگ است متعلّق است به یک نفر رییس اعراب، از بستگان امام مسقط، سیصد قریه در آنجا بود و کنون جمعیّتش تا 16 هزار نفر میرسد. از آن جمله چهار هزار از ساکنان بلده قشماند که در طرف شرقی جزیره واقع شده.
هرمز شهر و بندری است از آسیا، واقع در کنار شمال شرقی جزیره هرمز و چندان فاصله از ساحل فارس ندارد و در مدخل خلیج فارس است، و به واسطه تنگه هرمز با دریای عمان اتصال پیدا کرده
1- زمین کشاورزی.
2- ملک و زمین کشاورزی.
3- افسر ارتش.
4- میدان جلو سفارتخانه.
ص: 172
و قریب سیصد نفر جمعیت آن جا است.
و جزیره هرمز سابق مرکز صید مروارید زیاد بود، که در اطرافش میگرفتند، و اگر چه جزیره چولی (1) است ولی همان صید مروارید اطرافش، و خصوصیات مکانیاش که مفتاح خلیج فارس است، باعث اعتبارش گشته، ولهذا سلطان کوچکی که سابق آن جا را متصرّف بود و به چند برج جزیره را نگاهداری مینمود، اقتداری داشت، و مدّتی مقرّ دولت پرتقال بود در خاک مشرق زمین، ولی شاه عبّاس اول در سال 1033 آن جا را به تصرّف آورد و اکنون متعلّق است به دولت ایران ولی صید مروارید چندان نمیشود.
مسقط
شهری است از عربستان، حاکم نشین امامت مسقط، فاصله شرقیاش از مکّه معظّمه سیصد فرسنگ است، طول جغرافیاش از طهران یازده درجه غربی و عرض شمالیاش 23 درجه و نیم، واقع است در کنار تنگه از خلیج فارس، جمعیتش پنجاه هزار نفر است، و لنگرگاهش خیلی معتبر است. هوایش سوزان است و غیر سالم. و معبر جمیع امتعه (2) و اجناسی است که از هند به خلیج فارس بیاید و مرکز تجارت معتبر و مروارید هرمز است.
عدن
شهری است از ملک یمن، واقع در کنار خلیج [فارس]، فاصله جنوب شرقیاش از مخا 36 فرسنگ است، سابق یک هزار نفر جمعیت داشت ولی از وقتی که متعلّق شده است به دولت انگلیس، خیلی ترقی نموده از حیثیت عمارت و جمعیت و آبادانی، و مکانیّت معتبر دارد در امور دولتی، و بندری است تجارتگاه خیلی معمور.
باب المندب
باب المندب؛ یعنی درب سرشک و ندبه، خانزاد در شب جمعه 24 ذیقعده، وقت سحر از آن جا گذشت. تنگهای است بسیار خطرناک در محلّ اتّصال بحر احمر و دریای عمّان، طولش قریب هشت فرسنگ است و طول جغرافیاش از طهران هشت درجه غربی است، و عرض شمالیاش دوازده درجه و نیم، در عرض این تنگه دو کوه کشیده شده و معبر (3) را بر سه قسمت نموده، قسمت طرف یسار، خیلی کم عرض است و قسمت وسط خطرش کمتر است.
دولت انگلیس آنجا در روی کوه قراول (4) و مشعل دواری (5) قرار داده است برای دلالت
1- بیآب و علف.
2- کالاها.
3- گذرگاه.
4- دیدبان.
5- گردش کننده- گردنده و چرخان.
ص: 173
گمراهانی که شب به آنجا میرسند.
مخا- شهری است از یمن جزو امامت صنعا، واقع در کنار خلیج عربستان که بحر احمر نیز گویندش، فاصله جنوب غربیاش از صنعا 46 فرسنگ است. طول غربیاش از طهران قریب 9 درجه، و عرض شمالیاش 13 درجه و جمعیّتش پنج هزار نفر، بندرگاه معموری است و از دور خیلی خوش منظر است ولی درونش بر خلاف، مکره طبع است و بد نما، بادهای سوزان دارد و حرارت بیاندازه. اطرافش ریگ زار است و حول [آن] قهوه مشهوری دارد که از درههای اطرافش به عمل میآید. و حاصل آن جا که علاوه بر قهوه به خارج حمل میشود صمغ (1) و مَصْطَّکی (2) و کندر و پوست و تجارت معتبری دارد.
جدّه
جدّه، شهر و بندر معموری است از حجاز، واقع در کنار بحر احمر، به فاصله دوازده فرسنگ در مغرب مکّه معظّمه.
جمعیّتش قریب ده هزار نفر میشود. کشتی تا نیم فرسنگ فاصله لنگر میاندازد.
قونسول (3) نشین چند دولت است؛ از جمله دولت ایران در آنجا کار پردازخانه معتبری دارد و عمارت آن جا تمام، از سنگ متخلخل (4) تراشیده است و تا سه- چهار طبقه مرتفع میشود. کوچههایش بالنسبه عریض است و مستقیم.
بازارهای وسیع و عریض و معتبری دارد؛ از اجناس فرنگستان و هندوستان.
هوایش بسیار گرم است و همیشه شبنم دارد، مثل بوشهر و مکّه و مدینه و عموم بنادر دریا، نمیتوان در هوا خوابید. و در خارج دروازه شمالی، به فاصله قلیل، قبر طویل و عریضی واقع است منسوب به امّالبشر، وخدّامی دارد- نعوذ باللَّه- چه طرّار (5) و قلّاش (6) و او باشند!
خلاصه در طیّ این مسافت، بر سه کشتی نشست؛ دو کشتی اوّل متعلّق بود به انگلیس، عملهجات (7) بسیار مؤدّب، معقول و قاعده دانی داشت. جمعیّت زیادی هم در آنجا راه نداده بودند. بر حجاج چندان سخت نگذشت، ولی کشتی سیّم که متعلّق بود به پسر مرحوم حاجی زین العابدین تاجر شیرازی، ساکن بمبئی، عملهجاتِ خارجی بسیار بیادب، نامعقول، هرزه و طمّاعی داشت. ایشان از بوشهر داخل کشتی شدند.
همه به ظاهر مسلمان بودند ولی از هیچ منکری روگردان نمیشدند. مرتکب انواع قبایح بودند و انواع دزدی مینمودند. با آن که این کشتی تازه برای حمل و نقل حجّاج
1- ماده چسبندهای که از برخی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میشود.
2- کندر رومی، در فارسی ورماس هم میگویند.
3- محل استقرار کنسولگریها.
4- توخالی و بهم ناپیوسته.
5- دزد.
6- ولگرد و حلیهگر.
7- کارکنان.
ص: 174
دائر شده بود و صاحب بیچارهاش، بسیار اهتمام داشت در این که این کشتی به نیک نامی معروف شود، تا حجاج به میل و رغبت در آن وارد شوند، و مِنْ بعد سودها ببرند. بر خلاف رضای او، اجزای نا متناسب و وکلای غیر دلسوز جمعیّت، بسیاری از حجاج بدبخت را در وسعت قلیلی از انبارها و سطحه کشتی گنجانیدند.
چه شرح دهم از سختی که بر آن جماعت بیچاره گذشت! جمعی کثیر به سبب عفونت هوای انبارها و عدم امکان تدبیر در دوا و غذا، مریض شدند و بعضی مردند در آب دریا و شکم ماهی مدفون شدند.
خلاصه در آن کشتی روزگاری سخت و صعب بر مردم گذشت تا وارد جدّه شدیم و از راه «سعدیّه» متوجّه مکّه معظّمه گردیدیم.
سعدیّه
سعدیّه احرام گاهی است برابر کوه یلملم که حضرت امیر- ع- وقتی در مراجعت از یمن [بودند] آن جا احرام بستهاند. درّهای است، چاهی در وسط دارد، به عرض سه- چهار ذرع و به عمق چهار- پنج ذرع، از سنگِ تراشیده ساختهاند، سه منزل از جدّه دور است و دو منزل از مکّه معظّمه. در هر منزل چاهی همچنان حفر نمودهاند برای شرب عشایر و اغنام آنها، ولی آن چه خان زاد [خانه زاد] به دقت فهمیده، این است: آن پنج منزل بلکه غالب منازل بین الحرمین، قابل آن است که نهرها و قنوات در آن جاها جاری نمایند.
اغلب زمینها پر آب است و ناهموار، و به حفر چند پشته چاه، رشته قناتی جاری میشود و زمینها همه قابل آبادی است ولی نمیدانم باعث (1) چیست که در این همه قرنهای گذشته، احدی به خیال نیفتاده که آن اراضی را، به اندک مخارج آباد کند، در آن بیابانها جز خار مغیلان که درخت صمغ عربی است، چیزی نروییده و حال آن که میتوان بسیاری از آنها را گلزار و باغستان نمود.
ورود به مکّه معظّمه
در 26 ذیقعده از طرف جنوب، وارد مکه معظمه شدیم و آن شهری است از حجاز، مقرّ شرافت کبری، واقع به فاصله هفت فرسنگ در مشرق بحر احمر، طول غربیاش 11 درجه و عرض شمالیاش 21 درجه و نیم، جمعیت ساکنینش قدیم تا یکصد هزار نفر [ده هزار نفر] میرسید، و در هشتاد سال قبل رسید به هیجده هزار نفر،
1- انگیزه.
ص: 175
باز ترقی نمود تا این زمان رسیده است به پنجاه هزار نفر، و جمعیت حجاج اضافه بر این است. امسال به تخمین از یکصد هزار متجاوز بود. کوچههایش خیلی منظم است و خوش منظر، و عماراتش منقّح (1)، واصل شهر بنا شده است در چند دره و بر دامنها و شعب جبال اطرافش، لهذا مسطّح و هموار نیست. و دماغه کوه ابو قبیس شهر را به دو قسمت مختلف نموده، قسمت طرف یمین اعظم است، و عمده شهر آن جا است و قسمت طرف یسار به وضع قدیم است.
اغلب خانهها حصیر است و چینه (2) خیلی مختصر و پست و بیقاعده. عمارات شهر اغلب سنگ تراشیده است و تا سه- چهار طبقه میرود و خانهها را صحن و حیاطی نیست، همگی را درب و پنجره به طرف معبر است و تمام شهر را همان قنات زبیده مشروب میکند ولی این آب، دو- سه ذرع از زمین پستتر است، با دلو بالا میکشند.
کعبه و بیت اللَّه الحرام
عمده آبادی و اعتبار شهر در اطراف مسجد است و بیت اللَّه در وسط واقع شده، به طول و عرض ده ذرع الی پانزده ذرع.
مربع شکل است و ارتفاعش بیش از طول و عرض است، از سنگ تراشیده بالا رفته.
قطعات سنگ اغلب نیم ذرع و سه چارک در یک چارک است و پیراهن سیاه رنگی از پشم بر او کشیدهاند، وضع خانه نسبت به جهات اربعه منظم واقع شده، یک ضلع مواجه شمال است و ضلعی مواجه جنوب و ضلعی روی به مشرق، و ضلعی روی به مغرب. و زوایای خانه را ارکان گویند.
حجر الاسود
حجر الاسود واقع است بر رکن جنوب شرقی، و به ارتفاع یک ذرع و چارک (3) تخمیناً بر زاویه خارجه نصب شده، سنگش یکپارچه نیست، قریب بیست قطعه است، در طوق نقره قرار دادهاند، و آن طوق را بر زوایه نصب کردهاند و سطح حجر هموار نیست، قدری مقعّر (4) است و بیقاعده، و لون حجر سیاه مکره نیست، قهوهای رنگ خیلی مطبوع است و رگهای سفید و قرمز خیلی خوش نما دارد. و اصل سنگ متخلخل نیست خیلی سخت و مُصمَت (5) است.
موافق آن چه در کتب فرنگی دیدهام، اعتقاد حکمای فرنگستان این است که این سنگ یکی از احجار ساقط از هوا است، که اغلب آهن و نیکل و سایر اجزای معدنی دارند، ولی این اعتقاد فاسد است.
1- پاکیزه.
2- دیوار گلی.
3- یک چهارم ذرع.
4- گود و عمق دار.
5- توپُر و محکم.
ص: 176
حجر الاسود مبرّا از این نسبتها است. این سنگ را خانزاد [خانه زاد] مکرّر اوقات خلوت رفت و به دقت نظر نمود، هیچ شباهت ندارد نه به احجار ارضی و نه به احجار آسمانی که فرود افتادهاند.
حجر اسماعیل
حجر اسماعیل، نصف دایره است که در یک طرف بیت واقع شده روی به جنوب، و متّصل به ضلع میزاب رحمت. حجاج باید بر دور هر دو طواف کنند. و طواف گاه منطقهای است به عرض پنج- شش ذرع، محیط بر بیت و بر حجر، و در محیط خارج طواف گاه، مقام حضرت ابراهیم- ع- است و قبّه چاه زمزم و سایر متعلّقات حرم. کف زمین حرم به قدر دو ذرع بلندتر است از زمین اطراف و در درون خانه زینتها قرار دادهاند.
اعتقاد این بنده آن است که خانه خداوند را زینت روحانی باطنی کافی است.
«محبوب خوب روی چه محتاج زیور است»
و اگر از این مزخرفات (1) معرّا (2) بود، سطوت و عظمتش در قلوب و انظار خیلی بیشتر بود.
«خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز»
دکه برده فروشان
خانه زاد مدّت یک ماه در مکّه معظمه اقامت داشت، گاه گاه به گردش و تماشا میرفت از جمله روزی رفت به دکّه برده فروشان سه دکه معتبر در مکه برای فروش برده دایر است، وضع غریبی دید! انواع کنیز و غلام و خواجه از اهل حبشه و زنگبار و نوبه و سودان و غیره در آن جا دید.
تختها ترتیب دادهاند و آنها را منظم طبقه به طبقه نشانیدهاند. دلّالها و یک نفر مُلّا از اهل سنّت، برای اجرای صیغه مبایعه در آن جا حاضر نشستهاند. مشتری از اهل هر مملکت که در آن جا وارد شود، با کمال مهربانی با او گفتگو میکنند و هر غلام یا کنیزی را که به نظر آورد میطلبند، و تمام اعضای او را به مشتری عرضه میکنند و با کمال چابکی قطع و فصل مینمایند، مگر آن که مشتری از اهل ایران باشد ابداً به او اعتنایی ندارند، و بلکه اگر اندک توقّفی نمود، دور نیست صدمهای به او بزنند و معامله با او را حرام میدانند. مشتری عجم لابد دیگری را باید از اعراب بگمارد تا او خریداری نماید.
مولد حضرت پیغمبر- ص-
دیگر در مّکه معظمه، دو زیارتگاه
1- زیور و زینت.
2- خالی و برهنه.
ص: 177
عامه است؛ یکی معروف به «مولد حضرت پیغمبر- ص-» و یکی دیگر به «مولد حضرت امیر- ع-»، بعضی سلاطین عثمانی آن جا را تعمیر نمودهاند، متولّی دارد و خدّام چند.
یکی از حدود حرم شریف عمرهگاه است به فاصله نیم فرسنگ در سمت مغرب شهر، در آن جا علامت حدّ حرم است و مسجد و اصطخری (1)است و قهوهخانه، هر که قصد عمره مفرده داشته باشد، باید برود آن جا غسل کند و قصد نموده، احرام ببندد و مراجعت کند.
منا و عرفات
دیگر از توابع مکّه، منا و عرفات است واقع در سمت شمال شهر، منا نیم فرسنگ دور است و در آن جا عمارات عالیه بنا نمودهاند که در اوقات حج، مسکن حجّاج و تجّار است و در غیر فصل طفرهگاه (2) و محلّ عیش و تفرّج اهل مکّه است و مسجدی در آن جا است معروف به «خَیف»، به طول یکصد و ده ذرع و عرض نود ذرع و به فاصله در شمال آن جا بیابان عرفات است. در آن صحرا، جز گوسفندان بیشماری که برای قربانی آورده بودند، چند کلّه بز دیدم، به شکل مخصوصی که هیچ شباهت نداشتند به بزهای ایران، هیکل آنها کلیّةً خیلی شبیه بود به آهو، موهای کوتاه داشتند خیلی نرم و برّاق، و بر جلد آنها کلها [کرکها] بود شبیه پوست پلنگ.
ذبیحهای (3) که در عرفات میشود نصیب جمعی سیاهان است. گوشت آنها را پهن میکنند بر روی سنگهای کوه عرفات، مواجه آفتاب به زودی خشک میشود، پس آنها را ذخیره میکنند برای آذوقه سالیانه خود.
چند مذبح (4) در عرفات حفر نمودهاند برای خون و فضولات قربانی، ولی حجاج را چندان اعتنایی به آنها نیست. هر کس در برابر خیمه خود قربانی میکند و به این سبب هوا خیلی متعفن میشود، اگر چه آن سیاهان، فضلات را به تدریج جمع آوری میکنند.
در مکّه معظمه سبزه و باغ نیست جز یک باغ نخلستان [که] در طرف جنوب است و دو باغ در طرف شمال، ولی چند قطعه سبزی کار در اطراف شهر هست که از آب چاه مشروب میشوند. نقارهخانه در مکه معظّمه معمول است. همه روزه عصر در برابر باب عمارت شریف میکوبند و بعضی آلات موسیقی نیز معمول است هیچ مانعی نیست.
1- معرّب استخر به معنی تالاب و آبگیر.
2- تفریحگاه.
3- قربانی.
4- قربانگاه.
ص: 178
معابر مکه معظّمه، بازار سرپوشیده است با کوچه، که از دو طرف، عمارات تا سه- چهار طبقه کشیده شده، لهذا هوا حبس است و میدان و فضایی ندارد برای هوا خوری، جز صحن مسجد و میدانی که در خارج شهر به سمت شمال واقع است.
صفا و مروه
صفا و مروه دو کوه کوچکند در طرفین مسجد الحرام، به فاصله سیصد ذرع واقع شدهاند. و صفا در دامنه کوه ابو قبیس است و مروه در شمال مسجد است بر دامنه کوهی دیگر، و فیما بین آنها معبر عام است و بازار، یک ضلع معبر مسجد الحرام است و طرف دیگر عمارات و دکاکین است. این قطعه زمین، خیلی مقدس و محترم است و هیچ شبههای نیست که حضرت پیغمبر- ص- و بعضی از انبیای سلف، و ائمه طاهرین- ع- و اولیاء اللَّه مکرّر این مسافت را پیمودهاند و با وجود اینها، اعراب مکّه این قطعه زمین را از همه جا کثیف تر، نگاه داشتهاند. و عمده سگهای مکه در همین معبر سکنی دارند.
به عزم مدینه طیّبه
بعد از فراغ از اعمال، در 27 ذیحجه، از مکّه بیرون شدیم، به عزم مدینه طیّبه، در اواسط محرم وارد مدینه شدیم، و آن را مدینة النبی نیز گویند، و سابق یثرب میگفتندش؛ شهری است جزو شرافت بزرگ مکه، واقع در جلگه به فاصله 56 فرسنگ، در شمال غربی مکه، طول غربیاش از طهران 11 درجه و عرض شمالیاش 25 درجه، جمعیّتش قریب یکهزار و دویست خانوار، این جا هجرتگاه حضرت ختمی مآب بوده، صاحب چند مدرسه است، و حجاج بعد از زیارت مکّه معظمهبهقصد زیارت حضرت پیغمبر ص-، به آن جا میآیند.
بلدهای است محصور، از خندق قدیم جز آثار قلیلی در بعضی نقاط چیزی باقی نیست. مسجد حضرت پیغمبر را خراب نمودهاند و مسجدی به ظاهر عالی و بزرگ، سلطان عبدالمجید خان آن جا بنا نمودهاند، و حالا از آثار مقدّسه قدیم جز حدودی که بر روی ستونهای سنگ [سنگی] نوشتهاند، چیزی باقی نیست. مثل حدود مسجد نبی، و محل ستون حنّانه، و محل محراب و منبر حضرت، و ابواب خانه حضرت، که معروف است به باب جبرئیل و باب میکائیل و غیره، و حدود خانه حضرت زهرا [س] و امثال آنها، و کاش همان بناهای خشت و گل به
ص: 179
عینه، باقی بود.
شهر مدینه حالا هیچ شباهت به شهر قدیم ندارد. تمام عمارات سنگ تراشیده است و غالب سه طبقه الی چهار طبقه و به وضع مخصوصی است در روی زمین. عرض کوچه سه چهار ذرع میشود.
بعد هر طبقه از طرفین، خروجی دارد تا طبقه سیم و چهارم، میتوان از بالا خانه این سمت کوچه، به آن سمت وارد شد و چنان است که گویا سقف شیروانی بر روی کوچه زدهاند.
مرقد مطهّر حضرت رسول- ص- و قبر شیخین را به شکل حرم بیت اللَّه، مربّع و مرتفع بالا آوردهاند و پیراهنی بر آن کشیدهاند، و آن با قبر حضرت زهرا [علیها السلام] در یک گوشه مسجد واقع شده، مسجد را صحن بزرگی است و اطرافش ستونها و ایوانها است. بر سر ستونها اسم «اللَّه» و اسم مبارک «حضرت پیغمبر- ص-» و اسامی «عشره مبشره» اسامی «ائمه طاهرین» را با طلا به خطّ جلی نوشتهاند. و بنای این مسجد و متعلّقات آن، از سلطان عبدالمجید خان است. و بنای قبر مطهّر و ضریح از قایتبا [ی] است. و سه طرف مسجد به شارع عام است که با سنگ تراشیده خیلی منقح (1) ساختهاند. و از قبور معروفه در خود مدینه، قبر عبداللَّه پدر حضرت- ص- است که در بازار مسگران واقع شده.
قبرستان بقیع
قبرستان بقیع در خارج مدینه است، مقابل یک دروازه، و کوچهای در میان فاصله است. در این قبرستان یک بقعهای است از تعمیرات سلطان محمود خان، مشتمل برقبورمطهّره چهارتن از ائمه- ع-؛ امام حسن و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق- علیهم السلام- به انضمام دو قبر دیگر، یکی قبر عبّاس عمّ پیغمبر- ص- و دیگر قبر فاطمه بنت اسد، یا فاطمه زهرا و در پشت این بقعه مطهّره بیت الاحزان است به فاصله قلیلی، و در طرفی از این بقعه مطهّر قبر شیخ احمد بحرینی است. و دیگر چند بقعه در قبرستان هست به اسم بنات النبی- ص-، و زوجات النبی، و حلیمه مادر رضاعی حضرت، و در آخر قبرستان مقبره خلیفه سیّم است.
و در طرف شمال شرقی مدینه کوه احد است و در دامنه کوه قبر مطهّر حضرت حمزه سیّد الشهدا- ع- است، که مسجد و صحنی دارد. از بناهای سلطان عبدالمجید خان، و در پشت دیوار شمالی، قبور سایر
1- پاکیزه و زیبا.
ص: 180
شهدای احد است. حصار خاکی خیلی مختصر و پستی (1) دارند در شرف انهدام، و در نزدیکی آنها بقعهای است، مدفن دندان مبارک حضرت- ص-.
در مدینه و اطرافش، چند رشته قنات جاری است و باغات خوب دارد، خاصه در راه احد. باغهای اطراف شهر را هر کدام تا دو- سه ذرع خاکشان را، دستی برداشتهاند محض آن که آب قنات به آنها بنشیند.
مظلومیت شیعیان مدینه
اهل مدینه، مردانشان، غالب کوسجاند و سفید پوست، ولی بد زبان و خشن و بسیار تنگ معیشت، خاصه طایفه نخاوله (2)، که منسوباند به حضرت سجّاد- ع-، جمیع شیعه خلّصاند و عجب این است که اهل مدینه ایشان را کلاب مدینه نامیدهاند. این طایفه در خارج شهر قدیم، خانههای بسیار پست خرابه دارند، و به کمال سختی زندگانی میکنند، و اهل مدینه آن ها را به حرم مطّهر و به مسجد النّبی راه نمیدهند، و گاه گاه اتفاق نموده، میریزند در خانههای ایشان، میزنند و میکشند و غارت میکنند! اعتقاد این بنده آن است که اگر احدی، یک فلوس در مشرق زمین نذر داشته باشد، با وجود آن ها و در صورت امکان رسانیدن به آنها به توسّط حجّاج، حرام است که به دیگری بدهد، زندگانی نه آنقدر بر آن بیچارگان تلخ و صعب است که بتوان شرح داد.
از عادات اهل مدینه این است که اغلب بُز نگاه میدارند برای شیر. و همه روزه صبح پستان آن ها را میبندند [و] از خانه بیرون میکنند. این بزها تا وقت غروب در کوچهها میگردند و وقت شام به منازل خود مراجعت میکنند. و معلوم نیست که این حیوانات بیچاره چه میخورند و میآشامند! چون که در کوچهها هیچ چیز پیدا نمیشود که قابل خوردن باشد جز خاکروبه، و شب آنها را میدوشند!
خانه زاد در این واقعه متحیّر بود تا به واسطهای این خبر را شنید که در زمان حضرت ختمی مآب- ص- اهل مدینه شکایت بردند به خدمت حضرت که ما ناچاریم بز نگاه داریم برای خوردن شیر، و چیزی نداریم به آن ها بخورانیم. بیابانهای ما خشک است و بیعلف، حضرت در جواب، کلام معجز بیانی فرمودند که: هر روز صبح بزها را از خانه بیرون کنید و شب بگیرید، خداوند روزی آنها را میدهد، و از آن زمان این رسم باقی مانده تاکنون، و به
1- کوتاه.
2- نام طایفهای از اهالی مدینه است که در خیابان ابی طالب کنونی ساکناند و اغلب قریب به اتّفاق آنان شیعهاند.
ص: 181
برکت کلام حضرت آنها زندهاند و معلوم نیست چه میخورند!
برخورد خشن با عجمها
آن چه خانه زاد در خاک حجاز دید، این است که مردم عجم نمیدانم از چه بابت در انظار مردم آن جا مغضوب و حقیر و خفیفاند، بلکه از سگ پستتراند و با وجود آن که در این سنوات، به حسن کفایت حاجیمیرزا حسن خان کار پرداز مقیم جدّه، خیلی رفاهیّت دست داده باز خالی از خطر نبود، خاصه در مدینه طیبه که خون و مال عجم را حلال و مباح میدانند، و به هر قسم بتوانند در صدمه حجّاج کوتاهی نمیکنند حتّی سید حسن مطوّف، که از جانب جناب معین الملک، برای مطوّفی حجاج ایران مأمور است، کمال بد سلوکی را مینماید.
سالها است رسم چنین شده که هر نفر حاجی مبلغ دو ریال فرنگ که معادل دوازده هزار دینار باشد به او بدهند تا در میان مزوّرین (1) وخدّام حرم قسمت کند.
این مرد وحشی بیادب، با جمعی از خواجهها (2) و عسکر (3)، برای وصول این تنخواه، در نیمه شبی بیخبر وارد اردوی حجّاج بیصاحب میشود و در وقتی که مردم در چادرهای خود خوابیدهاند، بعضی تنها و بعضی با عیال، بدون اذن شبیخون زده میریزند بر سر آنها، و با کمال خفّت آن وجه را وصول میکنند عجیب این است که اهل مدینه با این کمال بی ادبی و وحشیگری، مردم ایران را یک ذره، و قری نمینهند و در نوع انسان محسوب نمیدارند!
در مسجد حضرت پیغمبر- ص- جمعی از حجاج هندی [را] دیدم با عیان منزل نموده بودند. بسیار کثیف و مندرس بودند. همه روزه در آفتاب بر روی فرشهای پاکیزه نشسته، شپش میکشتند و میخوابیدند، و گستاخانه حرکت میکردند و کسی متعرّض آنها نمیشد.
ممنوعیت زیارت
و اهل ایران با آن که اغلب به لباسِ منقّح بودند، روزها را اختیار نداشتند که چندان در مسجد برای زیارت توقف کنند، و تنها جرأت نمیکردند به مسجد روند و شبها را بکلّی ممنوع بودند از دخول مسجد. با وجود آن که خیلی به احتیاط حرکت میکردند، روزی در کوچه مدینه دیدم دو نفر ایرانی قوی هیکل، به اتفاق از برابر دکّانی گذشتند، شاگرد دکان که طفلی بود فروجست و با هر دست یک نفر را
1- زیارت دهندگان.
2- مردان خایه کشیده، در قدیم رسم بر این بوده از اینگونه مردان برای خدمتکاری در حرمها استفاده میکردند و هنوزهم بقایای آنان در مدینة النبی- ص- و حرم رسول خدا- ص- یافت میشوند.
3- لشکر.
ص: 182
گرفت و کشانید به سمت دکان خود به قصد اذیت، و آن دو نفر با آنکه طفل را لقمهای میتوانستند نمود، جرأت اظهار حیات نکردند و مثل اسیر در چنگ آن طفل بودند، تا شخصی دیگر آنها را خلاصی داد!
بوّاب کریه المنظر
در قبرستان بقیع، بقعه ائمه طاهرین، بوّابی(1) دارد کریه المنظر (2)، چماق به دست، غضب آلود، هر نفر ایرانی که خواهد به قصد زیارت داخل شود با کمال تشدّد (3) یک صاحبقران (4) از او میگیرد و اگر بخواهد آن شخص روزی پنج مرتبه مثلًا وارد شود، باید پنج قران بدهد و همین که قلیلی آن جا ماند زیارت نخوانده، گوید بیرون شو.
شخصی خواست روزی بانی یک مجلس روضه شود در تحت قبّه مطهّر ائمه، بوّاب مانع شده، مبلغ دو روپیه که شش هزار دینار باشد داد تا اذن حاصل نمود.
و این همه ایرادات برای عجم است.
با اعراب احدی را کاری نیست.
و از امتیازات اعراب، که در تمام خاک عربستان دیدم، این است که، هرگاه منازعهای (5) رخ دهد فیما بین یک نفر عرب و یک نفر عجم، آن عرب حق دارد که هر نوع فحش و تهمتی بر آن عجم نسبت دهد ولی عجم حق یک کلمه سؤال و جواب ندارد و الّا آن قدر اعراب بر سر او میریزند و میکوبندش که هلاک شود!
در خاک حجاز هر ملّت به لباس خود آزادنه راه میرود، الّا اهل ایران، که یا باید عرب شوند یا افندی (6)، با وجود آن همین قدر که شناختند عجم است مورد تمسخر و استهزا است!
از کارهایی که حاجی میرزا حسن خان کارپرداز امسال در مکه نمود این بود که روزی یک نفر دهقان ایرانی، خواست به طواف بیت اللَّه مشرّف شود، گیوه خود را با شال دستمال بر پشت پیچید و داخل مسجد شد. یکی از خواجههای حرم ملتفت شده، در حین طواف چند چماق سخت بر کتف او بنواخت، احدی از بستگان کار پرداز خانه ایران، واقعه را از دور دیده، به کار پرداز اطلاع داد. مشار الیه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شریف و پاشای مکّه، آن خواجه را در همان محل که چماق زده بود به سیاست (7) رسانیدند، ولی این ایرادات همان بر حجاج ایرانی است. اعراب مختلف، نعلین زیر بغل گذاشته، وارد مسجد میشوند و احدی متعرّض آنها نمیشود.
خلاصه این است که به سبب
1- دربان و نگهبان.
2- بد قیافه و زشت صورت
3- درشتی کردن و سخت گرفتن.
4- سکههایی که از زمان صفویه تا ناصر الدین شاه قاجار ضرب شده و در روی آنها کله صاحبقران نقش بوده است.
5- دعوا و درگیری.
6- صاحب، مالک، این کلمه در ترکی عثمانی به طریق احترام به جای کلمه آقا، به علما و نویسندگان و سایر اشخاصاطلاق شده است.
7- عقوبت و مجازات.
ص: 183
مجهولی، همه ساله جمعی مردم ایران در زحمت و مشقتاند.
بعد از خروج از مدینه طیبه، به سمت جبل حرکت نمودیم. از مدینه تا نجف اشرف هیچ آبادی در عرض راه نیست، جز «مستجده»، «جبل» و بعضی سیاه چادر مختصر که قلیلی از اعراب بدوی در آنها منزل میکنند.
مستجده: سه منزل قبل از جبل است، قریهای است معتبر و باغات زیاد دارد از نخل و مرکّبات. و جبل قصبچهای است از ایالت «نجد»، قریب دویست خانوار جمعیت دارد، مقرّ حکومت محمد امیر جبل است. به عرض شمالی 29 درجه و به طول غربی 6 درجه از طهران واقع است، در جلگه همواری که چول (1) است و ریگزار، و ساکنانش همه اعراب بدوی میباشند.
و نجد واقع است فیما بین «لحسا» و «حجاز» و بیابانهای کویر، و قریب سیصد هزار نفر جمعیت آن جا است.
هوایش خیلی گرم است ولی سالم، آبش قلیل، ساکنانش اغلب بادیه نشین، ضیاع و عقارشان اسب است و اشتر و گوسفند و طایفه وهّابی عمده از این جا خروج نمودند.
بعد از طیّ راه جبل در 14 ربیع الاوّل، وارد نجف اشرف شدیم. قریب هشتاد روز این سفر طول کشید. در تمام این مدّت جمعی کثیر از حجاج عجم در بیابان کویر عربستان سرگردان و حیران، و همگی اسیران؛ اوّل: به دست عبدالرحمان امیر حاج که از جانب محمد، امیر جبل است.
دویّم: به دست حمله داران متقلّب، که مرتکب انواع قبایح میشوند، جز چند نفری مثل حاجی عبّاس قازی (2) نجفی و حاجی اسماعیل اصفهانی. سیّم: به دست عُکّامها که مهار اشتر میکشند و مستغنی از تعریفاند. رسم محمد امیر جبل این است که همه ساله قبل از موسم حجاج، شخصی را مثل عبدالرحمان یا قنبر غلامش میفرستند به نجف اشرف، تا در پنجم ذیقعده حجاج را حرکت دهد، و در چهارم ذیحجه وارد مکه معظمه نماید. و نظر به آن که از میان عشایر مختلفه وحشیتر از خودشان، باید به سلامت عبور دهد و به همگی تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به عنوان اخوّة، مبلغ پانزده تومان تخمیناً میگیرد و اعراب را مطلقاً اخوّة نصف میگیرد و پیادگان حجاج، از قدیم معاف بودهاند. و مدینه طیّبه اگر چه در کنار راه است، وقت رفتن به آن جا نمیبرند، محض آن که ناچار از این راه مراجعت کنند. و در مراجعت به مدینه میبرد و از خاک نجد
1- بی آب و علف.
2- منسوب به قاز که نوع پولی بوده. مؤلف.
ص: 184
عبور میدهد و به نجف وارد میسازد. گاه در اربعین و اغلب تا اواخر صفر و از همان قرار باز اخوّة میگیرد. ولی بر سر این قراردادها نمیایستد.
همه ساله پیادگان بیچاره را دست درازی میکنند؛ از جمله در این سال، رسم عبدالرحمان بر این بود که در هر منزل جمعی از پیادگان را به دلالت و محصلی حاجی حمودی نجفی میطلبید و حکم میداد چند نفر از اعراب اشدّ کفراً و نفاقاً، با چماقهای قوی بر سر هر نفر میریختند و آن مظلوم را بیمحابا (1) آنقدر میزدند که گاه میمرد! و آنچه ممکن بود از درهم و دینار وصول میکردند و حاجی جواد حمله دار، پسر حاجی عابد، تبعه دولت ایران در زیر چماق محمد این سال شهید شد.
پس در اواخر که به قدر 23 نفر پیاده باقی مانده بود، خانهزاد اطّلاع یاف، عبدالرّحمان را طلبید، تهدید زیاد نمود گفت:
که اگر اولیای دولت ابد مدّت ایران میدانستند که شماها با این سخت دلی و طمع، چه قسم سوء سلوک با حجاج عجم مینمایید، البته غدغن مینمودند که راه جبل به کلّی مسدود شود و وعید نمود که، اگر اجل مهلت داد، مراتب سوء سلوک شما را در تقویم چاپی مندرج خواهد نمود، و به عرض اولیای دولت خواهد رسانید.
خلاصه طاقه شالی به او دادم و بقیة السّیف (2) را رهانیدم.
باز هر روز به بهانه و اسمی، عوارض از جانب عبدالرحمان و حمله داران، بر حجاج عجم طرح میکردند و حاجی حمودی به بدترین اقسام میگرفت و تا احتمال میدادند که در کیسه حجاج دیناری هست، در بیابان سرگردان و تشنه و گرسنه، ایشان را میگردانیدند. و این همه مصیبت، مخصوصاً در حین مراجعت است.
حاجی حمودی شخصی است از اهل نجف و برادری دارد جاسم نام، با بعضی بستگان دیگر همه ساله به اتفاق حجاج از نجف بیرون میرود، و شخصی است از اصل لامذهب، ولی با هر جماعت که همراه شد تابع مذهب اوست. در نجف شیعه است، و در خیلِ امیر جبل، سنّی متعصب است، در اردوی حجاج شریک دزد است و رفیق قافله و امین و طرف مشورت.
عبدالرحمان شخصی است بی انصاف و سخت دل و آن چه صدمات و واردات بر حجاج رخ دهد، به دلالت اوست.
و اگر اقلًا غدغن میشد که این مرد و اتباعش، حجاج را همراهی نکنند، فوزی عظیم بود.
1- بی باکانه و بر خلاف انصاف و عدل.
2- کسانی که از دم تیغ دشمن جان سالم بدر بردهاند.
ص: 185
پس خانه زاد لازم شمرد، که عامّه ناس را آگاهی دهد که امروز طریق وصول به مکه معظمه و مراجعت منحصر به راه جبل نیست. الحمد للَّهچندین راه امن مفتوح است:
اوّل: راه سلطانی شام که در وقت رفتن، به مدینه طیبه هم مشرف میشود.
دوّم: راه اسلامبول، باید حجاج ایران از انزلی به سمت تفلیس روند و بعد از اسلامبول و از کنار مصر بگذرند و به جده وارد شوند.
سیّم: راه بصره که خانهزاد پیمود.
چهارم: راه بوشهر که پانزده روزه به جده میرساند و در مراجعت بعد از زیارت مدینه، باز از راه شام میتوان رفت، و یا از بندر ینبُع، اگر امن باشد، چون نزدیک مدینه است [میتوان] بر کشتی نشست و به هر جا خواهند رفت.
و ینبُع بندری است از حجاز، نسبت آن به مدینه مثل جده است به مکّه، قصبچهای است محصور، و به فاصله 17 فرسنگ در جنوب غربی مدینه واقع است.
کشتیهای زیاد تا کنار آن میآیند ولی امنیّت ندارد. مردمانشان وحوشاند، هرگاه ممکن میشد آن جا را معبر قرار دهند تفاوت کلی در مخارج و مدّت سفر، برای حجّاج منظور بود. کشتی در نیمه شوّال از بغداد حرکت میکرد، در بیستم ذیقعده حجاج به ینبع وارد میشدند و از مدینه ده روزه یا کمتر میرسیدند به مکه. بعد از فراغ از اعمال، در پانزدهم الی بیستم ذیحجه، از جده برکشتی مینشستند و به هر سمت میخواستند به بمبئی و مصر و اسلامبول و بوشهر یا بصره حرکت میکردند.
اگر قصد عتبات عالیات بود ممکن میشد که در پانزدهم الی بیستم محرّم وارد بغداد شوند، پس تا ممکن شود حجاج، خود را به دست آن سه- چهار طایفه وحشی به اسیری ندهند و خود را مسلوب الاختیار نسازند و جان و مال را در معرض تلف نیاندازند و عاقبت به قحط و بیآبی گرفتار نشوند. کاش از جانب اولیای دولت ابد مدّت، این راه جبل چند سالی غدغن و مسدود میشد تا شاید نظامی میگرفت.
ص: 186
پی نوشتها:
ص: 189
جاریهای حج
ص: 190
آزمون سراسری مدیران کاروانهای حج سال 1377
بسم اللَّه الرحمن الرحیم، حمد و سپاس خداوند بزرگ را که توفیق طواف کعبه دلها و قبله جانها را عنایت فرمود و در میعادی همگانی، در موسم حج، خدمت به زائران کعبه و حرم پیامبرش- ص- را به ما ارزانی داشت.
با درود فراوان بر پیامبر خدا، خاتم نبوت، حضرت محمد- ص- و عترت طیبهاش- علیهم السلام- به خصوص ولی خدا و خاتم امامت و با استعانت از ارواح پاک شهدای راه حق و فضیلت از صدر اسلام تا کنون، خاصه روح ملکوتی امام راحل کبیر- رحمة اللَّه علیه- باغبان شهادت، احیاگر حج ابراهیمی و اسلام ناب محمدی- ص- و با سلام و درود بر خلف صالح او رهبر معظم انقلاب اسلامی و ولی امر مسلمین حضرت آیت اللَّه خامنهای- مد ظله العالی- شرایط و ضوابط آزمون سراسری مدیران کاروانهای حج تمتع با هدف انتخاب مدیران کاروانهای حج تمتع سال 1377 برای کلیه مراکز استانها و شهرستانها و نواحی و بخشهای تابعه فرمانداریها از طریق آزمون کتبی، مصاحبه و تحقیق به شرح زیر اعلام میگردد:
الف- شرایط عمومی
1- تابعیت جمهوری اسلامی ایران.
2- مسلمان و معتقد بودن به نظام
ص: 191
جمهوری اسلامی ایران و ولایت فقیه و التزام عملی به آن.
3- اعتقاد و التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
4- عدم وابستگی به گروهکها و جریانات ضد انقلاب (اعم از الحادی، التقاطی، مفسده جو، اخلالگر و ...).
5- عدم اشتهار به فساد اخلاقی.
6- برخورداری از سلامت جسمی و توانایی انجام کار.
ب- شرایط اختصاصی
1- داشتن مدرک تحصیلی سیکل اول متوسطه یا پایان دوره راهنمایی نظام جدید، برای داوطلبانی که سابقه مدیریت حج تمتع دارند و یا داشتن دیپلم کامل متوسطه برای داوطلبانی که سابقه مدیریت حج تمتع ندارند.
2- داشتن حداقل 30 و حداکثر 50 سال سن (متولدین سالهای 1327 تا 1347) برای داوطلبان جدید و داشتن حداکثر 55 سال سن (متولدین 1322) برای کسانی که سابقه مدیریت دارند.
تبصره- ملاک محاسبه سن داوطلب، سال تولد مندرج در شناسنامه جدید جمهوری اسلامی ایران در زمان ثبت نام خواهد بود.
3- داشتن حداقل سه سال سابقه در امر حج تمتع؛ اعم از بازرس، کادر اجرایی ستادهای حج و خدمه کاروان.
تبصره 1- داشتن حداقل یک سفر حج تمتع به عنوان مدیر یا بازرس یا کادر اجرایی ستادهای حج و یا خدمه کاروان از سه سال فوق در طول سالهای 1371 لغایت 1376 الزامی است.
تبصره 2- کسانی که سابقه 3 سال حج تمتع داشته باشند، در صورتی که واجد شرایط تبصره فوق (1) نباشند، چنانچه در فاصله سالهای 71 تا 76 یک سفر عمره تحت عناوین مدیر یا عوامل خدماتی داشته باشند نیز میتوانند متقاضی شوند.
تبصره 3- اعزام سالهای 71 تا 76 در صورت ارائه گواهی و مدارک معتبر، قابل قبول میباشد.
4- متأهل بودن.
5- بومی بودن؛ یعنی هر داوطلب تنها میتواند داوطلب مدیریت کاروان برای شهرستانی شود که در آنجا فعلًا ساکن است.
تبصره 1- منظور از شهرستان، نواحی تابعه فرمانداری مربوط است.
تبصره 2- افرادی که در محل
ص: 192
سکونتشان به عنوان مدیر پذیرفته شوند؛ چنانچه هر زمان و به هر دلیل تغییر مکان محل سکونت، از شهری به شهر دیگر یا از استانی به استان دیگر دهند، سازمان حج هیچگونه تعهدی برای ادامه استفاده خدمت از آنان در امر مدیریت این دوره نخواهد داشت. لذا مدیریت کاروان برای هر فرد صرفاً در شهرستان محل سکونت فرد مطرح میباشد.
6- شرکت و قبولی در آزمون کتبی و مصاحبه حضوری و عدم وجود مشکل یا مانع در تحقیقات انجام شده.
تبصره- برادران اهل سنت میتوانند در مناطقی که اهل سنت ساکن هستند برای شرکت در آزمون داوطلب شوند.
ج- مقررات وظیفه عمومی
داوطلبان لازم است از نظر مقررات وظیفه عمومی، برابر آیین نامههای مربوط برای ثبت نام و شرکت در آزمون و در صورت پذیرش معنا نداشته باشند.
د- ثبت نام
هر داوطلب میتواند با مطالعه شرایط عمومی و اختصاصی مندرج در دفاتر منتشر شده، در صورت واجد شرایط بودن نسبت به تکمیل تقاضانامه ثبت نام و شرکت در آزمون سراسری مدیریت کاروان حج تمتع سال 1377 (فرم ب)، اقدام و فرم تقاضانامه تکمیل شده را به انضمام سایر مدارک مورد نیاز از روز یکشنبه 20/ 8/ 75 لغایت روز سهشنبه 20/ 9/ 75 از طریق پست سفارشی به آدرس تهران- صندوق پستی 11115- 14578- سازمان حج و زیارت- اداره کل امور راهنمایان و ستادها ارسال و رسید دریافت دارد. بدیهی است هر داوطلب بهنگام دریافت کارت ورود به جلسه آزمون باید رسید پست سفارشی ارسال مدارک ثبت نام را بهمراه داشته باشد.
یادآوریهای مهم: افراد ذیل مجاز به ثبت نام و شرکت در آزمون نمیباشند
1- افرادی که به هر صورت در لیست معاف سالهای گذشته سازمان حج و زیارت بوده یا به دلیل ضعف عملکرد سالهای قبل، نامشان در لیست «مردودین عملکردی» قرار گرفته است.
2- نظر به اهمیت و حساسیت برخی از مشاغل و موقعیت مسؤولان و جلوگیری از بروز اختلال در روند اجرایی دستگاههای دولتی با توجه به وقت قابل
ص: 193
توجهی که مسؤولیت کاروان در طول سال از مدیران طلب مینماید، متصدیان مشاغل و موقعیتهای مختلف شامل: روحانیت معظم، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، قضات، مدیران عامل، مدیران کل و بالاترِ دستگاههای دولتی و مشاغل همتراز آن، شهرداران، بخشداران و اعضای نیروهای مسلح نمیتوانند داوطلب مدیریت کاروان شوند.
3- شاغلان و کارمندان سازمان حج و زیارت و بعثه مقام معظم رهبری در هر سمتی مجاز به شرکت در آزمون نخواهند بود.
ه- تذکرات مهم:
1- چون مدیران کاروانها از بین داوطلبان واجد شرایط به ترتیب نمرات به دست آمده، آزمون کتبی و اولویتها و مصاحبه پس از تحقیق و بررسی، در حد نیاز هر محل انتخاب میشوند، لذا ارسال مدارک و شرکت در امتحان هیچگونه تعهدی برای سازمان حج و زیارت ایجاد نخواهد کرد.
2- پذیرش داوطلبان برای سال 1377 در صورت نیاز فقط برای یکسال مدیریت اعتبار دارد و ادامه کار آنان در سالهای بعد بستگی به تصویب هیأت تعیین صلاحیت و تأیید عملکرد قبلی آنان دارد.
3- نظر به این که مجموعاً به میزان دو برابر ظرفیت مورد نیاز هر شهرستان مدیر گزینش خواهد شد، لذا مدیران منتخب در صورت تأیید عملکرد آنان و نداشتن منع، به صورت یکسال در میان، اعزام خواهند گردید.
4- با توجه به این که مدیران کاروانها باید برای انجام امور محوله حداقل 4 ماه در ایام سال با سازمان همکاری داشته باشند، لذا از برادرانی که به علت اشتغالات گوناگون از ادامه همکاری به صورت فوق در سال آتی یا سالهای آینده معذورند، تقاضا میشود از ارسال تقاضا و مدارک خودداری فرمایند.
5- نظر به این که پذیرش داوطلبان مدیریت در حج، صرفاً از طریق این آزمون خواهد بود، لذا کلیه متقاضیان واجد شرایط؛ اعم از مدیران فعلی و قبلی، در صورت تمایل، باید در این آزمون شرکت نمایند.
و- امتحانات
1- آزمون سراسری مدیریت کاروان حج در دو مرحله برگزار خواهد شد:
2- آزمون مرحله اول: آزمون
ص: 194
مرحله اول به صورت کتبی و تست چهارگزینهای برای کلیه داوطلبان متقاضی برگزار خواهد شد. مواد آزمون مرحله اول و منابع تهیّه سؤالات به شرح زیر است:
1- 2 مواد آزمون کتبی: در آزمون مرحله اول به هریک از داوطلبان یک دفترچه آزمون حاوی 180 سؤال تستی چهار گزینهای داده خواهد شد که داوطلبان باید در مدت 180 دقیقه به آنها پاسخ دهند.
عناوین، تعداد سؤالات و مدت پاسخگویی به هریک از آنها به شرح جدول شماره 1 میباشد.
جدول شماره 1- مواد امتحانی، تعداد سؤالات و مدت پاسخگویی به آنها
عنوان تعداد سؤال از شماره تا شماره مدت لازم برای پاسخگویی احکام و مناسک حج 3030130 دقیقه آگاهی نسبت به کشور عربستان 20503120 دقیقهمباحث عقیدتی 20705120 دقیقهتاریخ اسلام و اماکن مکه و مدینه 301007130 دقیقهاسرار و معارف حج 2012010120 دقیقهآشنایی با شیوه مدیریت در حج و مسائل مربوط به آن 3015012130 دقیقهاطلاعات جغرافیایی 1016015110 دقیقه زبان عربی 2018016120 دقیقه 2- 2 منابع آزمون کتبی: منابع آزمون کتبی برای هر یک از مواد امتحانی به شرح جدول شماره 2 میباشد.
جدول شماره 2- منابع تهیه سؤالات آزمون مرحله اوّل
عنوان آزمونمنابع تهیه سؤالاحکام و مناسک حج 1- مناسک حج حضرت امام خمینی (ره) 2- احکام دین، تألیف حجةالاسلام والمسلمین آقای فلاحزاده
ص: 195
آگاهی نسبت به کشور عربستان 1- شناخت عربستان 2- آشنایی با قوانین و مقررات عربستان تألیف آقای دکتر طالقانیمباحث عقیدتی 1- آیین وهابیت تألیف آیت اللَّه جعفر سبحانی 2- فقه تطبیقی تألیف حجج اسلام مهدی پیشوایی و حسین گودرزیتاریخ اسلام و اماکن مکه و مدینه 1- فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام- ص- تألیف آیت اللَّه جعفر سبحانی 2- آثار اسلامی مکه و مدینه تألیف حجت الاسلام و المسلمین رسول جعفریاناسرار و معارف حجدر راه برپایی حج ابراهیمی تألیف حجت الاسلام و المسلمین عمید زنجانیآشنایی با شیوه مدیریت در حج و مسائل مربوط به آن 1- مدیریت در کاروانهای حج از انتشارات نشر مشعر 2- کمکهای اولیه ویژه حج- آتش نشانی، از انتشارات نشر مشعر 3- دستور العملهای اجرایی حج 76- بهداشت در حج، از انتشارات نشر مشعراطلاعات جغرافیاییاطلس مدینه منوره، از انتشارات نشر مشعرزبان عربیحوارات حول شؤون الحج، از انتشارات نشر مشعر
3- 2- آزمون مرحله اول در صبح جمعه 23/ 3/ 1376 در محلهایی که متعاقباً اعلام خواهد شد به طور همزمان برگزار میگردد.
4- 2- پس از برگزاری آزمون مرحله اول (آزمون کتبی تستی)، فهرست اسامی پذیرفته شدگان مرحله اوّل از بین متقاضیان هریک از شهرستانهای مختلف
ص: 196
کشور بر اساس نمره کلّ اکتسابی آزمون کتبی و نمره حاصل از سوابق و اولویتهای داوطلبان، تا 3 برابر ظرفیت مورد نیاز هر یک از شهرستانها استخراج و اعلام خواهد شد.
3- آزمون مرحله دوّم (مصاحبه): از کلیّه پذیرفته شدگان آزمون مرحله اول، بر اساس برنامه زمانی که به همراه فهرست اسامی آنان اعلام میگردد، برای شرکت در مصاحبه حضوری دعوت به عمل خواهد آمد. مصاحبه حضوری منحصراً در تهران برگزار میگردد و شامل موارد زیر میباشد:
1- 3- مدیریت و وظایف مدیر در حج درباره احکام حج و آشنایی با اماکن مدینه و مکه و تاریخ اسلام و قدرت مدیریت.
2- 3- مکالمه زبان عربی.
3- 3- روان خوانی قرآن مجید.
ز- سوابق و اولویتها
هر داوطلب میتواند با ارائه مدرک معتبر در رابطه با موارد ذیل، از امتیازات در نظر گرفته شده در گزینش مرحله اول بهرهمند شود.
1- سوابق حج تمتع شامل مدیریت و معاونت و خدمه کاروانها، بازرسین و اعضای ستادهای حج بر اساس گواهی سازمان حج و زیارت و بعثه مقام معظم رهبری و یا ارائه تصویر کارت معاونت و خدمه کاروان و احکام مدیریت یا بازرسی و ستادی.
2- مدارک تحصیلی به ترتیب اولویت شامل دکتری، فوق لیسانس، لیسانس، فوق دیپلم، دیپلم، بر اساس گواهی مراجع ذیربط.
3- سوابق شرکت در دفاع مقدس به ازای مدت حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، بر اساس گواهی نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان یا اداره عملیات و خدمات پرسنلی ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مرکز (فرم شماره 1) و یا اداره کل امور جهادگران استان (فرم شماره 2).
4- سوابق آزادگی برای آزادگان سرافراز مبنی بر مدت اسارت آنان از ستاد رسیدگی به امور آزادگان استان ذیربط (فرم شماره 3).
5- سوابق جانبازی برای جانبازان عزیز انقلاب اسلامی با معلولیت 25 درصد به بالا از ستاد بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاباسلامی استان ذیربط (فرمشماره 4).
ص: 197
تذکر مهم: جانبازان عزیز انقلاب اسلامی در صورتی که دارای کارت جانبازی باشند، میتوانند تصویر کارت جانبازی را ارسال دارند.
6- بستگی با شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی شامل فرزند، برادر، پدر و همسر شهید بر اساس گواهی بنیاد شهید انقلاب اسلامی استان ذیربط.
7- آن دسته از داوطلبانی که در حال حاضر اشتغال به تحصیل دارند، با ارائه گواهی از دانشگاه مربوط، مبنی بر گذراندن تعداد واحدهای مورد نیاز مقاطع تحصیلی از امتیاز و نمره آن مقطع میتوانند استفاده نمایند؛ مثلًا دانشجویان کارشناسی با ارائه گواهی، گذراندن واحدهای مورد نیاز مقطع فوق دیپلم از نمره آن بهرهمند خواهند شد.
ح- نحوه گزینش نهایی مرحله اول
1- گزینش آزمون مرحله اوّل از بین داوطلبانی که حد نصاب نمره علمی لازم را بر اساس مواد آزمون کتبی احراز کرده باشند، با توجه به ضوابط مربوط انجام خواهد شد.
2- گزینش نهایی آزمون مرحله اول بر اساس نمره کل حاصل از 90 درصد نمره آزمون کتبی و 10 درصد نمره اکتسابی از سوابق و اولویتها (مجموع امتیازات داوطلب بر اساس ضوابط بند «ز» این دفترچه) انجام خواهد شد.
تذکر: در صورتی که در هریک از شهرستانها، تعداد زائران به حد نصاب تشکیل یک کاروان برسد، برای آن شهرستان مدیر تعیین میگردد.
ط- ثبت نام برای شرکت در آزمون
هر داوطلب برای ثبت نام باید پس از مطالعه دقیق دفترچه، چنانچه واجد شرایط شرکت در آزمون باشد اقدامات زیر را انجام دهد.
1- مبلغ 000، 20 ریال (بیست هزار ریال) بابت ثبت نام و شرکت در آزمون سراسری مدیریت کاروان حج تمتع سال 1377 به حساب شماره 90035 نزد بانک ملی ایران شعبه سازمان حج و زیارت، بنام در آمدهای متفرقه سازمان حج و زیارت (قابل پرداخت در کلیه شعب بانک ملی ایران در سراسر کشور) پرداخت و رسید آن را دریافت دارد.
2- تقاضانامه ثبت نام در آزمون (فرم ب) را به صورتی که در بند «ک» شرح داده میشود تنظیم و تکمیل کند.
3- پشت و روی برگ مشخصات
ص: 198
داوطلبان آزمون ورودی کاروانهای حج تمتع (فرم الف) را به طور کامل، دقیق و خوانا تکمیل نماید.
4- مدارک لازم دیگر را با توجه به وضعیت خود تهیه نماید.
5- تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) تکمیل شده و مدارک لازم دیگر را در داخل پاکتی به قطع 25* 17 قرار دهد.
6- مشخصات خود و نشانی کامل و دقیق پستی خود را روی پاکت مربوط بنویسد.
7- پاکت حاوی مدارک ثبت نام را از تاریخ 20/ 8/ 75 لغایت 20/ 9/ 75 از طریق پست سفارشی به آدرس تهران- صندوق پستی شماره 11115- 14578- سازمان حج و زیارت- اداره کل امور راهنمایان و ستادها ارسال و رسید أخذ نماید.
ی- مدارک لازم برای ثبت نام و شرکت در آزمون
مدارکی که داوطلب برای ثبت نام و شرکت در آزمون باید در پاکت قرار دهد و آن را حداکثر تا 20/ 9/ 75 از طریق پست سفارشی به آدرس فوق (که در بند «ط» آمد) ارسال دارد به شرح زیر است:
1- تقاضانامه تکمیل شده ثبت نام (فرم ب).
2- چهار قطعه عکس 4* 3 داوطلب که در سال جاری گرفته شده و تمام رخ بوده و پشت هر کدام به ترتیب نام خانوادگی، نام، شماره شناسنامه و سال تولد داوطلب نوشته شده باشد.
تبصره- یک قطعه از چهار قطعه عکس روی تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) قطعه دیگر از آن در روی برگ مشخصات داوطلبان آزمون مدیریت کاروانهای حج تمتع (فرم الف) الصاق گردد و دو قطعه دیگر به همراه سایر مدارک ارسال شود.
3- یک نسخه فتوکپی از کلیه صفحات شناسنامه.
4- فتوکپی آخرین مدرک تحصیلی یا تأییدیه آخرین مدرک تحصیلی.
5- اصل رسید بانکی مبنی بر واریز مبلغ 000، 20 ریال (بیست هزار ریال) بابت ثبت نام در آزمون واریز شده به حساب شماره 90035 نزد بانک ملی ایران شعبه سازمان حج و زیارت به نام در آمدهای متفرقه سازمان حج و زیارت (قابل پرداخت در کلیه شعب بانک ملی ایران) که به نام داوطلب صادر شده و عاری از هرگونه خدشه و یا قلم خوردگی باشد.
6- فتوکپی کارت پایان خدمت و یا
ص: 199
معافیت دائم برای متولدین سال 1337 به بعد.
7- اصل گواهی لازم و ممهور به مهر و امضای هر یک از مسؤولین ذیربط برای استفاده کنندگان از امتیازات مندرج در بندهای 1 تا 7 قسمت «ز».
تذکر مهم:
1- مدارک ارسالی به هیچ وجه مسترد نمیشود.
2- به مدارکی که بعد از تاریخ مقرر و یا به طریقی غیر از پست سفارشی ارسال گردد ترتیب اثر داده نخواهد شد.
ک- نحوه تنظیم و تکمیل تقاضانامه ثبت نام (فرم ب)
هر داوطلب باید مندرجات برگ تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) را با دقت مطالعه کند و اطلاعات خواسته شده را در محلهای مخصوص آن با خودکار آبی درج نماید. در تکمیل برگ تقاضانامه ثبت نام نکات زیر باید رعایت شود.
1- در ردیفهای 1 و 2، داوطلب باید در محل خالی، نام خانوادگی و نام خود را مطابق اطلاعات مندرج در شناسنامه بطور کامل و خوانا بنویسد و سپس در جداول محل درج حرف به حرف نام خانوادگی از راست به چپ، نام خانوادگی و نام را کامل و خوانا بنویسد و سپس در جداول محل درج حرف به حرف نام خانوادگی از راست به چپ، نام خانوادگی و نام خود را حرف به حرف از راست به چپ وارد کند (در نوشتن حرف به حرف باید صورت تنهای حروف بزرگ نوشته شود). به عبارت دیگر، هر حرف را باید به صورت تنهای آن نوشت (نه به صورتی که تلفظ میشود و نه به صورت چسبیده آن). مثلًا (رضایی) را باید به صورت ر ض ا ی ی نوشت. در جدول حرف از نوشتن مد () یا تشدید () یا الف محذوف (مانند الف بعد از لام در کلمه (الهه) یا همزه (ء) مانند همزه روی واو در کلمه (مؤیدی) خودداری شود.
2- در ردیف 3، داوطلب باید نام پدر خود را بنویسد.
3- در ردیفهای 4 و 5 داوطلب باید مطابق اطلاعات مندرج در شناسنامه خود، به ترتیب شماره شناسنامه و سال تولد خود را با توجه به مندرجات شناسنامه بنویسد.
4- در ردیفهای 6 و 7، داوطلب باید به ترتیب وضعیت تأهل (مجرد یا متأهل بودن) خود را مشخص و تعداد فرزندان خود را بنویسد.
ص: 200
5- در ردیف 8، داوطلب باید مذهب خود را بنویسد.
6- در ردیف 9، داوطلب باید با گذاشتن علامت* (ضربدر) در یکی از مربعهای 1 تا 6 میزان تحصیلات خود را مشخص کند.
7- در ردیف 10، داوطلب باید با گذاشتن علامت* (ضربدر) در یکی از مربعهای 1 و یا 2 وضعیت نظام وظیفه خود را مشخص نماید.
8- در ردیف 11، داوطلب باید عنوان شغل و مسؤولیت خود را، که در حال حاضر به آن اشتغال دارد، بنویسد.
9- در ردیفهای 12 و 13، داوطلب باید مطابق اطلاعات مندرج در شناسنامه خود به ترتیب: نام استان، شهرستان محل تولد و نام استان و شهرستان محل صدور شناسنامه خود را بنویسد.
10- در ردیف 14، داوطلب باید سابقه تشرف به حج (در سمتهای مدیر، خدمه، بازرس، کادر ستادی حج) را به ترتیب سال تشرف، از اوّلین سال تشرف تا کنون در جدول مربوط درج و سایر مندرجات جدول مربوط را تکمیل نماید.
گفتنی است که داوطلب به منظور استفاده از امتیازات این بخش، ضرورت دارد برای هر بار تشرف به حج گواهی معتبر و قابل قبول به ضمیمه تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد.
11- در ردیف 15، که مخصوص داوطلبان رزمنده میباشد، باید مدت حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل از تاریخ 31/ 6/ 59 تا کنون را به ماه و براساس گواهی صادره (فرم شماره 1) با امضا و مهر مسؤول نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایرانِ استانِ ذیربط و یا اداره عملیات و خدمات پرسنلی ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مرکز و یا بر اساس گواهی صادره (فرم شماره 2) با امضا و مهر مدیر کلّ امور جهادگران استان ذیربط، در جدول مربوط، هم به حروف و هم به عدد بنویسد. در ضمن چنین داوطلبی باید منحصراً بر حسب مورد اصل فرم شماره 1 و یا فرم شماره 2 را پس از تکمیل و تأیید آن توسط مسؤول ذیربط به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد. در غیر این صورت نمیتواند از امتیاز مربوط به رزمندگان بهرهمند شود.
12- در ردیف 16، که مخصوص داوطلبان آزاده میباشد، داوطلب آزاده باید مدت اسارت خود را بر اساس گواهی صادره
ص: 201
(فرم شماره 3) با امضا و مُهر و مسؤول ستاد رسیدگی به امور آزادگان استان ذیربط، در جدول مربوط، هم به حروف و هم به عدد بنویسید. در ضمن چنین داوطلبی باید منحصراً اصل فرم شماره 3 را پس از تکمیل و تأیید آن توسط مسؤول ذیربط، به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد. در غیر این صورت نمیتواند از امتیاز مربوط به آزادگان بهرمند شود.
13- در ردیف 17، که مخصوص داوطلبان جانباز یا معلولیت حداقل 25 درصد به بالا میباشد، داوطلب جانباز باید درصد معلولیت خود را براساس گواهی صادره (فرم شماره 4) با امضا و مهر مسؤول ستاد بنیاد مستضعفان و جانبازانِ انقلاب اسلامی استانِ ذیربط و یا بر اساس درصد معلولیت مشخص شده در کارت جانبازی، در جدول مربوط، هم به حروف و هم به عدد بنویسد. در ضمن چنین داوطلبی باید منحصراً اصل فرم شماره 4 را پس از تکمیل و تأیید آن توسط مسؤول ذیربط، به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد و یا فتوکپی کارت جانبازی را بهمراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال نماید. در غیر این صورت نمیتواند از امتیاز مربوط به جانبازان بهرهمند شود.
14- در ردیف 18، که مخصوص خانواده معظم شهدا میباشد، داوطلب باید نسبت و بستگی خود را با شهید یا مفقود الأثر و یا اسیر والا مقام بر اساس گواهی صادره (فرم شماره 5) با امضا و مهر مسؤول بنیاد شهید انقلاب اسلامی استانِ ذیربط منحصراً باگذاشتن علامت* (ضربدر) در یکی از مربعهای 1، 2، 3 و یا 4 مشخص نماید. در ضمن چنین داوطلبی باید منحصراً اصل فرم شماره 5 را پس از تکمیل و تأیید آن توسط مسؤول ذیربط به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد. در غیر این صورت نمیتواند از امتیاز مربوط به خانواده معظم شهدا بهرهمند شود.
15- در ردیف 19، داوطلب باید نام استان محل اقامت و شهرستان محل اقامت و کد شهرستان محل اقامت خود را با توجه به جدول شماره 3 به طور کاملًا خوانا بنویسد.
تذکر خیلی مهم: نظر به این که اساس گزینش و انتخاب مدیران حج با توجه به شهرستان محل اقامت صورت میگیرد، لذا هر داوطلب باید دقیقاً با توجه به جدول شماره 3 مندرج در صفحات 8 تا 10 این دفترچه، نام دقیق استان
ص: 202
و شهرستان محل اقامت و کد شهرستان مربوط خود را استخراج و در جدول مربوط در بند 19 تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) بنویسد. بدیهی است هر نوع اشتباه در درج عنوان استان، شهرستان و کد شهرستان محل اقامت متقاضی، موجب خواهد شد که وی از شرکت در گزینش حذف گردد.
مثال: داوطلبی که شهرستان محل اقامت وی شهرستان اسفراین استان خراسان میباشد باید کد شهرستان اسفراین را که 367 میباشد از جدول شماره 3 استخراج در محل مربوط بنویسد.
16- در ردیف 20، داوطلب باید نشانی پستی محل سکونت خود را به طور دقیق و خوانا بنویسد و نسبت به درج شماره تلفنی که بتواند در صورت ضرورت با وی تماس گرفت اقدام نماید.
17- در ردیف 21، داوطلب باید نشانی پستی محل کار خود را به طور دقیق و خوانا بنویسد و نسبت به درج شماره تلفنی که بتوان در صورت ضرورت با وی تماس گرفت اقدام نماید.
18- هر داوطلب پس از تکمیل مندرجات فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) باید ذیل آن را مطالعه و سپس نسبت به تکمیلوامضای قسمت مربوط نیز اقدام نماید.
تذکرات مهم:
1- هر دواطلب برای استفاده از سوابق و اولویتهای مندرج در بند «ز»، در گزینش آزمون مرحله اول باید برحسب مورد اصل گواهی مشخص شده را با امضا و مهر مسؤول ذیربط به همراه تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد.
2- آن دسته از داوطلبانی که با توجه به ضوابط مندرج در بند «ز» (سوابق و اولویتها) واجد شرایط بیش از یکی از بندهای 3، 4، 5 و یا 6 باشند باید برحسب مورد ضمن علامتگذاری مورد مربوط در فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب)، گواهیهای لازم را با امضا و مهر مسؤول مربوط ارسال دارند تا بتوانند از امتیازات آن بهرهمند گردند. برای مثال داوطلبی که هم رزمنده میباشد و هم آزاده بوده و هم جانباز با معلولیت 25 در صد به بالا بوده و هم جزو خانواده شهدا محسوب میگردد، باید برای استفاده از امتیاز رزمندگی فرم شماره 1 و یا فرم شماره 2، برای استفاده از امتیاز مربوط به آزادگان فرم شماره 3، برای استفاده از امتیاز جانبازان، فرم شماره 4 و برای استفاده از امتیاز خانواده معظم شهدا فرم شماره 5 را بر حسب مورد باید با امضا و مهر مسؤول ذیربط، به ضمیمه تقاضانامه ثبت
ص: 203
نام ارسال دارد تا بتواند از امتیازات هریک از آنها استفاده نماید.
داوطلبان میتوانند پس از مطالعه دقیق مطالب مطرح شده در صورت نیاز برای کسب راهنمایی بیشر و اخذ فرمها و دفاتر همه روزه در وقت اداری با دفاتر حج و زیارت استانها و شهرستانهای ذیربط تماس حاصل نمایند.